مستندعشق 🌷
#شهیدعباسدانشگر #راستی_دردهایم_کو ؟ 142 عملیات، موفقیتآمیز بود. صدای بچهها را پشت بیسیم میشنوم
#شهیدعباسدانشگر
#راستی_دردهایم_کو ؟ 143
وسط حرفها بچهها باز پای شهادت را کشیدند وسط. میخندیدیم اما میدانستیم که این حرفها فقط شوخی نیست. شرایط دشواری بود و بچهها دائم زیر آتش بودند. هر لحظه ممکن بود یکی از بچهها را از دست بدهیم. یادم میآمد که حسین وقتی میرفت، سربندی که زهرا، دختر کوچکش برای روز مبادا به او داده بود را گذاشت توی جیبش. نقشِ روی سربند یاابالفضل بود. زهرای پنجساله وقتی سربند را به بابا میداد گفته بود اگر اوضاع خیلی خطرناک شد، آن را ببند به پیشانیات. اینها را میدانستم و دلم شور میزد. اگر شهادت به ترجیح است، ترجیح میدهم آن شهید، من باشم.
این را به امیر گفتم که من فقط نامزد دارم و اگر بنا به دل کندن باشد، راحتتر میتوانم دل بکنم... شما دختران کوچکی دارید که منتظرند برگردید... دخترها باباییاند. بابا که نباشد، بیقراری میکنند و آرام کردنشان، سخت است. سفره را مثل همیشه خودم جمع میکنم و هرکس میرود پی کار خودش.
میروم پیش امیر که به کمک بچههای مخابرات رفته است. تازه به منطقه آمدهاند و خیلی با کد و رمز آشنا نیستند. میخواهم چند دقیقهای چشمهایم را روی هم بگذارم و استراحت کنم. آرزوها و دعاها محاصرهام میکنند. آدمیزاد در طول شبانهروز به آرزوهایش فکر میکند اما آرزوهایی که قبل از خواب به ذهنها هجوم میآورند، فرق دارند؛ واقعیترند، خواستنیترند. آدمها جلوهای از آرزوهای قبل خوابشان هستند! آرزو میکنم، دعا میکنم...
هنوز چشمهایم گرم نشده، دلتنگی فاطمه میپیچد توی دلم... چند لحظهای نگذشت که خبرِ خطرناک شدن اوضاع قراصی را در بیسیم اعلام کردند، سروصدایی در مقر به پا شد. از خواب پریدم. رفتم به اتاق بیسیم. سیدغفار و چند نفر از بچهها داشتند اوضاع را بررسی میکردند. تصمیم بر این شد که بروند به روستای قراصی برای کمک به بچهها...
ادامه دارد
یادشهداباصلوات
اللهمعجللولیکالفرج
─┅─🍃🌺🍃─┅─
@Mostanade_Eshq
#شهیدعباسدانشگر
#راستی_دردهایم_کو ؟ 144
فرمانده فوج پشت بیسیم به بچههای پشتیبانی و امیر گفت برای احتیاط یک ماشین مهمات را تا پشت روستا ببرند. از همان سر صبح، ناآرامیها در منطقه شدت گرفته بود. تکفیریها هجوم آورده بودند به قراصی. این روستا دارد به تدریج، به کانون درگیریها در حومه حلب تبدیل میشود. توی بیسیم میشنوم که نیروها به مهمات نیاز دارند. معطل نمیکنم. تا امیر بجنبد، از عمار اجازهی شکستهبستهای میگیرم و لباسهای نظامیام را میپوشم. با یکی از بچهها سوار ماشین مهمات میشویم و میتازیم. امیر پشت بیسیم صدایم میکند:«کمیل کجایی؟»
-دارم با ماشین مهمات میرم!
صدایش درآمد که چرا این کار را میکنی! گفتم خیالت راحت باشد، پشت خط میمانم؛ فرمانده اجازه داده!
مهمات را تا جایی در نزدیکی روستا، تا خاکریز سابقیه میبریم. این کار یک ساعتی طول میکشد. آنجا خاکریزمانندی ساخته بودند که اگر اتفاقی افتاد، پشت آن سنگر بگیریم.
موشک پشت موشک، به قلب روستا فرود میآمد. پشت بیسیم اعلام کردم:«ما مهمات رو آوردیم تا پشت روستا، تکلیف چیه؟» فرمانده فوج، صدایم را که پشت بیسیم شنید، داغش تازه شد:«باز پیدات شد؟ مگه نگفته بودم که توی مقر بمونی؟ حالا هم بمونید توی ماشین تا خبرتون کنم!»...
ادامه دارد
یادشهداباصلوات
اللهمعجللولیکالفرج
─┅─🍃🌺🍃─┅─
@Mostanade_Eshq
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#روایتگری حاج حسین یکتا از شهید برونسی
🗓 ۲۳ اسفند سالروز شهادت فرمانده شهید دفاع مقدس عبدالحسین برونسی گرامی باد.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#حجاب
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
@Mostanade_Eshq
D1737537T18323274(Web).mp3
13.63M
#کتاب_صوتی 🎧
📘عشق_بازی_امواج
فصل ❷
#شهید_امیر_طلایی
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
┈┄┅═✾•🐬•✾═┅┄┈
فصل 1👇🏻
https://eitaa.com/Mostanade_Eshq/13841
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری_شهدایی
🔸تو را در خاک میجویم اما تو...
#راهیان_نور
یادشهداباصلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
اللهمعجللولیکالفرج
@Mostanade_Eshq
323-anbia-ar-parhizgar.mp3
1.1M
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#هر_روز_با_قرآن صفحه 323
✨تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه #شهدا برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ان شاءالله
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@Mostanade_Eshq