eitaa logo
مستندعشق 🌷
356 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
26 فایل
﷽ بترسید از آنان که دعای بعدِ نمازشان شهادت است...💔 . . ویژه یاد و خاطره شهداء . . محفل شهداء را ترک نکنید🌷 کپی مطالب آزاد🥀 خادم‌الشهداء: @MoghuofehMahdavi9401
مشاهده در ایتا
دانلود
اواخر شب بود که پسرم تازه به خواب رفته بود و من هم فرصت را غنیمت شمردم و تعدادی از برگه‌های امتحانات میان‌ترم دانشجوهایم را تصحیح کردم. از بس با پسرم کلنجار رفته بودم و بازی کرده بودم خسته شده بودم، به رختخواب رفتم  و زود خوابم برد، در خواب شهید همت را دیدم. با موتور تریل آمد ، چشمان درشت و زیبایش را به من دوخت و با لبخند گفت: بپر بالا! محو تماشای چشمان او بودم و بی اختیار سوار موتور تمیز و نوی او شدم. از کوچه ها و خیابان ها که گذشتیم، به در یک خانه رسیدیم.  ناگهان از خواب پریدم، سابقه نداشت که نیمه‌های شب بدون دلیل از خواب بیدار شوم. چهره‌ی نورانی و چشمان مشکی شهید همت در خاطرم تازه بود و به خوبی همه جزییات خوابم را می‌دانستم. به امید دوباره‌ی دیدن چشمهایش به خواب رفتم ، صبح زود بیدار شدم اما بدون دیدن دوباره‌ی چشمهایش! خوابی که دیدم بودم آنچنان شفاف و روشن بود که آدرس خانه‌ای که با شهید همت رفته بودم به خوبی در ذهنم مانده بود ، به دانشگاه که رسیدم در جمع دوستانم این خواب را تعریف کردم و گفتم:  به نظر شما تفسیر این خواب چیست؟ هر کس اظهار نظری می‌کرد ، بعد از دقایقی همه با هم گفتند: آدرس خانه را بلدی؟  گفتم: بله. گفتند: خوب معلوم است، حاج ابراهیم بهت گفته  باید آنجا بروی!  دل تو دلم نبود کلاس درس که تمام شد بلافاصله خودم را به در آن خانه رساندم. همه شواهد و جزییات مو به مو در خاطرم بود و این خانه دقیقا همان خانه بود، با آشوبی در دل و دستی لرزان زنگ خانه را زدم. پسر جوانی دم در آمد، با ابروهایی برداشته و موهایی ژولیده  گفت: بله کاری دارید؟! با عجله گفتم: شما با حاج ابراهیم همت کاری داشتی؟ نام حاج ابراهیم را که شنید ناگهان رنگش عوض شد و بدون مقدمه  شروع به گریه کرد. شانه‌های نحیف و استخوانی‌اش می‌لرزید و گلوله گلوله اشک بر محاسن نداشته‌اش می‌لغزید. حال او را که دیدم بی اختیار اشکم روان شد و دست او را گرفتم و یک یا الله گفتم و داخل خانه شدم. در میان اشک و هق هق گریه گفت: چند وقت هست می خواهم خودکشی کنم. دیشب آخرای شب داشتم تو خیابون راه می رفتم و فکر می کردم، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت. گفتم: می گن شماها زنده اید، اگر درسته یک نفر رو بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه.  الآن هم که شما اومدید اینجا و می گید از طرف شهید همت اومدید. او را در بغل گرفتم، تنها بود تنهای تنها! شانه‌های او می‌لرزید و قلب مرا هم می‌لرزاند. ذراتی از اشک که از حدقه چشمم جوشیده بود بر روی عینکم ریخت و دیدم را کم می‌کرد اما دید باطنی‌ام را زیاد.  تا دیشب معنای آیه قرآن را که می‌فرماید: شهیدان زنده‌ هستند و عند ربّهم یرزقون‌اند را نمی‌فهمیدم اما حالا ...واقعا شهیدان زنده‌اند[1]! [برداشتی از کتاب شهیدان زنده‌اند.] 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
با رویای بینﺍلحرمین خیلی خیلی دلتنگم حسین...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیهات!بدون او کامل نمیشود صفوف نمازگزاران فتح قدس...
مستندعشق 🌷
#کلام_شهید آری پایان کار پیشروان به سوی خدا و آنهایی که برای خدا حرکت می کنند بهشت است و پایان و آخ
مالکــیت آســمان را به نام کسانـی نوشته اند که به زمیـن دل نبسـتـه اند... آسمانیان دست ما زمینیان را بگیرید
مستندعشق 🌷
اسلحه‌ات را باید در فکرت پرورش بدهی ؛ که بتونی‌ در دنیای‌ مجازی با دشمن‌ِ رودرو بجنگی ؛ جنگِ این زمانه نخبه‌ مؤمن و آگاه به زمانه می‌خواهد ...
نقش مادر
🔸شهید مهدی زین الدین : 🌹هر گاه شب جمعه را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد "اباعبدالله" (علیه السلام) یاد می‌کنند.
sala-laho-alayka.mp3
5.35M
من به هوای تو گریه برای تو به خوبیای تو محتاجم... خدا میدونه به شباﻯِجمعهﻯِکرببلاﻯِتو محتاجم.. حسی‍ﻥجانم...🌱 ...
هو الكريم 🌺برپایی سنت نیکوی اطعام غدیر 🔷 نيت كرديم در عید غدیر روز پنجشنبه 7 مرداد ماه 1400 به كمك شما شیعیان مولا علی (علیه السلام) وبه نیابت از شهدای والامقام شهرستان کوهدشت با طبخ 1400 پرس غذای گرم و پخش در محله های مختلف شهر قدمی كوچك در احیای سنت نیکوی اطعام غدیر برداریم. ✅ هر سهم 10 هزار تومان 👌شما از همین حالا می توانید اقدام کنید و در یک سهم یا بیشتر در این کار خیر سهیم باشید واریز کمک های نقدی 6277601232856672 بنام میثم طرهانی جهت تحویل نذورات غیر نقدی تماس بگیرید 09167480630 🔹هیئت محفل شهدا(محبان حضرت زهرا "سلام الله علیها") 🔹حوزه علمیه فاطمة الزهرا (سلام الله علیها) 🔹مجله ویدیویی بام لرستان 🔹گروه جهادی شهید محمدعلیم عباسی
9fab3984b73727c5fcb2fd7d67eb004972ec6d8b.m4a
4.72M
پدر و مادر یک جوان اصفهانی مانع جبهه رفتن فرزندشان می شدند. از قضا جوان تصادف کرد و در بیمارستان بستری شد. چشمش ضربه خورده بود. کمیسیون پزشکی رای به تخلیه چشم دادند. جوان اصفهانی به پدر و مادرش گفت: اگر من شفای چشمم را از حضرت زهرا سلام الله علیها بگیرم، اجازه می دهید به جبهه بروم؟..... گوش بدین، جالبه😭😭😭😭😭😭😭
15.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥گپ‌وگفتی‌ساده‌بافرمانده‌دوران‌دفاع‌مقدس‌کوهدشت 🔺تیرماه۱۴۰۰ 🎙خبرگزاری‌حوزه‌علمیه‌خواهران‌کوهدشت
35642.mp3
5.34M
الا ای آه از زندانِ تنگِ سینه بیرون شو که من با ناله داد خویش از صیاد بِستانم گهی نامِ محمد بر لبم گه یا رضا گویم گهی رو به مدینه گه بود سوی خراسانم... (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6005974390032828882.mp3
4.58M
سالروز ازدواج حضرت علی و فاطمه 🎉 [ تو آسمون امشب باز مهمونیه گوش کنید ک وقت خطبه خونیه✨ ]
موسس حوزه علمیه باقرالعلوم شهرستان کوهدشت ولادت:۱۳۰۰هجری خورشیدی_بروجرد رحلت:۱۳۸۹/۴/۲۱_شهر قم محل دفن:بهشت زهرای شهرستان کوهدشت هدیه به روح ملکوتیشون صلوات🥀
ساعت دوازده شب سر پست بودم. فرماندهمان آمد و گفت با محسن بروم دستگاه هارا ببریم توی خط. میترسید محسن را تنها بفرستد. قبول کردم. رفتم و باهم تانک اول را بار زدیم روی تیتان. دوتایی مسلح نشستیم کنار راننده ی سوری. راننده قبل از اینکه راه بیوفتد سیگارش را دود کرد و دم و دستگاه موسیقی و ترانه اش را راه انداخت. محسن سرش را آورد بیخ گوشم:« پِسِر حسابی مستفیض میشیم!» وقتی راه افتاد، مدام با گوشی اش به این و آن زنگ میزد و تند تند به عربی اختلاط میکرد. به سه راهی اول که رسیدیم تیتان خاموش شد. هرچه استارت زد، روشن نشد. از توی جیبش یک گوشی اندروید بیرون آورد و پرید پایین. پرنده پر نمیزد. محسن آب گلویش را قورت دادو گفت:« پِسِر ! اون گوشی ساده ش مال سپاه بود و این گوشی اندرویدش مال داعش!» برگشتم یواش بهش گفتم:« من میرم پایین ، تو از اینجا جم نخور و اسلحه ت رو از ضامن خارج کن!» رفتم پشت سر راننده! با چراغ قوه گوشی اندرویدش تیتان را وارسی میکرد، چند دقیقه باآن ور رفت تا عیبش را پیدا کرد. روشن کردو راه افتادیم. آمدیم نفس راحتی بکشیم که یک ماشین تویوتا پیدایش شد! هی چراغ بالا انداخت که نگه داریم. دوباره ضامن اسلحه هایمان را کشیدیم. بچه های سپاه قدس بودند. یکیشان آمد بالا و به راننده گفت چراغ خاموش و با سرعت برود و جایی نایستد. به ماهم سفارش کرد چهارچشمی مواظب باشیم که جاده اصلا امنیت ندارد. ده دقیقه نگذشته بود که با صدای مهیبی از جا کنده شدیم!! تیتان تکان شدیدی خورد و صدای ترق تروق وحشتناکی بلند شد. تا پریدیم پایین ، دیدیم پل فلزی عقب ماشین کنده شده و روی آسفالت کشیده میشود. سه تایی با ترس و لرز آن را سرجایش گذاشتیم و حرکت کردیم.. بالاخره تانک را توی خط پیاده کردیم و برگشتیم ناگهان متوجه شدم این جاده ، آن مسیری نیست که الان آمدیم! به محسن گفتم:«این داره اشتباه میره؛ نره مارو به کشتن بده؟!» هیچکدام زبان عربی بلد نبودیم. محسن برگشت به راننده سوری گفت:« سیدی! طریق، لاطریق!!» طرف چپ چپ نگاهش کرد. محسن پشت گوشش را خاراند و فکری کرد. این بار گفت:« سیدی! لاصراط!!» نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم! راننده فکر میکرد دستش انداخته ایم، سگرمه هایش رفت توی هم. تا بیاییم حرفمان را حالیﺍش کنیم، دیدیم از یک راه دیگر رساندمان به پایگاه! تا برای دوم تانک بار بزنیم و توی خط پیاده کنیم، ساعت شش صبح شد. موقع بارگیری سوم رفت به فرمانده گفت:« این پِسِر دیشب سر پست بوده؛ بره بخوابه من خودم تنها میرم و برمیگردم!» هرچه اصرار کردم خوابم نمیاید، به خرجش نرفت. اخر من را فرستاد توی مقر و خودش تنها رفت...
..گاهی بهشت بیابانی ست و زائرانی که خون از زیر پایشان جاری ست..🥀
سلام ما عملیات را شروع ڪردیم و دل به دریا زدیم و قایقمان در جاده ے شهادت لنگر انداخت شما ڪدام عملیات را در زندگیتان شروع ڪردید🍃
13.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤مصاحبه شهید منصور عابدی چند روز قبل از شهادت ، 🎞 تصوير رزمنده پورهادي پشت سر شهید عابدي دیده می شود 🌴 دوران جنگ تحمیلی
🔳پخش زنده تلویزیونی درسیمای مرکزلرستان به مناسبت سالروزشهادت امام باقرعلیه السلام وسالگرد رحلت آیت الله مروجی رحمه‌الله باحضور نماینده استان درمجلس خبرگان رهبری . ♦️ همزمان‌پخش‌ زنده دررسانه کیوشت