eitaa logo
مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🇮🇷
407 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
838 ویدیو
79 فایل
کانال رسمی مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف شهر سرآسیاب خیابان امام خمینی ره
مشاهده در ایتا
دانلود
دخترک چهار سال بیشتر نداشت گفتمش دوست داری شبیه حضرت زهرا شوی گفت نه می خواهم شبیه پری دریایی شوم! پاسخش طعم تلخ انیمشین های هالیودی را داشت بچه هایمان را زهرایی تربیت کنیم نه پری دریایی ⌜@Msahebzaman230
4_6030803703345187960.mp3
11.83M
۱۴ 🎤 أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ / ابراهیم ۱۰ قرآن که می‌گوید؛ نمیشود در خدا شک کرد! ✖️پس ریشه‌ی تمام شک‌های آدمیزاد در اثبات خالق عالَم، چیست؟ ➕چرا گاهی شک به سراغ ما می‌آید؟ ➖چگونه از آنها رها شویم؟ @Msahebzaman230
قابل توجه خادمان مساجد، حرم‌ها، هیئات و همه کسانی که در این اماکن مذهبی فعال هستن و رفت‌وآمد دارن. این جملات مهم رو بببنید که تو یکی از مساجد خوزستان روی ستون‌های مسجد زدن ترجمه: ۱- اگه توی مسجد صدای بچه ها رو نمیشنوید، از نسل های آینده بترسید و بر حذر باشید. ۲- اون بچه ای که به خاطر اذیت کردن از مسجد می‌ندازی بیرون، همون کسیه که در آینده ازش خواهش میکنی بیاد توی مسجد نماز بخونه! پس بر اذیت کردنشون صبر کن و با رفق و مدارا تعلیمشون بدید. 🕌 @Msahebzaman230
مراسم وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها و سالروز تکریم از مادران شهدا 🥀 ای بانی اشک و روضه های سقا ای فاطمۀ دوّم بیت مولا از دامن تو روح ادب را آموخت آن تشنۀ بی دست کنار دریا (س) 🏴 _________________ سخنران: حجت الاسلام والمسلمین ادیب یزدی مداح: کسری رسولی ________________ 🗓 پنجشنبه پانزدهم دی ماه بعد از نماز مغرب و عشاء _________________ 🕌 خیابان امام خمینی ره مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه ⌜@Msahebzaman230
خاطرات شهید محسن حججی از زبان دایی همسر شهید تازه خواهرزاده ام را عقد کرده بود.حقیقتش آن اوایل ازش خوشم نمی آمد. حتی یک درصد هم. تیپ وقیافه ها مان با هم خیلی فرق داشت.من از این آدم‌های لارج و سوپر دولوکس بودم و از این حزب‌اللهی های حرص درآر.هر وقت می رفتم خانه خواهرم،می دیدمش می آمد جلو، خیلی شسته رفته و پاستوریزه سلام و علیک می‌کرد.دستش روی‌سینه اش بود و گردنش کج و انگار شکسته.ریش پرپشتی داشت و یک لبخند به قول مذهبی‌ها عرفانی هم‌روی لبش بود کلا از این فرمان آدم‌هایی که دیدنشان لجن ما جوان های امروزی را در می آورد.بعضی موقع ها هم با زنم می رفتم خانه خواهرم. تا زن مرا میدید سرش را می انداخت پایین و همان طور با من و خانمم سلام می‌کرد.سرش را یک لحظه هم بالا نمی آورد لجم می گرفت با خودم می‌گفتم مگر زنم لولوخورخوره است که دارد این طور می کند؟دفعه بعد به زنم گفتم: "یک چادری چیزی بنداز سرت تا این آقاداماد مذهبی به تریج قباش بر نخوره و سر مبارکش رو یکم بیاره بالا."زنم گفت: "باشه." دفعه بعد چادر پوشید. این بار خیلی گرم تر از قبل با من و خانمم سلام و احوالپرسی کرد. اما باز هم سرش پایین بودفهمیدم کلاً حساس است به زن نامحرم. چند ماهی از دامادی اش و آشنایی مان گذشته بود توی مهمانی‌ها میدیدمش. دیدم نه آنچنان هم بچه خشکه مقدسی نیست که فکر میکردم.‌میگوید..می خندد..گرم می گیرد.کم‌کم خوشم آمد ازش ولی باز با حزب اللهی بودنش نمی‌توانستم کنار بیایم... ادامه دارد...! @Msahebzaman230
بِـسّم‌اللّٰـه‌ِالْـرَحمـٰن‌ِالـرَحیْم💚
همه آباد نشینان ز خرابی ترسند من خرابت شدم و دم به دم آبادترم... 💚 ⌜@Msahebzaman230
با خمیازه کشیدن و دراز کشیدن تا لنگ ظهر، شهید که هیچی، اسیر هم نمی‌شی🥴 😶 ⌜@Msahebzaman230
4_6035139687578864983.mp3
10.15M
۱۵ أَوَلَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ / أعراف ۱۸۵ همه‌ی آسمان و زمین و هرچه خداوند آفریده؛ ماکِتی است از سرزمینِ درون ما ❗️ دقیقاً این جمله یعنی چه؟ یعنی جهان با همه‌ی عظمتش، از روی نقشه‌ی نَفْسِ انسان، ساخته شده؟ ✖️اصلاً این جمله، با عقلِ من، جور نیست ❗️ ⌜@Msahebzaman230
خاطرات شهیدمحسن‌حججی اززبان‌دایی‌همسر‌شهید یک بار که رفتم خانه خواهرم نشسته بود توی اتاق‌رفتم داخل تا من را دید برایم تمام‌قد ایستاد و به هم سلام کرد و جواب سلامش را دادم و نشستم کنارش.هنوز یک دقیقه نگذشته بود که پسربرادرم آمد تو شش هفت سال بیشتر نداشت بچه مچه بود جلوی پای او هم تمام قد بلند شد و ایستادگفتم:" آقا محسن راحت باش نمیخواد بلند شی. این بچه‌هست. " نگاهم کرد و گفت: "نه دایی جون. شماهاسید هستید.اولادفاطمه‌زهرا هستیدشماهاروی سرماجا داری احترامتون به اندازه دنیا واجبه"این را که گفت، ریختم به هم‌حسابی هم ریختم به هم. از خودم خجالت کشیدم. از آن موقع جا باز کرد توی دلم باخودم گفتم:" تا باشه از این حزب اللهی ها. عید نوروز بود.محسن آقا و زهرا آمدن خانه‌مان. گوشه اتاق پذیرایی مجسمه‌یک‌زن گذاشته بودم.تا داخل شد و چشمش به مجسمه افتاد، نگاهش را قاپید. انگار که یک زن واقعی را دیده باشد! بهم گفت: "دایی جون شما دایی زنم هستید. اما مثل دایی خودم می مونید. یه پیشنهاد.اگه این مجسمه را بردارید و به جاش یه چیزه دیگه بزاری خیلی بهتره."گفتم:" مثلاً چی؟"گفت:"مثلاً عکس شهید کاظمی. "با گوشه لبم لبخندی زدم که یعنی مدل مان کن بابا، عکس شهید دیگر چه صیغه ای بود.نگاهم کرد و گفت: "دایی جون وقتی عکس‌شهید روبروی آدم باشه، آدم حس میکنه گناه کردن براش سخته. انگارکه‌شهید لحظه به لحظه داره می‌بیند مون."حال وحوصله این تریپ حرف ها را نداشتم. خواستمیک جوری اوراازسرخودم وا کنم گفتم: "ما که عکس این بنده خدااین شهیدکاظمی را نداریم. گفت: "خودم برات میارم. " ادامه دارد...! @Msahebzaman230
لُطفاََ دَر میانِ نِگاه‌هایِ مُختَلِفی کہ بہ خود جَلب مے‌کُنید👀 مُراقِب چِشمان گِریانِ امام‌زَمان(؏ـج)وَ شُهدا باشید'💔 چہ خانُم هَستید چہ آقا...🙃:) @Msahebzaman230
『بِـسّم‌اللّٰـه‌ِالْـرَحمـٰن‌ِالـرَحیْم💚』
✋🏻 تا ڪے غریبانہ در این ڪنعان بمانم؟! در انتظار دیدنت گریان بمانم... • تا ڪے منِ قحطے زدہ بین بیابان محروم از باریدن باران بمانم..؟! • 🤲🏻 @Msahebzaman230⌟ ‌‌‌‌‌‌‌‌
جان زهــــرا هيچ وقت از خانه بيرونـم مکن من که‌ جايـی را ندارم ای کس‌ وکارم حسـن😔 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌️️⌜@Msahebzaman230
4_6042078383339211397.mp3
11.47M
۱۶ «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِين ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِين... ⚜ و به يقين، انسان را از عصاره‏‌اى از گل آفريديم سپس او را [ به صورت ] نطفه‏‌اى در جايگاهى استوار قرار داديم...» | مؤمنون ۱۲ و ۱۳ ⁉️ قرار دادیم؟! مگر خدا، یکی نیست؟! پس چرا در بسیاری از آیات قرآن، فعل جمع به کار برده شده است؟! دست مرموزی که محققان از آن با نام «هوش طبیعت» یاد می‌کنند، در حقیقت، چه نیروییست؟! ️️⌜@Msahebzaman230
خاطرات شهید محسن حججی از زبان دایی شهید نخیر ول کن ماجرا نبود. یکی دو روز بعد یه قاب عکس از شهید کاظمی برایم آورد. با بی میلی و از روی رودربایستی ازش گرفتم گذاشتمش گوشه اتاق. الان که‌محسن نیست آن قاب عکس برایم خیلی عزیز است.خیلی‌یادگاری محسن است و هم حس می کنم حاج احمد با آن لبخند زیبا و نگاه مهربانش دارد لحظه به لحظه زندگی ام را می بیند حق با محسن بود انگار گناه کردن واقعا سخت است..! یک بار با هم رفتیم اصفهان درس اخلاق آیت‌الله‌ناصری.آن جلسه خیلی بهش چسبید.از آن به بعد دیگر نمک گیر جلسات حاج آقا شد. جمعه هاکه می رفتیم سرقبر حاج احمد،جوری تنظیم می کرد که با درس اخلاق آیت الله ناصری هم برسیم.توی جلسات دفترچه اش را در می‌آورد و حرف ها و نکته های حاج آقا را می‌نوشت.از همان موقع بودکه‌خود سازی بیشتر شد دیگر حسابی رفت توی نخ مستحبات. یادم هست آن سال ماه شعبان همه روزه هایش را گرفتچندوقتی توی مغازه پیشم کارمی‌کرد. موقع‌اذان مغرب که می شد سریع جیم‌میشد و میرفت. میگفتم: "محسن وایسا نرو. الان تو اوج کار و تو اوج مشتری.محلی نمی‌گذاشت می گفت: "اگه میخوای از حقوقم کم کن من رفتم."میرفت من می ماندم و مشتری ها و…عیدغدیر خم که رفته بودیم برای‌عقدش، محسن وسط مراسم ول کرد و رفت‌توی یک اتاق شروع کرد به نماز خواندن. دیگر داشت‌کفرم را در می آوردرفتم پیشش گفتم: "نماز تو سرت‌ بخوره یکم آدم باش الان مراسم جشنته.این نماز رو بعداً بخون."به کی می گفتی؟ گوشش بدهکار نبود همان بود که بود لجباز و یکدنده... ادامه دارد...! @Msahebzaman230
『بِـسّم‌اللّٰـه‌ِالْـرَحمـٰن‌ِالـرَحیْم🌸』
من‌دائمابرای‌تو،اسباب‌زحمتم پای‌گناه‌من،توفقط‌ایستاده‌ای @Msahebzaman230
شهید با غیرت و آبروی محله سرآسیاب آقا رضا عباسی ؛ مکانیک بی ادعا و مخلص ؛ ۷ سال از نبودنت میگذره و میهمان سفره حضرت زینب سلام الله علیها بودن قطعا خیلی صفا داره که هنوز برنگشتی ۲۱ دی سال ۱۳۹۴ 🌹🌹 ۲ روز تا سالروز شهادت شهید جاویدالاثر مدافع حرم رضا عباسی 🥀 🕊 ⌜@Msahebzaman230