هدایت شده از جمهوری ِچایخوران ؛
کاش من هم میتونستم وقتایی که آفتاب درمیاد از روی زمین محو شم و وقتی هوا ابری میشه دوباره برگردم به زمین ؛
تو ماه را بیشتر از همه دوست میداشتی،
و حالا ماه هر شب، تو را به یادِ من می آورد. میخواهم فراموشت کنم، اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجره ها پاک نمیشود ؛
من اندازهی سالیوان بغل داشتم واسه تو و غمهات، اندازهی فیل گوش داشتم واسه شنیدن تو و حرفهات. نمیگم زیاد بود، ولی انقدر کافی نبود؟
|مغموم|