🍃قلۀ بندگی!
باید فکر کنم به روزهایی که دستت را به سویم دراز کردی تا از لب پرتگاه وسوسههای شیطانی نجاتم دهی و مرا به رسانی به قلۀ بندگی؛ اما من دستت را پس زدم و آغوش شیطان را رها نکردم. باید فکر کنم و خجالت بکشم و آب شوم؛ شاید که آدم شوم. تو هم مرا از فکر خودت بیرون نینداز. همیشه به فکرم باش. کسی در یک گوشۀ دنیا محتاج نگاه توست. لحظهای اگر رهایش کنی، پرت میشود در ته درۀ وسوسهها. من آدم بالا آمدن از این دره نیستم. دستم را رها نکن.
صبحت بخیر قلۀ بندگی!
#⃣ #بهانه_بودن
#امام_زمان #صاحبنا
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنهای:
🎥 نگاهِ به جریانِ رسانهایِ دشمن
چه جریانِ رادیو تلویزیونیش
چه جریانِ ماهوارهایش
چه جریانِ فضای مجازیش
#⃣ #رسانه #فضای_مجازی #نماهنگ
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
📚 کتاب خاطرات سفیر
#بخش_چهل_و_یکم
«ویرجینی مریضه!»
ویرجینی مریضه. این رو از خیلی ها شنیده م. یه دختر فرانسویه. اتاقش توی طبقه ی هم کف خوابگاهه؛ مثل من. این روزها زیاد می بینمش. تازه با هم دوست شدیم. دختر مهربون و خوش اخلاقیه. سنگین و رنگین رفتار می کنه. همیشه پوشش مناسبی داره. تنها دوست پسرش رو، که عکسش رو روی گردنبندش زده، خیلی دوست داره. مثل بقیه هم اهل شب نشینی های آن چنانی نیست.
اون روز عصر یکی دیگه از شب نشینی های دانشجویی بود. همه دو تا دو تا و سه تا سه تا با لباسهای ویژه از خوابگاه می رفتن بیرون. تعداد ماهایی که می موندیم توی خوابگاه خیلی کم بود. ویرجینی اومد جلوی در اتاقم. گفت که می خواد چند تا تصنیف فرانسوی (!) قشنگ بهم بده. چند تا از کارهای یه گروه بود که از یکیش خیلی خوشم اومد؛ کاری به اسم «فرانس تلکام». زیبا بود. موضوعش به نظرم جالب بود. از اداره ی مخابرات فرانسه تشکر کرده بود برای این که به فکر مردمه و زنگ تلفن های قشنگی داره. در واقع طعنه ای بود تا بگه اونا فقط به فکر جیب خودشون هستن و با صدای زنگ موبایل یه آلودگی به آلودگیهای صوتی شهری اضافه کرده ن. این مسئله شروع صحبت ما شد. حرف زدیم؛ از نستعلیق های روی دیوار اتاقم تا خودش و خودم... از این که کلاً و جزئاً چه کار می کنیم.
ویرجینی گفت:
«تو وقت هایی که تنهایی چه کار میکنی؟»
- با بچهها صحبت میکنم. کتاب می خونم؟ گاهی هم تلویزیون می بینم.
- شب نشینی های دانشگاه رو نمی ری؛ نه؟
- نه.
- چرا؟
- برای این که از این جور مراسم خوشم نمی آد.
- ناراحتت می کنه؟
یه جوری پرسید!
- آره... یه جورایی می شه این طوری گفت. چه طور؟ تو داری با بچهها می ری؟
- نه، هیچ وقت نمی رم.
- چرا؟
- ناراحت می شم.
ساعتش رو نگاه کرد. دستش رو کرد توی جیبش. یه چیزی در آورد. یه بسته قرص بود. گفت:
«من باید برم داروم رو بخورم تو هم میآی توی آشپزخونه؟»
- آره می آم. چرا قرص می خوری؟
- چون یه کم بیمارم.
- بیماری؟
- یه چیزی شبیه افسردگی... دکترم گفته.
- تو افسردگی داری؟... تو؟!
- به نظر نمی آد؟
- به نظر من که اصلاً! ... بقیه ی دوستات چی؟... خانواده ت؟... به نظر اونا تو افسردهای؟
- آره، اصلاً اول از همه مامانم گفت بهتره برم پیش دکتر.
- نمی دونم... به نظر من اصلاً بهت نمی آد افسرده باشی. مشکلت چی بود؟
خندید. انگار درباره ی موضوعی واضح سوال کرده بودم!
- همین که مثل بقیه نیستم. مامانم می گه یه دختر به سن تو پارتی می ره، با پسرها توی شب نشینی شرکت میکنه، می رقصه، شاده ... اما من اصلاً این جوری نیستم. دکتر هم بهم دارو داده. الآن یک ساله که دارو می خورم. دکتر گفته باید بیشتر با بقیه برم قاتی این برنامهها. اما من نمی تونم.
- خب تو چرا نمی ری؟
- نمی دونم. تو این جور برنامه ها اذیت می شم. از مست کردن بدم می آد. به نظرم عاقلانه نیست؛ آدم یه کارهایی می کنه که بعداً پشیمون می شه. دوست ندارم به آدمهای این طوری هم نزدیک بشم. رفتارهای بدی نشون می دن که من رو اذیت می کنه. من دوستِ پسرم رو دوست دارم دلم می خواد یک روز با هم ازدواج کنیم. کس دیگه رو هم دوست ندارم. اما توی این مهمانی ها هر اتفاقی می اُفته... نمی دونم چرا این اتفاق ها من رو این قدر اذیت می کنه... دست خودم نیست. اما دکترم می گه این خیلی مهم نیست و اگر قرص ها رو ادامه بدم، حتماً این مسئله رفع می شه.
ویرجینی پذیرفته بود که مریضه. توضیح بیشتری هم نداد. بچه ها دوتا دوتا یا چندتا چندتا با لباسهای ناجور و قیافه های اجق وجق از کنارمون رد می شدن. می رفتن که هر چه سریع تر به سالن مراسم برسن تا چیزی رو از دست نداده باشن. ویرجینی هم رفت؛ رفت که قرصش رو بخوره. چون مریضه. چون مثل بقیه نیست. چون بقیه مثل اون نیستن. ولی دکتر بهش گفته اگه اون قرص ها رو بخوره، بالأخره یه روزی مثل بقیه می شه...
📚 ادامـه دارد...
📒 #کتاب_خاطرات_سفیر #مطالعه
#کتابخوانی #کتاب
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت، تداوم بخشيدن به راه شهيدان است، تا اين انقلاب را به انقلاب حضرت مهدي (ع) وصل نمايد..
#⃣ #نجوای_دل #شهدا #شهید
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
پیامبر صلی الله علیه و آله:
🔹روا نیست زنها آن چه میان آنها و شوهرانشان در خلوت میگذرد به زنان دیگر بازگو کنند.
📚(وسائل الشیعه،ج۱۴،ص۱۵۴)
#حدیث_روزانه ✨
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
آیا «جمعه ۳۰ دی ماه» به چله پایبند بودید؟!
#نماز_اول_وقت
#زیارت_عاشورا
#چله
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
🍃بهشت من
اعتماد به خویش کلنگی است که زیر پای انسان را میکَند و لحظه به لحظه او را به قعر زمین فرو میکشاند. شیطان هم کارش بهشت نشان دادن سیاهچالی است که با این کلنگ عمیق شده و تو تنها کسی هستی که میتوانم به او اعتماد کنم تا مرا از دست خویش و شیطان نجات دهد. روز به روز سیاهچالِ بهشتنمای من عمیقتر میشود و لحظه به لحظه نیازم به کمک تو شدیدتر. کاری کن برایم آقا! حال و روزم خراب است.
صبحت بخیر بهشت من!
#⃣ #بهانه_بودن
#امام_زمان #صاحبنا
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ارتباط حجاب با حریم خصوصی و حریم اجتماعی
🎙 دکتر علی غلامی
#⃣ #حجاب #حریم_احتماعی
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
📚 کتاب خاطرات سفیر
#بخش_چهل_و_دوم
«امنیت هایی که از دست می رن»
جالب بود! اون جا بچه مسلمون هایی که به خصوص از کشورهای آفریقایی اومده بودن تعریفی از اسلام داشتن که بر اون اساس خود حضرت پیامبر هم مسلمون محسوب نمی شد. مثلاً اگه فرانسویها حس خوبی به یکی از احکام نداشتن، باید رعایت اون ترک میشد؛ از این دست بود خوندن نماز، گرفتن روزه، داشتن حجاب، رعایت حریم محرم و نامحرم و خلاصه هر دستوری که وجه تمایز فرهنگ اسلامی با فرهنگ غربی محسوب میشد. اما از طرف دیگه مواردی بود از نظر آن ها مورد تأکید اسلام بود. مثل چی؟ برگزاری جشن برای اعیاد مذهبی، مثل عید قربان؛ روزی که اعراب بهش می گن «عید الاضحی» و البته جلوی فرانسوی ها بهش می گفتن جشن گوسفند! عید قربان بر همه، اعم از پیر و جوان واجب بود که توی جشن شرکت کنن و گرنه سنّت رسول رو انجام نداده بودن. اما اگر وسط همون جشن و به سبب شرکت در اون مثلاً نماز قضا می شد، اهمیتی نداشت. چون نمی شد جشنی رو که برای خدا بر پا کرده ای ترک کنی برای خوندن یه نماز! یا مثلاً پیامبر فرموده ن مؤمن باید زیبا و شکیل باشه و روز عید هم لازمه که همه، تو اون شرایط و فقط شامل خانم ها می شه، به زیباترین شکل ممکن جلوی چشم تردد کنن و خودتون بخونید حدیث مفصل از این مجمل! کلاً دچار نوعی از التقاط فکری هستن که نتیجه ی اتفاق فجیعیه که برای فرهنگشون افتاده. اون ها مدتهاست از سطح «تهاجم فرهنگی» رد شدهن و موفق شده ن به مرحله ی «انهدام فرهنگی» برسن و در این مسیر تلاش روز افزون خودشون رو هم نباید نادیده گرفت!
از ظواهر که بگذریم، دخترها این رو از اسلام خوب یاد گرفته ن که باید خوش رفتار و مردمدار بود. اما این که در برابر چه کسی و کجا، براشون موضوعیت نداره و این طوری می شه که همه ی دخترها (همه ی دخترهای عربی که تا همین امروز دیده م!) پسرها رو تا سر حد مرگ تحویل میگیرن و از هیچ نوع خوش برخوردی در رفتار و کلام دریغ نمیکنن. پسرهاشون هم به تبع این وضع، تصور می کنن از راه که برسن با هر دختری، اگرچه مسلمون باشه، می تونن بگن و بخندن. هیچ حرمت ویژهای هم برای یه خانم مسلمون قائل نیستن. این مجموعه اتفاقات باعث شده دخترهای عرب، عزت و احترام چندانی پیش پسرها نداشته باشن. طفلی ها خودشون هم نمی دونن چرا تلاششون نتیجه ی عکس داره.
یه روز توی آشپزخانه با امبروژا مشغول طبخ «ماکارونی دانشگاهی» بودیم. روش پخت سریعی داره و بسیار لذیذه؛ ابتدا ماکارونی رو آبکش و سپس میل میکنیم. اگر پنیر پیتزایی چیزی هم روش باشه که بهتر! اگر نبود هم خدا رو شکر می کنیم که ماکارونی رو آفریده وگرنه وقتی تازه از دانشگاه می رسی خوابگاه به شدت گرسنه ای و حدود ده دقیقه تا تسلیم جان به جان آفرین فاصله داری، میخوای چه کار کنی؟
ماکارونی ها توی بشقاب سفید و چنگال در دست من و من پشت میز و دنیا به کام معده بود که پسر و دختری وارد آشپزخونه شدن. پسر، قد نسبتاً بلند و پوست سبزه ی تیره داشت. دختره هم لاغر و قد کوتاه و آن هم سبزه ی تیره، تیره تر از پسره بود. پسره ظاهر ساده و مرتبی داشت. توی لباس های دختره صرفه جویی ویژهای در مصرف پارچه دیده میشد. دختره رو نفهمیدم؛ اما به پسره می خورد عرب باشه. بعله... عرب بود! هر چی عرب توی آشپزخونه بود شروع کرد به سلام و علیک کردن با اون؛ به خصوص نائل که به طرز مشهودی پسر رو تحویل گرفت و با روی خیلی باز مدام یک کلماتی رو به عربی تکرار می کرد. طرف، بعد از احوالپرسی، چشمش به من افتاد و همون طور که به من نگاه می کرد، بعد از یه کم مکث، چیزی از ریاض پرسید. اون هم جمله ای گفت که کلمه ی «ایرانی» هم توش بود. پسره اومد سمت من و امبروژا و گفت:
«سلام علیکم! شما رو تا حالا ندیده بودم.»
-سلام. بله
- اهل کجایید؟
- ریاض که جواب سؤال رو که قبلاً داده...
بلند خندید و گفت «پس عربی هم می فهمید.»
- وقتی اعراب از کلمه های فارسی استفاده کنن، بله!
- هوووووم... ایرانیها باهوشن...
رو کردم به ریاض و پرسیدم:
«ایشون کی هستن؟»
این تنها راه حلی بود که به ذهنم رسید تا بتونم بهش بفهمونم خوشم نمی آد با هر کی از در بیاد تو حرف بزنم! ریاض توضیح داد که مراکشیه و قبلاً ساکن همون خوابگاه بوده و بعد با یکی از دخترهای خوابگاه، به اسم ژولی، از خوابگاه رفتهن. طرف احساس کرد خیلی با هم آشنا شدیم. به رسم دست دادن دستش رو آورد جلو و گفت:
«اسمم محمده.»
📚 ادامـه دارد...
📒 #کتاب_خاطرات_سفیر #مطالعه
#کتابخوانی #کتاب
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
هدایت شده از موسسه نجوا
169159306795.mp3
8.41M
🦋زیارت عاشورا 🦋
با نوای علی فانی
گوش بدید و لذت ببرید 🙃
#⃣ #زیارت_عاشورا #صوت
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
امام کاظم سلام الله علیه فرمودند:
«حسن همجواری به ترک آزار نیست، بلکه به شکیبایی بر آزار همسایه است»
(📚مفاتیح الحیاة ص ۳۴۵)
#حدیث_روزانه ✨
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
هدایت شده از موسسه نجوا
169159306795.mp3
8.41M
🦋زیارت عاشورا 🦋
با نوای علی فانی
گوش بدید و لذت ببرید 🙃
#⃣ #زیارت_عاشورا #صوت
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
📚نام کتاب: تنها گریه کن
✏نویسنده: اکرم اسلامی
روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان
با شوق و عطش، این کتاب شگفتیساز را خواندم و چشم و دل را شستشو دادم. همه چیز در این کتاب، عالی است؛ روایت، عالی؛ راوی، عالی؛ نگارش، عالی؛ سلیقهی تدوین و گردآوری، عالی، و شهید و نگاه مرحمت سالار شهیدان به او و مادرش در نهایت علوّ و رفعت .. هیچ سرمایهی معنوی برای کشور و ملّت و انقلاب برتر از اینها نیست. سرمایهی باارزش دیگر، قدرت نگارش لطیف و گویایی است که این ماجرای عاشقانهی مادرانه به آن نیاز داشت.
#⃣ #معرفی_کتاب #کتاب_خوانی #کتاب_خوب
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
📚کتاب خاطرات سفیر
#بخش_چهل_و_سوم
وقتی یک غیر مسلمون دستش رو می آره جلو براش توضیح می دم که به رغم احترام زیادی که برای طرف قائلم، به دلیل رعایت احکام دینی، امکان دست دادن ندارم. ناراحت نمی شم و طوری رفتار می کنم که طرف هم اذیت نشه. اما وقتی طرف مسلمونه و خودش با این احکام آشنایی داره و چنین کاری می کنه، واقعاً متأسف می شم. با یه کم اخم نگاهش کردم و با لحن جدی گفتم: «مراکشی ها مسلمونن؟»
ریاض سریع وارد ماجرا شد و چیزی به عربی به اون گفت. اون هم دستش رو کشید عقب و گفت:
«بله، شکر خدا که ما مسلمونیم!»
دختری که همراهش بود اومد جلو. محمد شروع کرد به معرفی اون:
«این ژولیه. ما... چیزیم... نامزدیم... یه چیزی توی این مایه ها!»
توی دلم گفتم:
«با این کاری که کردم واضحه که نامزدش اصلاً ازم خوشش نمی آد. دیگه معرفی کردن و آشنا شدن نداره.»
دختره کف دو تا دستش رو چسبنده بود به هم و با یه خنده ی خاص، که می شد دندون عقلش رو هم دید، به من گفت:
«سلام. خوشبختم از آشنایی شما.»
تا اون جا که می تونستم مهربون و با لحنی صمیمی جوابش رو دادم و خیلی اظهار خوشحالی کردم که با ایشون آشنا شدم. لازم بود همه جوره تلاش کنم تا متوجه بشه که من خودم رو نمی گیرم و خودم رو برتر از بقیه هم نمی دونم و به اندازه ی کافی هم خوش رفتارم و آن چه دیده صرفاً به دلیل رعایت احکام شرعی بوده. خب، تصور کنید همه ی این هایی رو که گفتم بخواهید توی یک عبارت همراه یه لبخند نشون بدید! قبول کنید که سخته. فکر می کردم اون هم اهل مراکشه. بعد فهمیدم اهل ماداگاسکاره. خودش می گفت «اهل مادا.» و در حالی که ذوق کرده بود گفت:
«ما مسلمونیم ها!»
امبروژا، که در همه ی اون مدت یه دستش زیر چونه ش بود و بدون هیچ حرفی ماها رو نگاه می کرد، با شیطنت سرش رو آورد بغل گوشم و گفت:
«اون هم مثل تو مسلمونه؛ اما خیلی کمتر از تو گرمش می شه!»
خندهم گرفت. خودم رو کنترل کردم و رو به ژولی گفتم:
«جدی؟ چه جالب! اسم ژولی ماداگاسکاریه؟»
- نه... فرانسویه... اسم خودم زینبه.
- زینب؟!... تو شیعه ای؟!
- شیعه؟... آهان... آره، من شیعه هستم اما دوست دارم ژولی صدام کنی.
- بله قطعاً همین کار رو می کنم.
ژولی دچار فوران احساسی بود. هر حسی رو خیلی اغراق شده بروز می داد. دختر خیلی سادهای بود. فهمیدم ماداگاسکاری ها یه جورایی هندی هستن، با همون فرهنگ و حتی تقریباً همون زبان، اما مستعمره ی فرانسه. مستعمره هم که یعنی «بی چاره». زبان رسمی کشورشون فرانسویه و اغلب مردمش شیعه هستند. البته میشد گفت چیزی از تشیع نمی دونن. فقط می دونن که شیعه هستن؛ در همین حد.
همون موقع یــه اتفاق های دیگه هم داشت توی همون آشپزخونه می افتاد که من از نگاه های ژولی متوجه شدم. همون طور که با من حرف می زد با گوشه ی چشم به اون سر میز نگاه می کرد. به عبارت دیگه، اون ور رو هم می پایید. من هم کمکم متوجه اون سر میز شدم. دیدم نائل و ویدد دارن با تلاش شبانهروزی سعی می کنن توجه محمد رو جلب کنن. نائل تند تند براش غذا می کشید و ویدد به زبان عربی خوش و بش می کرد.
ژولی صورتش رو برگردوند سمت من و دوباره لبخند زد و سنم رو پرسید. بعد هم با امبروژا سلام و علیکی کرد و از ملیتش پرسید. وسط جواب ما دوتا، گاهی نیم نگاهی هم به اون سر میز می کرد. متوجه شدم حواس ژولی بیشتر از این که به ما باشه به ته میزه و نتیجه گرفتم اوضاع خیلی خوشایندش نیست. به امبروژا نگاه کردم ببینم حس اون چی می گه. اون هم متوجه شده بود. ابروها و شونه هاش رو بالا انداخت و یه نفس عمیق کشید و فقط گفت:
«آی! آی! آی!»
این تو فرهنگ کلامی من و امبروژا یعنی «عجب اوضاعیه!»
همین کافی بود دیگه. یعنی اون هم همون چیزی رو حس کرده بود که من حس کرده بودم. پس قضیه به اندازه لازم و کافی آشکار بود.
ژولی چند ثانیه بود که ما رو ول کرده بود و کنار محمد وایساده بود. همه جور تلاش می کرد وارد صحبت دخترها و محمد بشه و خودش را هم خیلی شاد نشون بده؛ یعنی اصلاً چیزی نشده که! اصلاً هم ناراحت نیست! سعی می کرد با نائل همکلام بشه و چون عربی بلد نبود و اون ها باید فرانسه صحبت می کردن تا ژولی هم بتونه وارد بحث بشه، هی به محمد می گفت:
«فرانسوی صحبت کن بابا... چی می گی؟»
وقتی نائل شروع می کرد به صحبت کردن با یه پسر، انگار شیطان مجسم بود! حرکات و سکناتش اذیت کننده می شد. برای ژولی این شرایط بدتر هم بود. دلم برایش خیلی می سوخت. تلاش میکرد وزنه ای رو بلند کنه که زورش براش کم بود. از رفتارش با محمد مشخص بود که چه قدر بهش علاقه داره و از رفتار محمد... من چیزی نفهمیدم.
📚 ادامـه دارد...
📒 #کتاب_خاطرات_سفیر #مطالعه
#کتابخوانی #کتاب
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
سردار #شهید _قاسم_سلیمانی
ازنیروهاےحشدالشعبےبود
بهشگفتم:«حاجقاسمرودریک
جملهتعریفکن..!»
باصداےبلندفریادزد:
«حاجقاسم،عباسالعراق ...💔! »
#⃣ #نجوای_دل #شهدا #شهید
#حاج_قاسم #سردار_دلها
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
عواقب تحسین کار ناپسند
🍃 امام علی عليهالسلام فرمود: «منِ اسْتَحْسَنَ قَبیحاً کانَ شَریکاً فیهِ».
🌺 هر که کار زشتى را تحسین و تأیید کند، در عِقاب آن شریک است.
📚 بحارالانوار، ج۷۸، ص۸۲.
#حدیث_روزانه ✨
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
🍃روشنایی زندگی
من اگر به تو هم اعتماد کنم، درستی و نادرستی اعتمادم را با عقل ناقص خودم میسنجم. اگر دنبال تو بودن، مرا به نتیجهای که دلم میخواهد نرساند، احساس میکنم که در اعتماد به تو اشتباه کردهام.
مشکل من در اعتماد نکردن به تو همین است: من با فرض اعتماد به خود، به تو اعتماد میکنم.
چه کار کنم با این قصۀ تو در تو و تاریک اعتماد به خویشتن؟! التماس میکنم تکلیف مرا روشن کن!
صبحت بخیر روشنای زندگی!
#⃣ #صبح_بخیر #بهانه_بودن
#امام_زمان #صاحبنا
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۞﴾﷽﴿۞
مادر از نسل حسن بابایش از نسل حسین
خلقتے اینگونہ در بین خلایق نادر استــ
#⃣ #میلاد_امام_محمد_باقر #عیدتون_مبارک
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
آیا دیروز «یکشنبه ۲ بهمن ماه» به چله پایبند بودید؟!
#نماز_اول_وقت
#زیارت_عاشورا
#چله
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
هدایت شده از موسسه نجوا
169159306795.mp3
8.41M
🦋زیارت عاشورا 🦋
با نوای علی فانی
گوش بدید و لذت ببرید 🙃
#⃣ #زیارت_عاشورا #صوت
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
📚 کتاب خاطرات سفیر
#بخش_چهل_و_چهارم
...امبروژا، با دهن پر از ماکارونی، همین جور که می رفت بشقابش رو بشوره، با صدای بلند، به انگلیسی گفت:
«چه قدر رفتار این زن حالم رو به هم می زنه!»
یه لحظه صورتم داغ شد و چشمام گرد؛ که امبر با صدای بلند گفت:
«نگران نباش! این ها انگلیسی رو در این حد نمی فهمن.»
محمد برگشت و من رو نگاه کرد. نائل رو به محمد، با صدای بلند، به فرانسه گفت:
«این ها خیلی به زبان فرانسه مسلط نیستن. بیشتر انگلیسی صحبت می کنن.»
الکی می گفت. من و امبر فقط در مواقع خیلی خیلی خاص انگلیسی صحبت می کردیم؛ مثل وقتی که نمی خواستیم بعضی ها بعضی چیزها رو بفهمن.
نائل ادامه داد:
«راستی، محمد، تو می دونستی من توی الجزایر مجری رادیو بوده م؟ به خاطر تسلط به تلفظ های فرانسه و صدای خوبم (!) انتخاب شده بودم.»
ژولی به نائل گفت:
«نه، اتفاقاً اون ها خیلی خوب فرانسه صحبت می کنن. من الآن داشتم باهاش حرف می زدم. تلفظش هم فوق العاده بود.»
به نظرم رسید بحثِ بی خودیه پا شدم و ظرف هایم رو شستم که برم توی اتاقم.
تقریباً ده دقیقه بعد توی اتاقم بودم. امبروژا هم با من اومد تو اتاقم. چهار پنج دقیقه بعد صدای در اتاق بلند شد. گفتم:
«بله»
- منم ژولی. بیام تو؟
-بله، حتماً!
ژولی در رو باز کرد و گفت:
«می شه بیام پیشتون؟ محمد می خواد یه سری فایل از ریاض بگیره. رفت توی اتاق اون. من هم فکر کردم بیام پیش تو.»
خوشحال شدم که به خاطر رفتارم با محمد از دست من دلخور نیست. یه کم هم متعجب شدم از این که تقریباً همه دخترهای خوابگاه رو از قبل می شناخت و باهاشون دوست بود، اما ترجیح داده بود بیاد پیش من!
به هر حال با خوشحالی ازش خواستم بیاد پیش ما تا چند دقیقه ای با هم صحبت کنیم. اومد تو. از ماداگاسکار گفت. از این که اون جا یک بار ازدواج کرده و همسری بدی داشته و ازش جدا شده و چون توی فرهنگ مادا طلاق خیلی بَده مادرش ازش خواسته بیاد به فرانسه تا دیگران به زندگیش کاری نداشته باشن و بتونه راحت تر زندگی کنه. از علاقمندیش به محمد گفت و از این که از بودن کنار اون خیلی راضیه. من هم براش از ایران گفتم و زیباترین عکس هایی رو که از شهرهای ایران پیدا کرده بودم نشونش دادم.
شاید یه سی چهل دقیقه ای گذشت که محمد زد به در و با صدای بلند گفت:
«ژولی، نمی آی بریم؟»
وقتی می خواست با محمد از خوابگاه بره، برای بدرقه ش با امبروژا رفتم جلوی در. نائل و ویدد و چند تا از بچه های خوابگاه هم بودن. محمد با تک تک اون ها دست داد و باهاشون روبوسی کرد تا رسید به من. دست راستش رو گذاشت روی سینهش و سرش رو خم کرد و گفت:
«به امید دیدار.»
سرم رو تکون دادم و چون حریمم رو رعایت کرده بود این بار با لحنی مهربون تر جواب دادم:
«به امید دیدار آقای محمد.»
ژولی بعد از محمد، با همه خداحافظی کرد وقتی به من رسید محکم بغلم کرد و کنار گوشم گفت:
«ممنونم ازت که با محمد دست ندادی و روبوسی نکردی!»
درست متوجه موضعش نشدم. گفتم:
«دین من چنین اجازهای به من نمی ده وگرنه تو که می دونی نامزد تو برای من هم محترمه.»
همان طور که چشماش برق می زد گفت:
«می دونم، می دونم، ممنونم.»
شاید گنگ بودن نگاهم رو فهمید که ادامه داد:
«می دونی، تو اولین کسی بودی که محمد باهاش صحبت کرد و من احساس ناامنی نکردم...»
همین طور که با محمد می رفت برام دست تکون می داد و می خندید. امبروژا حرف هاش رو شنید. حس می کنم به شدت به فکر فرو رفت.
📚 ادامـه دارد...
📒 #کتاب_خاطرات_سفیر #مطالعه
#کتابخوانی #کتاب
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
آیا «دوشنبه ۲ بهمن ماه» به چله پایبند بودید؟!
#نماز_اول_وقت
#زیارت_عاشورا
#چله
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
هر كس مال و دارايى را به ناحق تحصيل كند، از ماندن آن برايش به حقّ محروم گردد.
📚(تحف العقول :۳۲۱ )
#حدیث_روزانه ✨
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
🍃بهشت من
گاهی عجیب احساس میکنم دنیا دیگر جایی برای ماندن نیست و وقتی به این فکر میکنم که چه چیزی کمکم میکند که دنیا را بتوانم تحمل کنم، جز تو کسی به ذهنم نمیرسد. شنیدن صدای تو زندان را برایم بهشت میکند. کاش امشب جواب شببخیرم را میدادی تا با شنیدن صدایت برای یک روزگار طولانی تاب بیاورم دنیا را.
صبحت بخیر بهشت من!
#⃣ #بهانه_بودن
#امام_زمان #صاحبنا
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢
هدایت شده از موسسه نجوا
169159306795.mp3
8.41M
🦋زیارت عاشورا 🦋
با نوای علی فانی
گوش بدید و لذت ببرید 🙃
#⃣ #زیارت_عاشورا #صوت
📌 ایتا؛خانواده،ارتباط و دانایی ♨️
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🎙 ما را دنبال کنید 🔎
📢 ندای جوان انقلابی 👊
🆔 @NAJVA_ORG 📢