eitaa logo
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
109 دنبال‌کننده
498 عکس
615 ویدیو
5 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ♡حَرفِ دِل♡
صدایِ گریه از عرشِ معلّی می‌رود بالا همین که نیمه‌ شب‌ ها دستِ زهرا می‌ رود بالا یکی از پلک‌ هایِ زخمی‌ اش با دیدنِ حیدر به زحمت تا کند او را تماشا، می‌رود بالا گمانم مرکزِ ثقل زمین را شعله‌ ها سوزاند که آتش از در و دیوارِ دنیا می‌رود بالا هنوز از ماجرایِ کوچه‌ ها شرمنده‌ اش هستند اگر دیوارها کج تا ثریا می‌رود بالا صلی الله علیک یا مولاتنا یا فاطمه الزهرا @Harfedel301
هدایت شده از بر پا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبیه یاسی از جور زمونه اسیر دست خرمنکوب میشی تحمل کن عزیزم دردهاتو علی دورت بگرده خوب میشی @ali_mahdiyan
هدایت شده از وحید یامین پور
ببین توی ترافیک ماندن با آدم چیکار می‌کنه : ) @yaminpour
در بیان تجلی دوم و اظهار شأن و مراتب بر ماسوی و عرض امانت عشق و شدت طلب به اندازه‌ی استعداد در هر یک و خیمه زدن تمامیت آن در ملک وجود انسانی به مصداق آیۀ «انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا»: پرده ای کاندر برابر داشتند وقت آمد پرده را برداشتند ساقی‌ای با ساغری چون آفتاب آمد و عشق اندر آن ساغر شراب پس ندا داد او نه پنهان برملا کالصلا! ای باده خواران! الصلا! همچو این می خوشگوار و صاف نیست ترک این می گفتن از انصاف نیست حبذا زین می که هرکس مست اوست خلقت اشیا مقام پست اوست هرکه این می خورد، جهل از کف بِهـشت [۱] گام اول پای کوبد در بهشت جمله ذرات از جا خواستند ساغر می را ز ساقی خواستند بار دیگر آمد از ساقی صدا طالب آن جام را برزد ندا ای که از جان طالب این باده‌ای! بهر آشامیدنش آماده‌ای؟! گرچه این می را دو صد مستی بود، نیست را سرمایه هستی بود، از خمار آن حذر کن کـاین خمار از سر مستان برون آرد دمار درد و رنج و غصه را آماده شو بعد از آن آماده این باده شو این نه جام عشرت این جام ولاست دُرد [۲] او دَرد است و صاف او بلاست... ۱. بهشت: فعل از ریشهٔ «هشتن»، به معنای "وانهادن". ۲. دُرد: به معنای شراب ناصاف و ناخالص. ...
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
#بخش_اول در بیان تجلی دوم و اظهار شأن و مراتب بر ماسوی و عرض امانت عشق و شدت طلب به اندازه‌ی استعدا
[این نه جام عشرت این جام ولاست دُرد او دَرد است و صاف او بلاست] بر هوای او نفس هرکس کشید یک قدم نارفته پا واپس کشید سر کشید اول به دعوی آسمان کاین سعادت را به خود بردی گمان ذره ای شد زان سعادت کامیاب اآن بتابید از ضمیرش آفتاب جرعه ای هم ریخت زان ساغر به خاک زان سبب شد مدفن تن‌های پاک تر شد آن یک را لب این یک را گلو وز گلوی کس نرفت این می فرو فرقه ای دیگر به بو قانع شدند فرقه ای از خوردنش مانع شدند بود آن می در تغیّر در خروش در دل ساغر چو می در خُم به جوش چون موافق با لب همدم نشد اینهمه خوردند اصلا کم نشد باز ساقی برکشید از دل خروش گفت: ای صافی دلان درد نوش! مرد خواهم همتی عالی کند ساغر ما را زمی خالی کند! انبیا و اولیا را با نیاز شد به ساغر، گردن خواهش دراز جمله را دل در طلب چون خم به جوش لیکن آن سر خیل مخموران خموش سر به بالا یکسر از برنا و پیر لیکن آن منظور ساقی سر به زیر هریک از جان همتی بگماشتند جرعه‌ای از آن قدح برداشتند باز بود آن جام عشق ذوالجلال همچنان در دست ساقی مالمال جام بر کف، منتظر ساقی هنوز اللّٰه اللّٰه غیرت آمد غیر سوز باز ساقی گفت تا چند انتظار ای حریف لاابالی سر برآر! ای قدح پیمای درآ، هویی بزن گوی چوگانم سرت، گویی بزن چون به موقع ساقیش درخواست کرد پیر میخواران زجا، قد راست کرد زینت افزای بساط نَشأَتـیْن سرور و سر خیل مخموران حسین گفت آنکس را که میجویی منم باده خواری را که میگویی منم شرط‌هایش را یکایک گوش کرد ساغر می را تمامی نوش کرد «باز گفت از این شراب خوشگوار دیگرت گر هست یک ساغر بیار...»
هدایت شده از ♡حَرفِ دِل♡
برای آرزوهای محال خویش می‌گریم اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش می‌گریم شب دل کندنت می پرسم آیا باز می‌گردی؟ جوابت هرچه باشد، بر سوال خویش می‌گریم نمی دانم چرا اما به قدری دوستت دارم که از بیچارگی گاهی به حال خویش می‌گریم به گردم حلقه می بندند یاران و نمی دانند که من‌چون‌شمع‌هرشب‌بر زوال «خویش» می‌گریم نمی‌گریم برای عمر از کف رفته‌ام، اما به حال آرزوهای محال خویش می‌ گریم .. @Harfedel301
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست
هدایت شده از مُهمَل
می‌خواستم بگویمش امّا گریستم آری، همیشه بارِ زبان را، کشید چشم
هدایت شده از خلوتکده مستان
بعدِ مرگم شعرهایم را بخوان تا بشنوی سرگذشتم تلخ‌تر از درگذشتم بوده است @khalvatkadeh_mastan
هدایت شده از نگاشته
✏️ترجیح می‌دهم انسانی سنتی باشم تا حیوانی پیشرفته! ❗️ 🔰 ✍️ @negashteh | نگاشته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ سورة العادیات: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا ﴿۱﴾ فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا ﴿۲﴾ فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا ﴿۳﴾ فَـأَثَـرْنَ بِـهِ نَـقْـعًـا ﴿۴﴾ فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا ﴿۵﴾
هدایت شده از Masafmusic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هر که را صبح شهادت نیست، شام مرگ هست بی شهادت، مرگ با خسران چه فرقی می‌کند؟ 🎼 @masafmusic
Reza Narimani - Zaraban Haram.mp3
3.97M
دلم رفت جایی که شد غوغایی جلو چشمِ‌خواهر
عنان ثروت خود را به دست کس مسپار که مال خود طلبیدن کم از گدائی نیست
** ماده‌گرگی‌دل‌اگر‌از‌سگ‌چوپان‌ببرد ** هر نسيمي كه نصيب از گل و باران ببرد می‌تواند خبر از مصر به كنعان ببرد آه از عشق كه يك مرتبه تصميم گرفت: يوسف از چاه درآورده به زندان ببرد وای بر تلخی فرجام رعيت پسری كه بخواهد دلی از دختر يك خان ببرد ماهرویی دل من برده و ترسم اين است سرمه بر چشم كشد، زيره به كرمان ببرد دودلم اينكه بيايد من معمولی را سر و سامان بدهد يا سر و سامان ببرد مرد آنگاه كه از درد به خود می‌پيچد ناگزير است لی تا لب قليان ببرد شعر كوتاه ولي حرف به اندازه‌ی كوه بايد اين قائله را "آه" به پايان ببرد شب به شب قوچی ازين دهكده كم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
🥺👌
دهه شصت را در مهتاب شمردم، دوازده بهار کوتاه بود در یک زمستان بلند در آفتاب شمردم، سیزده زمستان کوتاه بود در یک بهار بلند اگر ریشه در خاک داری می‌رویی چه باور کنی، چه انکار شاخه‌ها را سرما و گرما می‌سوزاند؛ ریشه‌ها را نه می‌پرسی دهه شصت چگونه گذشت؟ این ضرب‌المثل را هیچ‌کجا نشنیده‌ام: تفنگت را که گرفتند تیروکمان کودکیت خطا نمی‌کند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ سورة الحَجّ: «وَهُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَىٰ صِرَاطِ الْحَمِيدِ» (٢٤) در هشت :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با تیر و کمان کودکی ام در کوچه باغ های قدیمی در انبوه درختان باران خورده سینه گنجشکی را نشانه گرفته بودم که عاشق تو شدم... گنجشک بر شانه ام نشست و من شکارچی ماهری شدم از آن پس هرگز به شکار پرنده ای نرفتم هروقت دلتنگم، آواز میخوانم پرنده می آید، پرنده می نشیند، پرنده را می بویم، پرنده را می بوسم، پرنده را رها میکنم و چون شکار دیگری میشود، کودکی ام را میبینم در کوچه باغ های قدیمی در کنار دیوار های باران خورده با بوی کاهگل و آواز پرنده به خود می پیچد و گریه میکند های آواز چقدر تو را دوست دارم...