چه وضعیه ؟ آدم چنل میزنه ک توش صحبت کنه راحت باشه ،
ولی یه حسی مث خوره میفته به جونت که آره نباید زیاد صحبت کنی و کوفت و مرض .
دلش پر میکشه که بره کربلا ، ولی نمیشه که نمیشه.
اگه تو تلوزیونی جایی عکس یا فیلمی از حرم ببینه دلش غش میکنه که ای کاش من الان اونجا بودم.
دوست داره که حس و حال بودن تو اونجا رو بچشه
قدم زدن تو بین الحرمین ،
زیارت ِ علمدار ِ کربلا ،
خوردن چایی شیرینای عراقی ،
آرهخب!
برات آرزو میکنم امسال اربعین ،
کوله تو جمع کنی و با پای ِ پیاده بری زیارت ِ امامت :)
این کشمکشی که بین قلب و مغز هست بعضی وقتا آدمو تا مرز جنون میبره .
آدم نمیدونه باید چیکار کنه ،
ولی خب یه وقتاییم باید چشاتو رو همه چی ببندی یه چسب بچسبونی رو دهن مغزت و بگی : ببین! من ایندفعه دیگه خامت نمیشم میخوام یه بار صدای قلبمو بشنوم ، میخوام ایندفعه دیگه به حرف اون لنتی گوش بدم ،
یه بارم که شده میخوام ببینم اون چی میگه،
و دیگه جنگی وجود نداره.
بوم.
از اون شنونده های خوبه ،
از اونایی که میزاره تا ته ِ تهش حرفاتو بزنی ،
بلند داد بزنی ، به عالم و آدم فش بدی و بعدش هیچی نگه ،
بدون اینکه سرزنشت کنه ، بدون اینکه قضاوتت کنه
میزاره عصبانیتت فرو کش کنه و بعدش بغلت میکنه ،
و بهت میگه : میدونم که ناراحتی ، عصبی و خسته ای ولی بیا باهم غصه بخوریم.
اینطوری دردش کمتره .
شاید آدم ِ امن زندگیشو دیگه نداره ،
شاید رفته ، نمیدونم هزارتا شاید ِ دیگه ،
ولی هنوزم وقتی میخواد به گلآی تو باغچه آب بده یاد ِ اون میفته و لبخند میزنه .
هنوزم وقتی میخواد جایی بره منتظر میمونه اون آماده بشه و باهم دوتایی میرن بیرون .
هنوزم وقتی میخاد لباس بخره فکر میکنه تا یادش بیاد اون چه رنگی و چه طرحی دوست داشت.
هنوزم وقتی پیتزا میخوره ، نصفشو نگه میذاره واسه اون.
هنوزم فکر میکنه جلوش نشسته ، و داره با مهارت پرترهشو میکشه.
این رفیقمون هنوز تو رو یادشه ، تو چی ؟
بزار اول بگم که تمامی پروفایلهات ذخیره شدن√
خب سعی میکنم استایلتو تو ذهنم نقاشی کنم و امیدوارم موفق باشم.
روی طرز ِ روسری بستنت خیلی حساسی!
و همیشه سعی میکنی روسریات مرتب و اتو کشیده باشن.
شایدم بعضی وقتا از چفیه به عنوان روسری استفاده میکنی.
چادرت دائم تمیز ِ و خیلی شیک سر میکنی.
وقتی وارد جمع میشی همه یکصدا :
نگا استیل ِ گنگو 😂.
عا راستی ، حس میکنم آقا خط قرمزت هستن ،
چیه ؟ چرا نگام میکنید ؟
جرئت دارین توهین کنین تا با پشت دست...آره!
عام ؛ خب ممکنه که آدما بالات رو چیده باشن ؛
و تو هی سعی کردی بهشون لبخند بزنی و وانمود کنی اتفاقی نیفتاده ،
ولی خب سخته دیگه.
همش که نمیشه وانمود کنی چیزی نشده.
یا شایدم سختیای زندگی خستهت کردن ،
ولی خب باید ادامه داد دیگه ، نه ؟
خودتو بغل کن و جلوی آیینه بهش بگو میدونم روزای سختیو میگذرونی.
میدونم تحمل کردن سخته.
ولی من دووم میارم ، مگه نه ؟
از اونایی که ، اگه یه آدم بیاد تو زندگیش و واسش عزیز بشه ، براش وقت میزاره ؛ بهش توجه میکنه ؛ سعی میکنه محکم و دو دستی اون آدمو نگه داره ؛ نمیزاره کسی اذیتش کنه.
وقتی تو یه جمعی نشستن و همه حرف میزنن فقط حواسش معطوف ِ صدای اونه .
با دقت نگاش میکنه تا اگه خندید از خنده هاش ؛ با چشماش عکس بگیره و تو ذهنش ذخیره کنه.
و فك میکنه ، وقتی اون شخص اسمش ُ صدا میزنه ، اسمش زیباتر میشه.
گآهی ، یه سری به داروخونه میزنه ؛ میپرسه : چرا صداشو نمیفروشین ؟
مگه صداش مرهم نیست :)؟