عام ؛ خب ممکنه که آدما بالات رو چیده باشن ؛
و تو هی سعی کردی بهشون لبخند بزنی و وانمود کنی اتفاقی نیفتاده ،
ولی خب سخته دیگه.
همش که نمیشه وانمود کنی چیزی نشده.
یا شایدم سختیای زندگی خستهت کردن ،
ولی خب باید ادامه داد دیگه ، نه ؟
خودتو بغل کن و جلوی آیینه بهش بگو میدونم روزای سختیو میگذرونی.
میدونم تحمل کردن سخته.
ولی من دووم میارم ، مگه نه ؟
از اونایی که ، اگه یه آدم بیاد تو زندگیش و واسش عزیز بشه ، براش وقت میزاره ؛ بهش توجه میکنه ؛ سعی میکنه محکم و دو دستی اون آدمو نگه داره ؛ نمیزاره کسی اذیتش کنه.
وقتی تو یه جمعی نشستن و همه حرف میزنن فقط حواسش معطوف ِ صدای اونه .
با دقت نگاش میکنه تا اگه خندید از خنده هاش ؛ با چشماش عکس بگیره و تو ذهنش ذخیره کنه.
و فك میکنه ، وقتی اون شخص اسمش ُ صدا میزنه ، اسمش زیباتر میشه.
گآهی ، یه سری به داروخونه میزنه ؛ میپرسه : چرا صداشو نمیفروشین ؟
مگه صداش مرهم نیست :)؟
ولی هنوزم وقتی تو فکر فرو میره و بهت فکر میکنه ، و دیگران ازش میپرسن به چی فکر میکنی ؟ میگه به هیچی!
سعی میکنه نبودت ُ انکار کنه ، ولی تو تك تك لحظه های زندگیش هستی .
وقتی غرق ِ درس خوندن شده، یهو وسط بیتهای ادبیاتش ؛ یه بیت کلا حالشو بهم میریزه و یاد ِ تو میفته .
شمارتو پاك میکنه ، ولی گوشه ی دفترش مینویسه و هر روز میره سراغش .
از تو فرار میکنه ولی هنوز دوسِت داره!