Date ; 1401/5/01
وقتی پارسال این موقع داشتی شمع تولدت ُ فوت میکردی؛
هیچ وقت به ذهنم رسید تولد ِ امسالت توی آسمونا باشه ؟
هیچ وقت فکر کردم دیگه تولد امسالت و نمیبینی ؟
عمو کیک تولدت و بیارم سر خاکت ؟
نمیخوای بلندشی کادوت ُ ازم بگیری ؟
عمو نمیخوای شمع تولدت ُ فوت کنی ؟
آخه هرجوری فکر میکنم نمیشه عموی قشنگم((:
پاشو؛ ما اینجا منتظر ِ توییم که بیایی کادوهاتو ازمون بگیری ؛ ما واست شعر بخونیم و بگیم بیا شمعا رو فوت کن که صد سال . . .
آخ عمو آخ عمو خیلی زود بود واسه رفتنت تو هنوز کلی کار نکرده داشتی
هنوز کلی امید و آرزو داشتی؛
تو که رفتی، وقتی یه خروار خاک ریختن روت همه ی امید و آرزوی منم خاک شد؛ انگار که یه تیکه از قلبمو کندن گذاشتن زیر اونهمه خاک.
حس کردم همه چی تموم شد(:
ولی خب بازم ؛
تولدت تو آسمونا مبارك گل ِ پرپر شدهی من((:🖤
این چند روزه اینطوریه که مغزم میگه : خب عزیزم دو دیقه گریه کردی ؟
دوسال باید سردرد داشته باشی
خب زهرمار دیگه.
_Hojat Ashrafzade - Delam Gerye Mikhad (320).mp3
زمان:
حجم:
11.5M
با دوری کنار اومدن ساده نیست.
غرغریات.
بریم سراغ ِ بیوهاتون ؟
از اونجایی که چند تا بیوی خوشگل دیدم تو ممبرا؛ بازم میخوام اینکارو کنم.
اونقد فک میکنه فک میکنه فک میکنه تا سر درد میگیره، از چیزای جزئی بگیر برو جلو تا چیزای گنده.
توی ذهنش پر از فکره، فکرای جورواجور، به نظر خودش اگه بتونه فکر نکنه و فقط یکم خودشُ به بیخیالی بزنه خیلی عالی میشه ولی واقعا کار سختیه.
بزار برم یه پاک کن بیارم و کل فکرا رو از ذهنت پاک کنم، زیاد فکر کردن آدم و عصبی و گیج میکنه.
فکر خوبیه، منم میام کمکت،
بیا اصلا یه شهر خوشگل بسازیم،
یه شهری که آدما باهم مهربون باشن، دل همدیگه رو نشکنن،
به همدیگه تهمت بیجا نزنن و آدما رو قضاوت نکنن.
بیا یه شهری بسازیم که هیچکس بعد مرگ عزیزش خودشو سرزنش نکنه که چرا باهاش خوب رفتار نکرده.
یه شهری که خیابوناش پر از گل و گیاهای خوشگله و رو دیوارای شهر، شعرای حافظ و سعدی و فروغ و سهراب و نوشتن.
لطفا بیا یه شهر جدید بسازیم من این شهر و نمیخوام.
زندگی فقط صدسال اولش سخته،
مرگم فقط چهل روز اولش،
مرگ واسه خودت سخت نیست واسه اطرافیانت دردناکه.
وگرنه اگه بخوابی و دیگه هیچی از غمای دنیا نفهمی چیش سخته؟
ولی خب به نظرمن آدم باید با غماش کنار بیاد چون یه روز که فکر میکنی هیچی بدتراز این نمیشه یهو زندگی میاد یه سیلی میزنه تو صورتت و میگه : من همه چی تو بساطم دارم میتونم تو چند دیقه از این رو به اون روت کنم.
هیچکس نمیدونه فردا چه اتفاقی قراره بیفته،
هیچکس نمیدونه چندساعت دیگه چی میشه
پس بیایید بگیم : گور ِ بابای دنیا و خوابایی که قراره واسم ببینه.
چطوره ؟
این ممبرمون شاید فکر میکرده وقتی پا به این دنیا بزاره زندگیِ خیلی قشنگی قراره جلوش باشه،
شاید فکر میکرده این دنیا باید بهتر ازاینا باشه
احتمالا حدس میزد که زندگی معنی ِ خاصی داره،
اینطوری که آدما هیچ وقت معنی ِ دلتنگی و قرار نیست بفهمن،
اینطوری که هیچ وقت درد دوریُ نمیچشن،
یا شاید اینطوری که هر روز صبح چشماشو با امید و شادی باز کنه.
خب، ما گاهی وقتا فکرایی میکنیم اما همه چی طبق فکر و خواسته ی ما پیش نمیره.