یه حس دردناکی مثلِ وقتایی که کتونیت پشت پاتو میزنه
و تو مجبوری بدویی و هنوز کلی راه مونده . .
من هنوز با دوستام خیلی جاها نرفتم و خیلی کارا نکردم.
سال دیگه بخاطر دانشگاه ازدوستام جدا میشم، شاید شهرامون از هم دور باشه؛
الانم که همه درگیر سال اخریم.
دارم فکر میکنم پس کی قراره...؟
تا چند وقت پیش به کرونا و انفولانزا و دوهفته استراحت مطلق راضی بودم؛
ولی الان فقط یچی تو مایه ها سرطان میخوام