من هنوز با دوستام خیلی جاها نرفتم و خیلی کارا نکردم.
سال دیگه بخاطر دانشگاه ازدوستام جدا میشم، شاید شهرامون از هم دور باشه؛
الانم که همه درگیر سال اخریم.
دارم فکر میکنم پس کی قراره...؟
تا چند وقت پیش به کرونا و انفولانزا و دوهفته استراحت مطلق راضی بودم؛
ولی الان فقط یچی تو مایه ها سرطان میخوام
غرغریات.
حاملِ تعداد زیادی خاطره . . .
بعضی از آهنگا، قابلیت مرور خاطرات چندین سال گذشته رو با کیفیت اچدی دارن، به حدی که میری تو اونروزا و دیگه بیرون نمیای
غرغریات.
همه چیزا که میشد و نشد،چی میشد اگه میشد ؟ اصن چیشد که نشد ؟
مثلا دارم به این فکر میکنم چی میشد اگه همه ی اتفاقا برعکس میشدن ؟
چی میشد اگه خوب میشدی ؟
چی میشد اگه با خوشحالی میومدیم از اون بیمارستانِ لعنتی نجاتت میدادیم ؟
چی میشد اگه میومدیم خونهتون و همه خوشحال بودیم ؟
چی میشد اگه تولدتو جشن میگرفتیم و تو شمع تولدتو فوت میکردی ؟
چی میشد اگه واسه پسرت جشن قبولی دانشگاشو با حضور تو میگرفتیم ؟
چی میشد اگه همه خوشحال میبودیم ؟
چی میشد اگه روزای مریضیتو فراموش میکردیم و بهجاش بغلت میکردم و میگفتم مرسی که قوی بودی و دووم اوردی؟
زندگی بعد از تو ،
مثل شب بدون ماهه
مثل خوردن سیب زمینی سرخ کرده موقع سرماخوردگیه
مثل رنگین کمونه خاکستریه
مثل مدرسه بدون زنگ تفریحه
مثل خرید رفتن بدون خرید کردنه
مثل گل بدون بوعه
مثل تابستونه بدون کولره
مثل کارت بدون پوله
مثل بستنیه که نخورده از دستم افتاده
زندگی بدون تو زندگی نیست که
فقط یه ضد حال تموم نشدنیه.