دوستم داشته باش،
شکلِ پیراهني گلدار بر تنِ معشوقهي تابستانيات،
منتظرم بمان،
در ساعت مچي غریبهاي، که براي من تیك تاك نمیکند دیگر،
دست بر تنم بکش،
به رسم باراني که دو نفره بر سرِ ما نميبارد،
میخواهم باشم، در تمامِ ترانه هایي که زمزمه میکني،
آهنگ هایي که سوت میزني،
در بوسههایت، در شکر، در نمك، در آشپزخانه مرا سوت بزن!
وقتي براي محبوبت چاي میریزي،
سر استکان را گرم کن با من به تئاتر برو، وقتي که نیستم . .
در این شبهاي زمستاني با من گرم بگیر،
مثلِ شالي که بر گردن معشوقه فصليات ميبندي.
نه!
دیگر به کلمه ها اعتماد نکن، به شعرهایم اعتماد نکن،
به حرفهایِ زده و نزدهام اعتماد نکن،
شاپرکي لاي این کلمه ها، لاي این دکمه ها، نفس نميکشد.
در من دختراني ميرویند که با نگاهِ تو رام نميشوند دیگر،
و در خواب هایشان نیلوفر آبي که از تو آب نميخورند.
اقیانوسِ آرامِ من!
چرا گوشِ ماهي ها در گوشم زمزمه نکردند
باید احتیاط ميکردم، آن روز که از دهانت پستهي دریایي ميچیدم،
عروسِ دریایي میشدم، چرا نالهي پري ها را نشنیدم
در آغوشِ تو چرا صدايِ بگومگوي فرشته ها نميآمد ؟
نباید اعتماد میکردم، نه به دست هاي تو، نه فرشتهها که مرا بر شانهي تو تراشیدهاند.
و انتظار ؛
که از موهايِ من بلند تر ،
و انتظار ؛
که از موهاي چهل معشوق بلند تر بود، لبخند میزد.
و انتظار ؛
که از دریا طوفاني تر ، خودش را بر در و دیوار ميکوفت
موج برمیداشت.
انگشتانم ،
نه بافهي گندماند ، نه عطرِ سیب میدهند دیگر.
دستم را بگیر
انگشتانم خشکیدهاند، ببین چگونه فرو میریزد در دستهایت.
از دستم دادهاي!
دیگر در صدایت چکاوکي نیست
دیگر گرمم نميکند دستت
نگاهت بويِ سنگکِ داغ نميدهند ،
بويِ توتِ شیرین نميدهد،
آغوشت را برایِ دي ماهي هزار روزه ذخیره نکرده بودم.
گندم بریانكِ من!
خوابم ميآید، راستي تا یادم نرفته..!
در این سطر آخر لبخند بزن،
و مرا شکلِ شعري بلند بر پاپیروسِ مصري ظاهر کن.
چهل معشوق در چهل گوشهي این شهر، موهایشان را ميبافند و
آواز ميخوانند . .
بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم،
سر رو شونه هات نزاشتم، مثل دستات سردِ سردم :)