1402/3/25 [پنجشنبه]
پایانِ 12 سال تحصیلی، آخرین امتحان، وسط گرمایِ خرداد،
مدرسه ریحانهالنبی، تموم شدن همهی خاطرات خوب و بد.
میدانم که شبها چطور در خودم فرو بروم.
در روشناییِ روز، پنهانشدن، همیشه سختتر است.
غرغریات.
اولین امتحان نهایی که داشتیم به ریحانه گفتم میدونستی هر 25 صدم هزارتا رتبهتو جا به جا میکنه ؟ اونم که همه چی ب کتفش، گفت ای بابا.
بعد از اون هر امتحانی داشتیم از دور با دستاش بهم بیست و پنجو نشون میداد و دوتاییمون از خنده گسسته میشدیم، یا هر بار میدیدمش میگفتم ضایعس کراشی روم، اونم میگفت ای بابا معلومه؟ میخواستم نفهمی که، بعد پا میشدیم وسط حوزه دوتایی مانتوهامونو مثل پیرهن میگرفتیم و عین این مدلا تو جشنواره ها راه میرفتیم و میرقصیدیم
دیدار امشب منُ نیلوفر [یه دختر کیوت و ناز] که با بدبختی جور شد .
بچه ها نیلوفر افتخار داشت به عنوان اولین دیدار مجازیش منو ببینه، هه
02/3/27!
تقصیر تو نبوده که اینطوری شده
تقصیر تو نبوده که اینطوری شده
تقصیر تو نبوده که اینطوری شده
تقصیر تو نبوده که اینطوری شده
تقصیر تو نبوده که اینطوری شده
تقصیر تو نبوده که اینطوری شده
تقصیر تو نبوده که اینطوری شده
تقصیر تو نبوده که اینطوری شده