هنگام ِ باران ، پنجره صدایم زد : { آمد ؛ بیا ! } دوان دوان رسیدم . دیدم شرشر بر آغوشم می‌باریدی :) تنفس هوای تو را داشت. پنجره را به این طرف و آن طرف می‌کوباندی . باد ، عطر آگین تو بود . با قطره‌قطره ات بر چهره‌‌ام بوسه میزدی . من نمیدانستم چه را ببوسم ، شیشه را ؟ قطره را ؟ هوایت را ؟ یا ترنم و لطافت و آوایت را ؟ من چه بسیار دل‌تنگ بودم ، آری ، این تو بودی که می‌باریدی . . .(:

دھ روز . . . [:

رفاقت معرفت نمیاره ؛ این معرفته ک رفاقت میاره .

ی تنفر خاصی نسبت ب همه آدما پیدا کردم.

because princesses don't Cry !

ولی بیایید قبول کنیم هیچی دیگه مثل قبل نمیشه -

چیشد ک ما آدما به مجازی پناه اوردیم ؟

نھ روز . . . [:

منو ولم کنید برم یه چن سالی روی تختم بمیرم .

محبوبم ؛ امروز روز جهانی پیتزاست . خاك تو سرت که نیومدی بریم باهم پیتزا بخوریم :<

هشت روز . . . [:

باشه ولی آدم از یه جایی به بعد دیگه حوصله‌ی هیچ‌کس و نداره .