هدایت شده از لباس شخصی
اینجوریہ کِہ میگَـن:
'الرفیق ثـُم الطَریق'
حواسِمون بـٰاشِه چِه ڪَسی رو
بَرای رِفـٰاقت اِنتخـٰاب مۍڪنیم...🍒
#امام_زمان #جان_فدا
#لبیک_یا_خامنه_ای
ⓙⓞⓘⓝ↯
🕊|→❥• @sardaar_Dellh⃟💚lh⃟
هدایت شده از 🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
رفقا این عکسو پخش کنید💚
شاید دل مادرشهیدی شاد بشه و راضی بشه 💔:))
یههدیهتقدیمکنیمبهشهدا.↓
با توجه رقم آخر دقیقه ی ساعت ⏰--
۰ : شهید حاج قاسم سلیمانی
۱ : شهید محسن حججی
۲ : شهید مصطفی صدرزاده
۳ : شهید ابراهیم هادی
۴ : شهید جهاد مغنیه
۵ : شهید احمد مشلب
۶ : شهید بابک نوری
۷ : امیر سلیمانی
۸ : مهدی باکری
۹ : شهید علا حسن نجمه
از ۱۰ به بعد : شهید حسین همدانی
_ با توجه به رقم اول شارژ گوشیتون
۱ : فرستادن ۱ صلوات
۲ : خواندن یک مرتبه سورهی حمد
۳ : فرستادن ۵ صلوات
۴ : خواندن یک مرتبه سورهی کوثر
۵ : فرستادن ۷ صلوات
۶ : فرستادن ۳ صلوات
۷ : خواندن ذکر ( اللهاکبر ) ۵ مرتبه
۸ : فرستادن ۱۰ صلوات
۹ : خواندن یک مرتبه سورهی توحید
تقدیم به شهدای عزیزمان ♥️🌿!
ناحِله
برمنسختاست کهازسوےغیرتو پاسخدادهشوم دعاےندبه #نوشتار #خدا ┈•┈┈┈✾┈┈┈•┈ @Nahelah ┈•┈
مهدےجان
ازتویکعمرشنیدیم
وندیدیمتورا . . .
#نوشتار
#امام_زمان
┈•┈┈┈✾┈┈┈•┈
@Nahelah
┈•┈┈┈✾┈┈┈•┈
25.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
برشی از فیلم بادیگارد ؛ ماجرای نیمروز ؛ درخت گردو ...
رحیم جان مردم رو تو خیابون می بندند به رگبار ؛ بخدا شرمم میاد..!!
#زن_زندگی_آگاهی
#شاهچراغ_خونین
#ماجرای_نیمروز
#درخت_گردو
#بادیگارد
☫اکبر
-------•••🖤•••-------
@Nahelah
-------•••🖤•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 جواب قشنگ مهدی رسولی به اهانت های وقیحانه ای که یک عده سلبریتی دوزاری و مداح صورتی که به جانباز مدافع حرم توهین کردند.
سلام بزرگواران
شرمنده امشب نمیتونم داستان شهیده زینب کمایی رو بزارم حالم اصلأ خوب نیست
ان شاء الله فردا قرار میدم.
برام دعا کنید:))
یاعلی
ناحِله
سلام بزرگواران شرمنده امشب نمیتونم داستان شهیده زینب کمایی رو بزارم حالم اصلأ خوب نیست ان شاء الله
من میزارم...
انشاءالله حالتون خوب بشه:)
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#شهیده_زینب_کمایی
#قسمتسیزدهم
مادرم، که زن با غیرتی بود، به بابایم قول داد که وصیتش را انجام دهد.
در نه سالگی که به کربلا رفتم، حال عجیبی داشتم. میرفتم خودم را روی گودال قتلگاه
میانداختم. آنجا بوی مشک و عنبر میداد. آنقدر گریه میکردم که زوار توجه میکردند.
مادرم فریاد میزد و میگفت:"کبری، از روی قتلگاه بلند شو، سنی ها توی سرت میزنند."
اما من بلند نمیشدم. دلم میخواست با امام حسین علیه سلام حرف بزنم؛ بغلش کنم و به
بهش بگویم که چقدر دوستش دارم و ممنونش هستم.
مادرم مرا از چهارسالگی برای یاد گرفتن قرآن به مکتب خانه فرستاد. نا بابایی ام سواد
نداشت، اما از شنیدن قرآن لذت میبرد. برادری داشت که قرآن میخواند. درویش مینشست و
با دقت به قرآن خواندنش گوش میکرد.
پدر و مادرم هر دو دوست داشتند که من قرآن
یاد بگیرم. مکتب خانه در کپر آباد بود و یک آقای اصفهانی که از بد روزگار، شیره ای هم
بود، به ما قرآن یاد میداد.پسرها خیلی مسخره اش میکردند. خودش هم آدم سبکی بود؛ سر
کلاس میگفت:"الم تره...مرغ و کره! "
منظورش این بود که باید علاوه بر پولی که
خانواده هایتان برای یاد دادن قرآن میدهند، از خانه هایتان نان و کره و مرغ و هرچی که
دستتان میرسد بیاورید. بعد از مدتی که به مکتب خانه رفتم، به سختی مریض شدم. آن
قدر حالم بد شد که رفتند و به مادرم خبر دادند. او هم خودش را رساند و مرا بغل کرد و
از مکتب خانه برد و یاد گرفتن قرآن هم نیمه تمام ماند.
فصلچهارم🌙♥️
مدتی بعد، از محلهی جمشید آباد به لین احمد آباد اثاث کشی کردیم.
پدر و مادرم، یک خانهی شریکی خریدند و من تا سن چهارده سالگی که جعفر (بابای بچه ها)
به خواستگاریم آمد، در همان خانه بودم.
چهارده سال و نیم داشتم که مستأجر خانهی ما
جعفر را به مادرم معرفی کرد. آن زمان، سن قانونی برای ازدواج، پانزده سال بود و ما باید
شیش ماه منتظر میماندیم و بعد عقد میکردیم.
خدا وکیلی من تا آن موقع نه جعفر را دیده بودم و نه میشناختمش.
زمان ما همهی عروسی ها همین طوری بود؛ همه ندیده و نشناخته زن و شوهر میشدند.
بعد از عروسی، چند ماه در یکی از اتاق های خانهی مادرم بودیم تا جعفر توانست در
ایستگاه شیش آبادان، یک اتاق در کواتر کارگری اجاره کند.
اوایل زندگی، مادرشوهرم با ما زندگی میکرد. سال ها مستأجر بودیم. جعفر کارگر شرکت
نفت بود و هنوز آنقدر امتیاز نداشت که به ما یک خانهی شرکتی بدهند و ما مجبور بودیم در
اتاق های اجاره ای زندگی کنیم. پنج تا از بچه هایم مهران و مهرداد و مهری و مینا و شهلا،
همه زمانی به دنیا آمدند که ما مستأجر بودیم. هروقت حامله میشدم برای زایمان به خانهی مادرم در احمدآباد میرفتم. آنجا زایشگاه بچه
هایم بود. در خانهی مادرم چون مرد نامحرمی نبود، راحت بودم.
یک قابلهی خانگی به نام جیران میآمد و بچه را به دنیا میآورد. جیران زنی میان سالی بود
که مثل مادرم فقط یک دختر داشت اما خدا از همان یک دختر، سیزده نوه به او داده بود...
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#شهیده_زینب_کمایی
#قسمتچهاردهم
بارها به مادرم گفت:
"مادربزرگ این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا
اسم مرا میترا گذاشتید، چه جوابی میدهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد. من
میخواهم مثل زینب علیه سلام باشم."
میترا تنها اولاد من بود که اسم خودش را
عوض کرد و همهی مارا هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم. برای همین، من
نمیتوانم حتی از بچگیهایش هم که حرف میزنم به او میترا بگویم. برای من مثل این
است که از اول، اسمش زینب بوده است.
زینب که به دنیا آمد، بابایم هنوز زنده بود و من
سایهی سر داشتم. در همهی سال هایی که در آبادان زندگی کردم، نا باباییام مثل پدر، و
حتی بهتر به من و بچههایم رسیدگی میکرد. او مرد مهربان و خداترسی بود و من واقعا
دوستش داشتم.بعد از ازدواجم هروقت به خانهی مادرم میرفتم، بابایم به مادرم میگفت:
"کبری در خانهی شوهرش مجبور است هرچه هست بخورد، اما اینجا که میآید تو برایش
کباب درست کن تا بخورد و قوت بگیرد."
دور خانه های شرکتی شمشاد های سبز و بلندی
بود. بابایم هروقت که به خانهی ما میآمد، در میزد و پشت شمشادها قایم میشد. در را که
باز میکردیم، میخندید و از پشت شمشاد ها در میآمد.
همیشه پول خرد در جیب هایش داشت و آن هارا مثل نذری به دخترها میداد. بابایم که
امید زندگی و تکیه گاه من بود، یک سال بعد از تولد زینب از دنیا رفت.
مادرم به قولی که سال ها قبل در نجف به بابایم داده بود عمل کرد. خانهاش را فروخت
با مقداری از پول فروش خانه، جنازهی بابایم را به نجف برد و در زمین وادیالسلام دفن کرد.
آن زمان، یعنی سال۴۷، یک نفر سه هزار تومان برای این کار از مادرم گرفت. مادرم بعد از دفن بابایم در نجف، به زیارت دورهی ائمه رفت و
سه روز به نیابت از بابایم زیارت کرد و بعد به آبادان برگشت.
تحمل این غم برای من خیلی سنگین بود. برای همین ناراحتی اعصاب گرفتم و پیش دکتر
رفتم و به تشخیص دکتر، قرص اعصاب میخوردم. حال بدی داشتم. افسرده شده
بودم. زینب که یک سالش بود، یک روز سراغ قرص های من رفت و قرص ها را خورد. به
قدری حالش بد شد که بابایش سراسیمه او را به بیمارستان رساند. دکترها معدهی زینب را
شست و شو دادند. یکی دو روز او را بستری کردند. خوردن قرص های اعصاب، اولین خطری
بود که زندگی زینب را تهدید کرد...
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
﷽
_و ما آمده ایم که رفاقتمان را
با مبارزه آغاز کنیم؛
#رفاقت_تا_شهادت
#رفاقت_حسینی
☫اکبر
-------•••🖤•••-------
@Nahelah
-------•••🖤•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
کیا اینجا دهه هشتاین؟!
#دهه_هشتادی_ها کسانی هستن
که این #انقلاب رو به نتیجه می رسونن...
☫اکبر
-------•••🖤•••-------
@Nahelah
-------•••🖤•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
مگر اینها که کشته شدند بشر نبودند؟!
#لبیک_یا_خامنه_ای
☫اکبر
-------•••🖤•••-------
@Nahelah
-------•••🖤•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
شخصی آمد و از من درخواست کرد که با زنان بدحجابی که در روضهها شرکت میکنند برخورد کنم، #حاج_قاسم هم آنجا نشسته بود؛ گفت حاج قاسم شما یک چیزی بگویید.
حاج قاسم گفت مگر اینجا خانهی شماست؟
خانهی شما آمدند برخورد کن. در خانهی مادرشان آمدهاند.
#سردار_دلها #جان_فدا
#به_وقت_دلتنگی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#۳۱۳_سردار_تو_را_میخوانند
#313
#امام_خامنه_ای
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#دختر
#خانم
#حجاب
☫اکبر
-------•••🖤•••-------
@Nahelah
-------•••🖤•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
#رهبر_انقلاب: در دنیا با #حاج_قاسم خیلی #رفیق بودیم؛ انشاءالله خدا کاری کند که در قیامت هم خیلی رفیق باشیم...
#حاج_قاسم_سلیمانی
#جان_فدا
☫اکبر
-------•••🖤•••-------
@Nahelah
-------•••🖤•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
اگر در رختخواب بمیریم بسیجیها روز قیامت به ریشمان میخندند...
#حاج_قاسم
#جان_فدا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#۳۱۳_سردار_تو_را_میخوانند
#313
#ایران
#مشهد
#تهران
#امام_خامنه_ای
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
☫اکبر
-------•••🖤•••-------
@Nahelah
-------•••🖤•••-------
22.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
بهترین روش برای کاهش استرس
چه اسراری در وضو وجود دارد؟
آیا با #وضو میشه بیماری ها رو درمان کرد؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#۳۱۳_سردار_تو_را_میخوانند
#313
#ایران
#مشهد
#امام_خامنه_ای
☫اکبر
-------•••🖤•••-------
@Nahelah
-------•••🖤•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
سخنران استاد دانشمند
تا آخر گوش کنید
نشر حداکثری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#۳۱۳
#313
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#۳۱۳_سردار_تو_را_میخوانند
#ایران #مشهد #تهران
#امام_خامنه_ای
☫اکبر
-------•••🖤•••-------
@Nahelah
-------•••🖤•••-------
صفحه اینستاگرام محمد حسینی که به جرم قتل روح الله عجمیان اعدام شد را دیدم محتوای آن بسیار شبیه محتوای صفحه مجید رهنورد بود که چندهفته قبل به جرم قتل دو جوان مشهدی اعدام شد. اکثر مطالبش ستایش پهلوی، ضدیت با دین، تقدیس اغراق گونه از ایران باستان و... بود. مطالبی که خیلی از آنها بدون سند و به اصطلاح «کپی پیستی» است و هرکس کمی سواد و آگاهی داشته باشد آنها را باور نمی کند چه برسد به آنکه آنها را بازنشر کند. طبیعتا کسانی را هم که دنبال می کرده دقیقا مروج همین تفکرات بوده اند؛ از خاندان پهلوی تا فلان مجری صدای آمریکا، حقیقتا باید به منوتو و بی بی سی و صدای امریکا و سعودی نشنال . و... تبریک گفت! شمادر این سالها به خوبی توانستید با مشتی دروغ درباره تاریخ ایران و انتشار هجویاتی سخیف به اسم ،تاریخ، بخشی از جامعه ایران را نسبت به حقایق تاریخی کشورشان گمراه و بلکه کور کنید. شما توانستید از طریق بمباران ذهن بچه های این کشور و بزک کردن سیاه ترین دوره تاریخ ایران (پهلوی) عده ای را آنقدر تحمیق کنید که کورکورانه بدون آنکه یک کتاب خوانده باشند فقط بر اساس چند کلیپ و نوشته ،اینستاگرامی سیاه و سفید را جا به جا تشخیص دهند و طبیعی است چنین افرادی به خاطر همین فقر سواد و فرهنگ، خزعبلات صادق هدایت و احمد کسروی و... برایشان جذاب جلوه می کند و وقتی هم می خواهند «اقدام سیاسی» کنند چاقو به دست می گیرند و هر آنکه را که تصور می کنند مثل آنها فکر نمی کند به وحشیانه ترین حالت ممکن به قتل میرسانند این رفتارهای حیوانی خروجی همان تفکرات مسمومی است که سالهاست وارد ذهن آنهاشده است.طبیعی است که دوستداران رضا شاه قلدر که به خشونت و وحشی گری و قتل دوست و دشمنش معروف بوده، یک قرن بعد مثل او وحشیانه با چاقو یک کارگرزاده حاشیه نشین در کرج را شکنجه و بعد هم شهید کنند.
-امیرحسینثابتی
یک بار کنار سفره غذا با بچه ها نشسته بودیم که سید با خنده گفت:
"من از اون آدمایی هستم که هر کی رو بیشتر دوست داشته باشم، میفرستمش جلوی گلوله تا شهید بشه
مثلا همین ابوعلی! چون دوستش دارم میفرستمش جلوی گلوله
این را که گفت ، یکی از بچه ها گفت: "ابوعلی خواب دیدم با هم از کربلا برگشتیم، توی فرودگاهیم و تو کت و شلوار پوشیدی که بری مشهد...
منم برم قم!"
سید یه دفعه زد زیر خنده و گفت: "من خواب دیدم دارم با ابوعلی میرم کربلا ، احتمالا من رو توی کربلا جا گذاشته!
بچه ها همه گفتند به به و تعبیر به شهادت کردند...
بعد سید با افسوس گفت: "خیالتون راحت! من اونقدر آنتی شهادت زدم که حالا حالا ها هستم! :) "
بعد با خنده اضافه کرد : "ولی ابوعلی تو حتما پیکرت میره مشهد!"
دستی به ریش هاش کشید و گفت: "اصلا نگران مراسما نباش!
برای مداحی محمود کریمے رو میاریم ، سخنران آقای پناهیان خوبه؟ بنر ها رو هم میدم داداشم محمد حسین بزنه🖐🏻
تو شهید شو ما حسابی برات سنگ تموم میزاریم!
من هم با خنده گفتم: "شهادت همه رو دیدم بعدا میرم!
غذا که تمام شد با شوخی گفتم : "آقایون اگه سیر نشدید به ما چه غذا همین بود!
همه خندیدند و سفره را جمع کردیم ...
#شهید_مصطفی_صدرزاده
راوی #شهید_مرتضی_عطایی
#شهیدانه
•────•❁•────•
@Nahelah
•────•❁•────•
افتـخارنڪن15سالتھوگناهنمیڪنی!
چونیـہدخترخانـمۍبودڪهتـو14سالـگۍ
شهیـدشڪردن . .!
#شهیدهزینبکمایی
#شهیدانہ
•────•❁•────•
@Nahelah
•────•❁•────•
ناحِله
افتـخارنڪن15سالتھوگناهنمیڪنی! چونیـہدخترخانـمۍبودڪهتـو14سالـگۍ شهیـدشڪردن . .! #شهیدهزینب
#شهادت_لیاقت_میخواهد...
-------•••🖤•••-------
@Nahelah
-------•••🖤•••-------
ناحِله
#شهادت_لیاقت_میخواهد... -------•••🖤•••------- @Nahelah -------•••🖤•••-------
😞😭
خدایا لیاقت ندارم
ولی...
#دلم_شهادت_میخواهد
☫اکبر
-------•••🖤•••-------
@Nahelah
-------•••🖤•••-------