-؏ِـشقیَـعنۍ:خُـدابـٰااینـڪِہایـن
هَـمِہگُنـٰاهڪَردیـمبـٰازَممِثـلِہهَـمیشِہ،
اِنـقَدرآبِـرۅمۅنرۅحِفـظڪَردڪِہهَـمہ
بِـهِمۅنمـیگَناِلـتِمـٰاسِدُعـٰا... :)💚″
[#نکته📌]
-حرفی،نظری،انتقادی،پیشنهادی،تشویقی
،تعلیقی و... هست
در خدمتم😄
-ناشنـاس:
https://harfeto.timefriend.net/16673917655971
-ڪانـال ناشنـاس:
@Nashnas_Naheleh213
قسمت0⃣1⃣
#رمان
#به_رنگ_خوشبختی
یک هفته بعد
یک هفته بود از اون شب خواستگاری میگذشت حالم هنوز بد بود
وقت نهار بود
داشتم میزو میچیدم
که یهو بابا محمد گفت:بابا اقای عبدی گفته ما عجله ای نداریم ولی اگه فکرهاشو ک. ر.
دیگه نفهمیدم چیشد
سرم گیج میرفت
نفهمیدم چیشد
صفحه سیاه شد
چند ساعت بعد
پلک هام خیلی سنگین بود به زور بازشون کردم با دکوری که بالا سرم بود فهمیدم بیمارستانم
ولی من اینجا چیکارمیکنم؟😳
چرا اینجام؟؟
که دیدم مامان اومد بالاسرم چشم هاش سرخ بود داشت قربون صدقه ام میرفت که یک پرستار اومد بالا سرم گفت:دورش رو خلوت کنید و یک چیزی توی سرمم تزریق کرد که دیگه نتونستم بیدار بمونم
چندساعت بعد
بیدار شدم مامانم بالاسرم بود چشم هامو که دید اومد سمتم بغلش کردم بغلم کرد که بابا اومد کنارم بعدش دکتر وارد اتاق شد و معاینه ام کرد و رو به بابا کرد و گفت:..
...
دکتر چی گفت؟🤔
نویسنده: ⌝ناحِلھ|⁶⁹ Naheleh⌞
کپی با ذکر نویسنده مشکلی نداره..
ولی راضی نیستم بدون نام پخش شه یاکپی بشه😄🚶🏿♂
قسمت 1⃣1⃣
#رمان
#به_رنگ_خوشبختی
دکتر گفت:فشار عصبی خیلی زیادی روی دخترتون بوده برای همین احساس ضعف نمیکردن و بی اشتها بودن الان بدن خیلی ضعیف شده بود برای همین از هوش رفتن سرمشون تمون بشه میتونن برن ولی اگه تحت نظر باشن یک روز بهتره .
بابا تشکری کردو گفت : ما مشکلی نداریم پس بمونه.
دکتر گفت:خیلی هم خوب من با پرستار ها صحبت میکنم و خداحافظی کرد.
دکتر که از در رفت بیرون بابا اومد جلو گفت:دختر بابا چطوره؟😁
همیشه عاشق این جور حرف زدن بابا بودم
گفتم:خوبم
مامانم اومد نزدیکمو پیشونیمو بوسید یهو یک نفر جلوی در با چهره ای مثل گچ سفید ظاهر شد نفس نفس میزد
...
کی بود؟🤔😁
نویسنده: ⌝ناحِلھ|⁶⁹ Naheleh⌞
کپی با ذکر نویسنده مشکلی نداره..
ولی راضی نیستم بدون نام پخش شه یاکپی بشه😄🚶🏿♂