eitaa logo
⌝ناحِلھ|🇵🇸Naheleh⌞
168 دنبال‌کننده
1هزار عکس
357 ویدیو
9 فایل
⸤﷽⸣ ⌝ناحِلھ|Naheleh⌞ -شࢪوع‌خـادمۍ:¹²آذر⁰¹ -ڪاوش: @SHOROT_Naheleh69 کپۍ:بلھ،‌فقط سہ‌صلوات واسہ‌ظهور آقا فراموش نشہ^^ لینک از روۍ عکس و کلیپ ها پاک نشہ(: ناحِلھ:دلداده متحول -این ڪانال وقف بانوۍِ دمشقِ♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
|°'بسمـِ‌ ࢪَبِ المهدے♥️🌱'°|
Sobhe Omid ™ (Tiktaraneh.ir).mp3
4.23M
صبحت بخیر آقای من..♥️
-دݪم‌براۍ‌تو‌تنگ‌اَست‌ای‌سرا‌پـٰا‌خوب دݪم‌برای‌تو‌تنگ‌است‌مثل‌تَنگ‌غروب چه‌لحظه‌هاۍ‌غَریبۍکه‌بی‌تو‌می‌گذرند چه‌روز‌گار‌عَجیبیست‌بی‌تو‌ای‌مَحبــوب💔 ‌‹ 💔 [@Naheleh_Lady_Dameshgh]
هدایت شده از ⌝ناحِلھ|🇵🇸Naheleh⌞
گفتم که خدا مرا مرادي بفرست طوفان زده ام راه نجاتي بفرست فرمود که با زمزمه يا مهدي، نذر گل نرگس صلواتي بفرست🌿♥️ -سه صلوات به نیت ظهور آقامون بفرستیم؟!💛🌱 🍃❤️
گردِ فرشِ حرمت هست شفاے دلِ ما هر ڪہ زائر شدہ آرام گرفتہ س اینجا... 💔 [@Naheleh_Lady_Dameshgh]
طرف‌زل‌میزنھ‌بھ‌عکس‌پسره بعد‌براےِ‌اینکھ‌از‌گناه‌‌جلو‌گیری‌کنھ‌؛ میره‌پیویش‌میگھ‌عکساتون‌دلِ‌منو‌لرزوند:| - لطفا‌دیگھ‌از‌خودتون‌عکس‌نزارید - ادامہ‌بدم‌یاخودتون‌‌شدت‌تباهیو‌درک‌کردین؟!🚶🏻‍♂🤞🏽 [💔] [📌]
غسل روز جمعه و خوندن سوره جمعه فراموش نشه..!(:
دیگه حتی جرئت اینکه سرت رو بالا بیاری نگاه کنی به کسی برخورد نکنی هم نداری... آخه نمیدونی طرف که از روبه رو میاد دختره یا پسر...🚶🏿‍♂😶 ادامه بدم یا خودتون تباهی رو درک کردین؟!🚶🏿‍♂✋🏻 [💔]
قسمت6⃣3⃣ اقای عبدی گفت:دخترم داری میری بگو داوود بیا اتاق من چشم رفتم سمت اتاق بابا در زدمو وارد شدم گفتم:سلام محمد:سلام خانم حسنی داوود داشت گزارشو تحویل میداد که گفتم:اقا داوود اقای عبدی باهاتون کار داشتن داوود رفت منم از بابا اجازه گرفتم برم سر تخته وایت برد نگاه کردم به یک چیز جالب رسیدم که بهش دقت نکرده بودیم شاید به جای دَم پی میگه دُم پی🤦‍♀ سریع به بابا گفتم که باید برگردم اونجا قبلش تمام عکس ها و وسایل اون باغ رو میخوام بابا گفت دست داووده سریع رفتم پایین دیدم داوود خیلی خوشحال نشسته احتمال میدادم که اقای عبدی گفته باشه ولی چرا وسایلشو جمع میکرد رفتم جلو گفتم:لطفا وسایل و عکس های باغ (دم پی) رو بهم بدین اقا محمد اجازه دادن گفت:همراهم بیاین توی اتاق حامد هست باهاش رفتم بالا توی اتاق حامد وسایلو برداشتم همونجا یک نگاهی کردم که توی عکس ها یک چیز جالب بود روی ستون یک بریدگی بود بریدگی که وقتی عکس رو برعکس میکردی میشد P زدم روی میز گفتم :ایول😁 داوود و حامد برگشتن سمتم داوود گفت:یک نفر مثل رسول پیداکردیم سریع اجازه گرفتم عکس رو ببرم عکس رو ببرم داوود هم همراه من اومد رفتم اتاق بابا به بابا عکس رو نشون دادم گفتم چیزی رو که حدس میزدم بابا گفت برم خودم شخصا برسی کنم تا اونا به بقیه پرونده ها برسن من میخواستم برم که بابا گفت فرشید هم بامن بیاد داوود مراقب بود باید میرفت سر شیفتش با یک ۲۰۶ سفید راهی باغ شدیم ... یعنی میتونه؟ نویسنده: ⌝ناحِلھ|⁶⁹ Naheleh⌞ کپی با ذکر نویسنده مشکلی نداره.. ولی راضی نیستم بدون نام پخش شه یاکپی بشه😄🚶🏿‍♂