5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماز باید بوی شیعه بده🌱
#نمازراسبڪنشماریـم 🌿
@havaliiekhoda
🌙دعای هر روز #ماه_رجب را میخوانیم به نیابت از امام زمان عج، وامام سجاد علیه السلام و شهیدسجاد زبرجـدی
🌓یا من ارجوه لکل خیر ...
#این_الرجبیون
@havaliiekhoda
این دلاور دیشب با یک کلت کمری ۸ صهیونیست رو به دیار باقی شتاباند و ۲۰ نفر دیگه رو هم زخمی و نفله نمود.
+توصیھهای حضرتآقا در ماھ رجب
⊹
⊹
#ماه_رجب
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅ کانال برتــر #حجاب
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فردا ساعت نه به سوی پیست راه افتادم وخیلی زود رسیدم سام هم رسیده بود اما داور)اقای مهرابی(نیومده بود
.من به دیوار تکیه دادم تا اقای مهرابی بیاد سام هم روی صندلی نشسته بود .حدود نیم ساعت گذشته بود که
مهرابی رسیدهردو به استقبالش رفتیم . معذرت خواهی کرد وروی صندلیش نشست من من کنان گفت »بچه ها
نمیدونم از کجا شروع کنم ولی باید بگم که صاحب پیست ، پیست رو فروخته وامروز هم میان تحویلش بگیرند.«
منم با نگرانی پرسیدم:یعنی چی پس ما کجا مسابقه بدیم؟
سام نیز خیلی خونسرد روبه اقا مهرابی کردوگفت:»ببخشید میشه شماره ی اقا مشکات)صاحب پیست(روبهم
بدی.«
-من نیازی هستم از پیست باهاتون تماس میگیرمسالم شماالوسالمالبته فقط یه لحظه صبرکنید گوشیمو پیدا کنم.بعد از چند دقیقه سام شماره رو یادداشت کردوبهش زنگ زد.
بفرمایید چه کاری ازدستم برمیاد؟
-ببخشید شنیدم شما می خوایید پیست رو بفروشید می خواستم بگم که من مشتری ام.
-یعنی هیچ راهی ندارهمتاسفم اقای نیازی من خیلی وقته پیست روفروختم وقرار امروز بیان تحویلش بگیرن.
نه متاسفم شایداگه زودترتماس می گرفتید میشد یه کاری کرد.
باشه ببخشید مزاحم شدم.
-خواهش میکنم خداحافط
-خداحافظ.
با کنجکاوی جلورفتم وگفتم چی شد نمی فروشه؟
ای باباچیکارکنم من نمیتونم مسابقه روترک کنمنه
-منم
-ا نه طورو خدابیا ترک کن.
وبعدباسرعت پیش اقای مهرابی رفتم وگفتم :»پس تکلیف ما چی میشه این کاپ به کی میرسه اخه؟
اقای مهرابی به نشانه ی تاسف سری تکان دادوگفت:»واهلل نمی دونم دخترم. یه لحظه صبرکن ببینم چیکارمیتونم
بکنم.«
وبعد به اتاق کارش رفت طولی نکشید که بیرون امد دوتا کاپ زیبا هم به دست داشت.سام راهم که یک گوشه ای
ایستاده بودصداکرد ویکی از کاپ هارا به من ودیگری رابه سام دادوگفت:»شما دوتا از نظر من برنده اید هردویتان
استعداد خوبی دارید .امیدوارم به توانید به نحوه احسن ازش استفاده کنید به هردوتون تبریک میگم.«تشکر
کردم وسوار ماشین شدم و سقفشو بازکردم باخوشحالی به خونه برگشتم.
.بعد از چند دقیقه رها ازپله ها پایین اومد یک کیک زیبای هم تو دستش بود مامان بابامم پشت سرش بودندمامان کجایی؟ من برگشتم .رها خونه ای؟
باتعجب پرسیدم:تولد کسیه؟
-رها خندیدوگفت :یعنی تونمیدونی این کیک واسه چیه؟
نه واسه چیه؟
مامانم جلوامد وباشدت مرابوسید وگفت :واسه موفقیت دخترگلم تبریک میگم عزیزم.
اما شما ازکجا فهمیدید؟
-سارا زنگ زده به رها گفت.
خوب اشکال نداره دخترم انشاءاهلل دفعه ی بعدای بابا نمی دونستم سارا انقدر دهن لق شده وگرنه بهش نمی گفتم می خاستم سورپرایزتون کنم.
دفعه ی بعدی درکارنیست.
-ای بابا اشکال نداره خدابزرگه خودتو ناراحت نکنصاحب پیست،اونو فروخته امروزم اونو بستنیعنی چی؟
-اره دخترم نارحت نباش.
- اخه بابا چه طوری نارحت نباشم دیگه کجا مسابقه بدم من این کارو خیلی دوست دارم نمی تونم ازش دل بکنم.
- واال دخترم نمی دونم چی بگم.
منم افسرده به اتاقم رفتم وروی تختم دراز کشیدم . چند دقیقه بعد رها وارد اتاق شد یک بشقاب که روی ان یک
تکه کیک خوش مزه کاکائوی بود وجلوم گذاشت وگفت:»بدون تو ازگلوم پایین نرفت بیا بخور«
منم ازخداخواسته گفتم :»حاال یکم شو میخورم اونم فقط به خاطر خواهر کوچولوی خودم«
با خوشحالی روی تختم نشست وهردو شروع به خوردن کردیم.
-راستی رها بادرسات چی کارکردی کارنامه تودادن؟
اره ابجی رتبه اول شدم مگه مامان بهت نگفت؟
نه نگفت ولی خیلی خوشحال شدم افرین خواهر خودمی
-حوصله ی این کارهارو ندارم من یه کاریودوست دارم که هیجان داشته باشهممنون راستی نفس توکه مدرکت روگرفتی پس چرا مطب نمیزنی؟
-اما توکه رشته تو خیلی دوست داری کلی زحمت کشیدی تا دندون پزشکی قبولشدی.
منم نگفتم که دوستش ندارم گفتم حوصله ی مریض ومطب و..ندارم.
- به هرحال خودت میدونی راستی سارا گفت که تویه پسره ی دیگه باهم برنده شدین راسته ؟
دراین هنگام مامان رها روصدا کردانگار مهمان اومده بود اما من حوصله هیچی و نداشتم فقط می خواستم بخوابماره به هردومون کاپ دادن مساوی شدیم.
برای همین بعد ازرفتن رها پتوروروخودم کشیدم تا بتونم بخوابم.
حدودیک ساعتی خوابیدم اخه عادت نداشتم زیاد بخوابم ازجام بلند شدم مو هام روشانه کردم وبستم واز پله ها
پایین رفتم خاله م همون مهمان ما بود به استقبالش فتم واونوبوسیدم وخوش امدگویی کردم اوهم به من تبریک
گفت حدود نیم ساعتی با گفت گووشوخی وخنده گذشت.بعدازاون خاله نرگس بلند شد وگفت :»خوب نفس جان
تبریک میگم امیدوارم توهرچی مسابقه س اول بشی گلم من دیگه باید برم.«مامان از جا پاشد و گفت :»خوب حاال
یکم دیگه میموندی زنگ میزدیم علی اقا وبچه ها هم می امدند «.
-نه خواهرجون خیلی کار دارم هنوزهیچ کاری نکردم پس فردام مهران ازسربازی برمیگرده باید مقدمات شو
اماده کنم شمارا هم خبرمیکنم بیایند .
-انشاءاهلل ببینیم خداچی می خواهد. - خوب خداحافظ.
–خداحافط.
نَجواا 🌱
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ختم قرآن هفتگی 📣دوستان بزرگوار وهمراهانِ عزیز📣 🌸بسم الله نیت کنیم مخصوصا
@darestani321
ایدی مدیر کانال
لطفا هر چه سریعتر اعلام کنید