💠 حجتالاسلام قرائتی؛
🔸صدای اذان میشنویم دلمان تو نمیریزد، غیرت دینی ما کمرنگ شده؛ اما اگر تلفن صدا کند میدویم!
🔸یعنی اگر یه خانمی دو تا استکان میشوید صدای تلفن میآید نمیگوید باشد من استکانها را بشویم بعد! فوری شیر را میبندد میدود میگوید: بله!
🔸ولی اذان که آمد یک زن پیدا کنید (؟!) در جمهوری اسلامی که من دو تا استکان [را شستم]، استکان سوم شیر را بستم رفتم نماز خواندم بعد شستم. یه زن پیدا کنید!!!
👤 حجتالاسلام والمسلمین #قرائتی
═✧❁🌸❁✧
فضیلت آیة الکرسی بعد از هر نماز☄
① به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام روایت شده: هركه بعد از نماز واجب آية الكرسى را بخواند، گزنده اى به او ضرر نرساند.
② و در حديث معتبر ديگر فرمود:
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند: يا على بر تو باد به تلاوت نمودن آية الكرسى پس از هر نماز واجب، به درستى كه بر خواندن آن محافظت نكند، مگر پيغمبر، يا صدّيق، يا شهيد.
③ و همچنین روايت شده: هركه آية الكرسى را پس از هر نماز بخواند او را از وارد شدن به بهشت جز مرگ مانعى نباشد.
④ و طبق روايت ديگر: هركه آية الكرسى را بعد از هر نماز واجب بخواند، نمازش پذيرفته شود، و در امان خدا باشد، و خدا او را از بلاها و گناهان حفظ كند.
~~~~~~~~~~~~~~~~~
🏝 يك روز صوفى يك روز كوفى
بعضىها يك روز صوفى اند، يك روز كوفى اند، يك روز كافرند، يك روز مسلمان! هر روز يك جورى هستند، يك روز فاسق، يك روز متديّن، يك مدّتى بلند مىشوند نماز شب مىخوانند، يك مدّتى نماز صبحشان هم قضاء مىشود،
⬅️ اينها به درد يارى امام زمان عليه السلام نمىخورند، اينها به تعبير اميرمؤمنان
«همجٌ رَعاعٌ أتباعُ كُلّ ناحِقٍ يميلُونَ معَ كُلّ ريحٍ» هستند يعنى
☑️ مثل كف روى آب يا كاه در باد و طوفان هستند كه به هر بادى مىچرخند
✅ امّا اصحاب حضرت بقية اللّه روحى فداه
«صفّاً كانّهم بنيانٌ مرصوص على طاعتك و طاعة رسولك» يك صف استوار و محكم در
⬅️ بندگى خدا
و
⬅️ اطاعت از امام زمانشان هستند.
📚 کلید خوشبختی
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
4_5875235894780231930.mp3
3.41M
خودت را محبوب خدا کن...!
اهمیت نمازشب...🌙
حتما بشنویم شنیدنش هم نور داره
🪐 نماز شب پنجم ماه رجب برای عبور آسان از پل صراط
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند:
🔹هر كس در شب پنجم ماه رجب شش ركعت نماز بخواند و در هر ركعت سوره حمد یک بار و سورهى توحید را بیست و پنج بار بخواند،
🔹خداوند به او ثواب چهل پیغمبر و چهل شهید را عطا میکند و مانند برق درخشنده بر یک اسبی از نور از پل صراط عبور می کند.
📚 اقبال الاعمال ص ۶۵۰
#يامَنْأَرْجُوهُلِكُلِّخَيْرٍ
____________________________
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر حال نماز شب نداشتی ذکر بگو و با خدا حرف بزن 👌
استاد فاطمی نیا
🆔
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۱
با این جنازهای که رو دستمون. مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!
دیگر از چهرهاش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش #میترسیدم..
که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید.
در این ماشین هنوز عطر مردی میآمد
که #بیدریغ به ما محبت کرد..
و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.
در این #کشورغریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجا بمیرم.
پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و #نمیدانستم مرا به کجا میکشد..
که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید
_پیاده شو!
از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازه ای روی صندلی مانده..
که نگاهش را پرده ای از اشک گرفت و بی هیچ حرفی پیاده شد.
در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از ترس میلرزید.. و گریه نفسم را برده بود که #دل_سنگش برایم سوخت...
موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده..
و صورتم همه از درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد..
و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید
_اگه میدونستم اینجوری میشه،هیچوقت تو رو نمیکشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!
سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت
_داریم نزدیک دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. میترسم این ماشین گیرمون بندازه.
دستم را گرفت تا...
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۲
دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال #خط_خون مصطفی بود..که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند...
سعد میترسید #فرار کنم..
که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست...
دستم در دست سعد مانده..
و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر زینبیه دمشق نشان داده شده..
و #همین_اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست.
سعد از گریه هایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از زینبیه دمشق میگفت...
و #نذری که در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) کرده و اجابت شده بود..
تا نام مرا #زینب و نام برادرم را #ابوالفضل بگذارد؛
🕊ابوالفضل پای #نذرمادر ماند..
و من تمام این اعتقادات را #دشمن_آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
سالها بود خدا و دین و مذهب را به #بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود.
حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم،..
در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم
دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که
_ "تو هدیه حضرت زینبی، نرو!"
و من #هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم #فدای عشقم کردم که به #همه_چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین #نام_زینب آتشم میزد...
و سعد بیخبر از خاطرم...