نَـــــــــــــمٰازٌِ شَــــــــــــبْ
#رمان_محمد_مهدی 6 🔰 اقا هادی به همسرش نگاهی کرد و یاد نذری افتاد که اون شب در مسجد بعد شنیدن صحبت
#رمان_محمد_مهدی 7
🔰 نرگس خانم نگاهی به همسرش کرد و هر دو با نگاهی خوشحال کننده به آقای رحمتی گفتند چه قضیه ای رو خانم شما میدونه؟
گفت : شما برین ، کاریتون نباشه
🌀 حاج هادی و همسرش رفتن به آدرسی که آقای رحمتی داده بود، آخر یک کوچه بن بست ، سر کوچه یک مسجد قشنگ و زیبا داشت که بچه ها داشتن داخل حیاطش تنیس روی میز و فوتبال دستی بازی می کردن، هادی گفت اگه واقعا اینجا بتونیم خونه بگیریم عالی میشه، هم کنار مسجد هست، هم مسجدی که پر رونق هست و بچه ها هم داخلش فعالیت دارن
هیچ کدوم از خانه هایی که دیدیم تا الان، کنار مسجد نبودن
به آخر کوچه که رسیدن، مواجه شدن با یک خانه شیک و تمیز که طبقه دوم اون تازه ساخت بود ، زنگ طبقه بالا رو زدن، اما کسی در رو باز نکرد،
یه مرتبه نرگس خانم گفت هادی جان، فکر کنم طبقه بالا کسی ساکن نیست، چون پنجره ها اصلا پرده کشیده نیست ، زنگ طبقه پایین رو بزن،
هادی با تعجب گفت ، یعنی صاحب خونه خودش طبقه اول هست و طبقه بالا که نو و تمیز هست خالیه؟ مگه میشه؟
زنگ طبقه اول رو زد و یه خانمی با صدای گرم جواب داد کیه؟
آقا هادی گفت ما رو حاج اقای رحمتی فرستاده ، گفتن به شما بگیم که مهمان خدا هستیم.
تا این رو گفت، خانم رحمتی گفت خوش آمدین، منتظر شما بودیم، آقای رحمتی کلید بهتون داده؟ چون آیفون ما خراب هست و درب رو باز نمی کنه ، اگه نداده من بیام پایین باز کنم
حاج هادی گفت ، بله حاج خانم دادن، شما زحمت نکشید ، درب رو باز کردن وارد حیاط شدن، خانه ای تمیز که چندتا برگ پاییزی داخل حیاطش ریخته بود، یا یک حوض کم عمق که چند تا ماهی قرمز داخلش بازی می کردن و پله ای که از پایین تا بالای اون گل های رنگارنگ جلوه می کرد
خانم رحمتی که اومده بود روی پله ها ، سلام و احوالپرسی گرمی کرد و رفت دست نرگس خانم رو گرفت و این زوج مومن رو برد داخل خانه.
🌀 هرچی خانم رحمتی گرم می گرفت و با اونها صحبت می کرد، هادی و خانمش تو بهت و تعجب بودن که قضیه چیه و این زن و شوهر برای چی دعوتشون کردن داخل منزل و از اونها پذیرایی می کنن
انگار خانم رحمتی فهمیده بود، بهشون گفت تعجب نکنین ، صبر کنین حاج اقا رحمتی بیاد خودش توضیح میده
شما فعلا پذیرایی کنین از خودتون
🔰 حاج هادی همین طور که داشت چایی و میوه می خورد نگاهی به دور و بر منزل هم انداخت و یه مرتبه توجهش به یک عکس جلب شد، یه پسر جوان و با چهره مذهبی ، روی حاشیه قاب عکسش هم یه نواز سیاه بود که نشون می داد فوت کرده.
اما کمی خجالت می کشید بپرسه این پسر کی هست ، منتظر موند تا خود صاحبخانه اگه صلاح هست بگه
❇️ سرگرم غذا خوردن و کمی حرف زدن با حاج خانم بودن که زنگ خانه به صدا در اومد ،
هادی فهمید آقای رحمتی هست و کلید هم نداره، بلند شد و رفت در رو باز کرد ، دید اقای رحمتی با یک جعبه شیرینی و چند تا نان به دست برگشته
تعجب هادی بیشتر شد! شیرینی دیگه برای چی؟
( ادامه دارد ...)
eitaa.com/Namazshab
✍️ احسان عبادی
⚜ به خود مغرور نشویم!
▪️ آنچه معاویه و یزید بالفعل داشتند، ما بالقوه داریم. خیلی به خود مغرور نشویم. اینطور نیست که آنها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت. به خدا پناه میبریم!
▪️ برای ما امتحان پیش نیامده تا معلوم شود که با حسین علیهالسلام هستیم، یا با یزید!
📚 آیتالله بهجت (ره)، رحمت واسعه، ص۱۹۴ و ١٧۶
#نکته_اخلاقی
@namazshab
🧔🏻 #دوست_شهید_من ❤️
🌹 شهید مدافع حرم #حمیدسیاهکالی
3️⃣1️⃣ بازگشت به لیست اعزام
🟡 همان وقتی که رفقایش سوریه بودند اعزام نفرات جدید مطرح بود. وقتی این همه شوق حمید برای رفتن را دیدم با خودم خیلی کلنجار رفتم که چطور خبر خط خوردن اسمش را بگویم ❌ حمید که دید خیلی در فکر هستم علت را جویا شد بعد از کلی مکث و مقدمهچینی گفتم:
➖ بابا پشت تلفن ☎️ خبر داد که اسمتو از لیست اعزام خط زده، از من خواست بهت اطلاع بدم.
ماجرا را که شنید خیلی ناراحت شد 😔 یکی دو ساعت هیچ صحبتی نکرد. حتی بر خلاف روزهای قبل استراحت هم نکرد.
🟡 آن شب خواب به چشم های حمید نیامد میدانستم حمید این سری بماند دق میکند. صبح بعد از راه انداختن حمید به خانه پدرم رفتم کلی با پدر و مادرم صحبت کردم از پدرم خواستم اسم حمید را به لیست اعزام برگرداند گفتم:
➖ اشکالی نداره من راضیم حمید بره سوریه هرچی که خیره همون اتفاق میافتد.
پدرم گفت:
➖ دخترم این خط این نشون ✖️ حمید بره شهید میشه مطمئن باش.
مادرم هم که نگران تنهایی های من بود گفت:
➖ فرزانه من حوصله گریه های 😭 تو رو ندارم خدایی ناکرده اتفاقی بیفته تو طاقت نمیاری ❗️
در جوابشان گفتم:
➖ حرف هاتون رو متوجه میشم من به دلم برات شده حمید اگه بره شهید میشه ولی دوست ندارم مانع سعادتش بشم شما هم خواهشاً رضایت بدید حمید دوست داره بره مدافع حرم بشه از خیلی وقت پیش راه خودش را انتخاب کرده ✅
🔸 پدرم اصرار من را که دید کوتاه آمد قرار شد صحبت کند تا اسمحمید را به لیست اعزامی های دوره جدید 📋اضافه کنند.
📚 کتاب "یادت باشد..." ❣️ صفحه ۲۵۱
🌞صبح ها با:
#دوست_شهید_من بشاش و سرحال با ما همراه باشید😍
3_727126809182827200.mp3
10.38M
مشکل اصلی ظهور...
بسیار مهم و تاثیرگذار
💠 اجتماع قلوب
#حجت_الاسلام_پناهیان
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚
eitaa.com/Namazshab
🙏 #نمازشب
♻️خداوند یک #سیستم پاک کننده روی دنیا نصب کرده که هرچند یک بار #گناهان بندگانش رو با اونها پاک می کنه تا سبکبار و طیب وارد عالم آخرت بشن..!
✅اگر نیمههای شب #گریه_بچه از خواب شیرین بیدارت کرد...، اگر رنج و مشقت نگهداری از پدر و مادر پیر و ناتوانت به گردنت افتاد...! یا سرماخوردگی و مریض شدی، سیستم خدا برات فعال شده و داری از گناهانت پاک میشی..!
@namazshab
﷽
📲 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #علی_پناه
🔖 اشک بر امام حسین (علیه السلام) 🔖
◾️ #ویژه_ماه_محرم ◾️
🔋حجم: 3 MB
⏰زمان: 5 دقیقه و 8 ثانیه
eitaa.com/Namazshab
نَـــــــــــــمٰازٌِ شَــــــــــــبْ
#رمان_محمد_مهدی 7 🔰 نرگس خانم نگاهی به همسرش کرد و هر دو با نگاهی خوشحال کننده به آقای رحمتی گفتند
#رمان_محمد_مهدی 8
✳️ با هم وارد منزل شدن و نشستن ، آقای رحمتی گفت :
خب ، بچه های من، طبقه بالا رو دیدین؟ پسندیدین؟ ما رو به صاحبخونگی می پذیرین؟ اگه اره ، بفرمایین شیرینی تا از دهن نیفتاده !
🌀 هادی دیگه صبرش تمام شد و گفت حاج اقا میشه به ما هم بگین قضیه چیه؟ بخدا دیگه داریم از کنجکاوی دق مرگ میشیم!
🔰 حاج خانم رحمتی با حالت شوخی گفت : ای بابا ، مثل اینکه ما رو قبول ندارن این زوج خوشبخت ، حالا ما کجا غیر شما مستاجر خوب پیدا کنیم؟ همه زدن زیر خنده ، هادی و خانمش هم کم کم به قضیه داشتن پی می بردن
❇️ حاج اقای رحمتی گفت : عزیز من ، شما حتی اسم خودتم بما نگفتی ، حالا از من انتظار داری تمام ماجرا رو بهت بگم؟ نمیشه که !
هادی گفت: من مخلص شمام هستم حاج اقا، قصد بی ادبی نداشتم ، اما شما هم خودت رو بذار جای ما، قطعا تعجب می کردین ، شایدم کمی می ترس...
حاج اقا رحمتی : ای بابا، حالا ما ترسناک هم شدیم جوان؟ با صدای بلند شروع به خندیدن کرد
🔰 هادی : نه نه، منظورم این نبود، اصلا ببخشید ، من حرف نزم بهتره، من کوچیک شما هادی هستم، حالا شما بفرمایین
آقای رحمتی گفت : آها ، حالا شد، حالا خب گوش کن تا بهت بگم، قضیه از این قرار است که من و این حاج خانم که می بینید، سالهای سال بچه دار نمی شدیم، تا اینکه خدا به ما یه پسری داد ، نمی دونی چقدر خوشحال بودیم ، قابل وصف نیست هادی جان،
این پسر روز به روز بزرگ و بزرگتر می شد ، رفت دانشگاه و بعدش هم سربازی ، چند ماه بیشتر خدمت نکرد و بعدش بخاطر ورود من به سن 60 سالگی، و چون تک پسر بود ، از سربازی معاف شد.
براش تو یه شرکت حمل و نقل کار خوب و آبرومندی پیدا کردم و چندسالی مشغول بود ، من و مادرش هم به هم گفتیم که الحمدالله حالا که شغل خوبی هم داره، بهتره دیگه براش زن بگیریم
💠 رفتیم سراغ یکی از افراد مومن فامیل تا از دخترش خواستگاری کنیم، دختر خوبی بود ، این عکس هم که می بینین ، آقا رضا ، پسر ما هست ، برای شب خواستگاریش هست این عکس،
هادی گفت: ببخشید که فضولی می کنم، اما این نوار سیاه کنار قاب عکس که نشون میده ایشون ...
آقای رحمتی شروع به گریه کرد ، دیگه گریه امانش نمی داد،
حاج خانم انگار صبور تر بود، گفت آره پسرم ، این عکس رضاجان ما هست که چند ماه بعد عقد و نامزدی ، تو یک سفر کاری بر اثر تصادف خودش و خانمش با هم به رحمت خدا رفتند.
( ادامه دارد ...)
eitaa.com/Namazshab
✍️ احسان عبادی
🔻دوستانِ قرآنی🔻
✍ #قرآن خواندنِ روزانه، و مانوس بودنِ با #قرآن، برکاتِ فراوانی داره.✨
☝️ یکی از برکاتِ فراوانِ #قرآن خواندن اینه که #رفقا و #دوستانِ آدم عوض میشه:
🕋 وَ إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَابًا مَّسْتُورًا (اسراء/۴۵)
💢 و هنگامی که قرآن میخوانی، میان تو و آنها که به آخرت ایمان نمیآورند، حجابِ ناپیدایی قرار میدهیم.
✔ طبق این آیه، وقتی انسان #قرآن میخونه، خدا یک پردهی نامرئی (حِجَابًا مَّسْتُورًا) بینِ این شخص و غیرمومنین ایجاد میکنه، که حتّی خودِ شخص هم متوجّه این پردهی نامرئی نمیشه.🙄
🍃 یعنی کسی که با #قرآن مانوس بشه، بدونِ اینکه خودش متوجّه بشه:
👈 با عدّهای پیوند میخوره و از عدّهای دور میشه.
👈 پاش توی یکسری از جمعها باز میشه، و پاش از یکسری از جمعها بریده میشه.
👈 با یکسری از #مومنین و #دوستان_خوب آشنا میشه، و با یکسری از غیر مومنین و #دوستان_ناباب قطع رابطه میکنه.
انگار این شخص داخل سانتریفیوژی قرار میگیره که جدا میشه.
از جمعهای بَد جدا میشه، و به جمعهای خوب وارد میشه.😍
🤔 گاهی خودش فکر میکنه، بصورت #شانس و #تصادفی با فلان آدمِ خوب رفیق شده، ولی خودش هم نمیدونه که این شانس نیست،
این #سنت_الهی است.✅️
👌 #انس_با_قرآن، دوستان و رفقای آدم رو عوض میکنه.
✔ اینکه به ما سفارش کردند، از بچّگی به فرزندانمون #قرآن یاد بدیم، و اونها رو با #قرآن مانوس کنیم، یکی از دلایلش همینه:
👈 تا دوستانِ خوب نصیبشون بشه.
برعکسِ این موضوع هم هست:↶
✔ یعنی کسی که از #قرآن فاصله بگیره، و با #قرآن مانوس نباشه، به همون میزانی که از #قرآن فاصله میگیره، با رفقا و #دوستان_ناباب هم ارتباط میگیره.😔
⚡️ از همین امروز تجربه کنیم.
برنامهی قرائتِ روزانهی #قرآن برای خودمون بذاریم، و نتیجهاش رو بعد از یک مدّت ببینیم.😇
پینوشت:
✅️ از اونجایی که #اهلبیت، قرآن ناطق و شریک القرآن هستند، مانوس بودنِ با #اهلبیت هم یک چنین تاثیری در زندگی داره.
eitaa.com/Namazshab