پیامهای آیه فوق⇧⇩:
1- كعبه، اوّلين خانهاى است كه براى عبادت ونيايش مردم بر روى زمين بنا شده است. «أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ»
2- سابقه تاريخى معابد، يكى از ملاكهاى ارزشى آن است. «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ ...»
3- خير و بركت كعبه، تنها براى مؤمنان يا نژاد خاصّى نيست، بلكه براى همگان است. «وُضِعَ لِلنَّاسِ»
4- مردمى بودن براى كعبه، يك ارزش است. «وُضِعَ لِلنَّاسِ»
5- كعبه، مايهى هدايت تمامى مردم است. «هُدىً لِلْعالَمِينَ»
هدایت شده از طلاب
✨بسم الله ارحمن ارحیم✨
🌺🌺🌺 مسابقه یوم الله ۱۵ خرداد 🌺🌺🌺
امام خمینی: "انتظار فرج از نیمه خرداد کشم."
1⃣ محتوای آیین نامه انجمن های ایالتی و ولایتی چه بود که امام خمینی به آن اعتراض نمودند؟
الف)امانت به مرجعیت
ب) امانت به کتاب مقدس آسمانی
ج) امانت به اسلام
د) امانت به مسلمین
2⃣ امام خمینی در چه سالی دستگیر شد؟
الف) ۱۴ خرداد ۱۳۴۲ ب)۱۵ خرداد۱۳۴۱
ج) ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ د) ۱۴ خرداد ۱۳۴۱
3⃣محتوای کاپیتولاسیون چه بود؟
الف) مصونیت مستشاران آمریکایی
ب) مصونیت روسای آمریکایی
ج) مصونیت صهیونیست ها
د) الف و ج
4⃣ کتاب " اسرار هزار ساله " امام خمینی در چه زمینه ای بود؟
الف) دشمنی رضاخان با روحانیت
ب) دشمنی رضاخان با حجاب
ج) دشمنی محمدرضاشاه با روحانیت
د) دشمنی رضاخان با مدرس
5⃣ امام خمینی فرمودند : ما آمریکا را ... ؟
الف) نابود می کنیم
ب) ریشه کن می کنیم
ج) از صفحه روزگار محو می کنیم
د) زیر پا لِه می کنیم
_🌺🌺________
🔴 مهلت پاسخ گویی تا آخر روز دوشنبه
📞 پاسخ های خود را به شماره 09151737657 ارسال نمایید.
🌎@narges_sabzevar_135
🔴 راه شناخت منحرف ها
♦️امام خمینی(ره):دستور کلی است برای شناخت منحرف از غیر منحرف که ما چطور منحرف ها را بشناسیم و چطور غیر منحرف ها را. منحرف ها آنها هستند که فرقی به حالشان نمیکند که این پارک، این اتومبیل که به دستشان آمده از راه صحیح آمده یا از راه دزدی، خیانت شده است و این به دستش رسیده است یا اینکه نه روی امانت و روی یک کسب صحیح آمده است هیچ فرقی به حال او نمی کند... چنانچه پیش انعام(حیوانات) مطرح نیست که از کجا آمد و آن اشخاص انحرافی نظیر همان حیوانات که از کجا آمده مطرح نیست، چه هست مطرح هست.
نفس سرکش!
آقایان باید مراقبه کنند، باید مراقبت کنند خودشان را از صبح تا عصر ، باید مراقب خودشان باشند. نفس انسان سرکش است. یک آن از آن غافل بشویم (نعوذ بالله) انسان را به کفر می کشد. شیطان راضی نیست به فکر ما، او کفر ما را می خواهد، او می خواهد همه را منتهی کند به کفر ، منتها از معاصی کوچک می گیرد و کم کم وارد می کند در بزرگتر ، کم کم بالاتر ، تا برسد به آنجا که خدای نخواسته انسان را اصلاً از اسلام منحرف کند. آقا ، از خودتان باید مراقبت کنید، از اول صبح که از خواب پا می شوید یا اول اذان یا عشا یا قبل از اذان که پا می شوید از خواب طویل، باید مراقب خودتان باشید.
📝حضرت امام خمینی-ره ، صحیفه نور، ج 1، ص 124
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
🌹غربال شدن شیعیان در آخرالزمان
♦️ﻋﻦ ﺍﻟﺮﺑﻴﻊ ﺑﻦ ﻣﺤﻤﺪﺍﻟﻤﺴﻠﻲ ﻗﺎﻝ ﻗﺎﻝ ﻟﻲ ﺃﺑﻮ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﻉ ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺘﻜﺴﺮﻥ ﻛﺴﺮ ﺍﻟﺰﺟﺎﺝ ﻭ ﺇﻥ ﺍﻟﺰﺟﺎﺝ ﻳﻌﺎﺩ ﻓﻴﻌﻮﺩ ﻛﻤﺎ ﻛﺎﻥ ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺘﻜﺴﺮﻥ ﻛﺴﺮ ﺍﻟﻔﺨﺎﺭ ﻭ ﺇﻥ ﺍﻟﻔﺨﺎﺭ ﻟﺎﻳﻌﻮﺩ ﻛﻤﺎ ﻛﺎﻥ ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺘﻤﻴﺰﻥ ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺘﻤﺤﺼﻦ ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺘﻐﺮﺑﻠﻦ ﻛﻤﺎﻳﻐﺮﺑﻞ ﺍﻟﺰﺅﺍﻥ ﻣﻦ ﺍﻟﻘﻤﺢ
💢ﺭﺑﻴﻊ ﺑﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﺴﻠﻰ ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
♦️ﺑﺨﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﺷﻤﺎ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺷﻴﺸﻪ ﺷﻜﺴﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﻳﺪ، ﻭ ﺷﻴﺸﻪ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﻜﺴﺘﻦ ﻣﻴﺘﻮﺍﻥ ﺫﻭﺏ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺨﺴﺖ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ! ﺑﺨﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﺷﻤﺎ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﻔﺎﻝ ﺷﻜﺴﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﻳﺪ ﺳﻔﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﻜﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺍﻭﻝ ﺑﺮﻧﻤﻰ ﮔﺮﺩﺩ.
♦️ ﺑﺨﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﺷﻤﺎ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﻴﺸﻮﻳﺪ ﻭ ﻏﺮﺑﺎﻝ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺷﺪ (ﺗﺎ ﻧﻴﻜﺎﻥ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺎﻝ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻭ ﻏﻴﺮ ﻧﻴﻜﺎﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﺮﻳﺰﻧﺪ) ﭼﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺗﻠﺦ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﮔﻨﺪﻡ ﺟﺪﺍ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ.
📚کتاب الغیبه شیخ طوسی ,صفحه ۳۴۱
📣شهیدی که بخاطر رضایت پدر ازبهشت برگشت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
از کتاب" بازگشت " خاطرات رزمندگان از مشاهدات آنها از فضای برزخ بهشتی و نحوه شهادت شهدای رزمنده و... به شما توصیه می کنم. حتما این کتاب را تهیه نمایید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
و شما هم اینک یکی از داستان تکان دهنده و زیبای این کتاب را می خوانید 👇👇👇👇👇👇
🌺🌺🌺. آخرین روزهای اسفند ۱۳۶۴ بود. در بیمارستان مشغول فعالیت بودم. من تکنسین اتاق عمل و متخصص بیهوشی بودم. با توجه به عملیات رزمندگان اسلام تعداد زیادی مجروح به بیمارستان منتقل شده بود. لحظه ای استراحت نداشتیم اتاق عمل مرتب آماده می شد و تیم جراحی وارد می شدند.
داشتم از داخل راهروی بیمارستان به سمت اتاق عمل می رفتم، که دیدم حتی کنار راهروها مجروح خوابیده!! همین طور که جلو میرفتم یک نفر مرا به اسم کوچک صدا زد، برگشتم اما کسی را ندیدم می خواستم بروم که دوباره صدایم کرد، دیدم مجروحی کنار راهروی بیمارستان روی تخت حمل بیمار از روی شکم خوابیده و تمام کمر او غرق خون است. رفتم بالای سر مجروح و گفتم شما من را صدا زدی؟ چشمانش را به سختی باز کرد و گفت: بله، منم کاظمینی .چشمانم از تعجب گِرد شد، گفتم محمدحسن اینجا چه کار میکنی؟
محمدحسن کاظمینی سال های سال با من همکلاسی و رفیق بود. از زمانی که در شهرضای اصفهان زندگی می کردیم. حالا بعد از سال ها در بیمارستانی در اصفهان او را میدیدم. او دو برادر داشت که قبل از خودش و در سالهای اول جنگ در جبهه مفقود شده بودند. البته خیلی از دوستان میگفتند که برادران حسن اسیر شده اند.
بلافاصله پرونده پزشکی اش را نگاه کردم. با یکی از جراحان مطرح بیمارستان که از دوستانم بود صحبت کردم و گفتم این همکلاسی من طبق پروندهاش چندین ترکش به ناحیه کمرش اصابت کرده و فاصله بین دو شانه چپ و راست را متلاشی کرده طوری که پوست و گوشت کمرش از بین رفته، دو برادر او هم قبلاً مفقود الاثر شدند. او زن و بچه هم دارد اگر می شود کاری برایش انجام دهید.
تیم جراحی خیلی سریع آماده شد و محمدحسن راهی اتاق عمل شد دکتر همین که میخواست مشغول به کار شود. مرا صدا زد و گفت: باورم نمیشه، این مجروح چطور زنده مانده بهقدری کمر او آسیب دیده که از پشت می توان حتی محفظه ای که ریه ها در آن قرار می گیرد مشاهده کرد!! دکتر به من گفت: این غیر ممکن است، معمولاً در چنین شرایطی بیمار یکی دو ساعت بیشتر دوام نمی آورد بعد گفت: من کار خودم را انجام می دهم. اما هیچ امیدی ندارم ، مراقبتهای بعد از عمل بسیار مهم است. مراقب این دوستت باش. عمل تمام شد یادم هست حدود ۴۰ عدد گاز استریل را با بتادین آغشته کردند و روی محل زخم گذاشتم و پانسمان کردم .دایرهای به قطر حدود ۲۵ سانت، روی کمر او متلاشی بود. روز بعد دوباره به محمدحسن سر زدم حالش کمی بهتر بود، خلاصه روز به روز حالش بهتر شد . یادمه روز آخر اسفند حسابی براش وقت گذاشتم، گفتم فردا روز اول عید است مردم و بستگان شما به بیمارستان و ملاقات مجروحین میآیند. بگذار حسابی تر و تمیز بشیم همینطور که مشغول بودم و او هم روی شکم خوابیده بود به من گفت می خواهم به خاطر تشکر از زحماتی که برای من کشیدی یک ماجرای عجیب رو برات تعریف کنم. گفتم بگو میشنوم، فکر کردم می خواهد از حال و هوای رزمندگان و جبهه تعریف کنه. ماجرایی را برایم گفت که بعد از سالها هنوز هم وقتی به آن فکر میکنم حال و هوایم عوض میشه.
💠محمد حسن بی مقدمه گفت: اثر انفجار را روی کمر من دیدی؟ من با این انفجار شهید شدم، روح به طور کامل از بدنم خارج شد و من بیرون از بدنم ایستادم و به خودم نگاه می کردم یک دفعه دیدم که دو ملک در کنار من ایستادند. به من گفتند: از هیچ چیزی نگران و ناراحت نباش تو در راه خداوند شهید شده و اکنون راهی بهشت الهی خواهی شد. همراه با آن دو ملک به سمت آسمان ها پرواز کردیم در حالی که بدن من همینطور پشت خاکریز افتاده بود . در راه همین طور به من امید می دادند و می گفتند نگران هیچ چیزی نباش خداوند مقام بسیار والایی را در بهشت برزخی برای شما و بقیه شهدا آماده کرده.
در راه برخی رفقایم را که شهید شده بودند میدیدم آنها هم به آسمان می رفتند کمی بعد به جایی رسیدیم که دو ملک دیگر منتظر من بودند دو ملک قبلی گفتند اینجا آسمان اول تمام می شود شما با این ملائک راهی آسمان دوم میشوی از احترامی که به ملائک آسمان دوم گذاشته شد فهمیدم، ملائک آسمان دوم از لحاظ رتبه و مقام از ملائکه آسمان اول برترند. آن دو ملک هم حسابی مرا تحویل گرفتند و به من امید دادند که لحظاتی دیگر وارد بهشت برزخی خواهی شد و هر زمان که بخواهی می توانی به دیدار اهل بیت علیه السلام بروی. بعد من را تحویل ملائکه آسمان سوم دادند همین طور ادامه داشت تا این که مرا تحویل ملائک آسمان هفتم دادند، کاملا مشخص بود که ملائکه آسمان هفتم از ملائک آسمان ششم برترند. بلافاصله نگاهم به بهشت افتاد👇👇
👆👆
نمی دانید چقدر زیبا بود از هر نعمتی بهترین هایش در آنجا بود. یکباره دیدم که هر دو برادرم در بهشت منتظر من هستند فهمیدم که هر دوی آنها شهید شدهاند. چون قبلاً به ما گفته بودند که آنها اسیر هستند .خواستم وارد بهشت بشوم که ملائک آسمان هفتم با کمی ناراحتی گفتند : این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست و در مقام بهشتی او تاثیر دارد او را برگردانید تا با رضایت پدرش برگردد. تا این حرف را زدند، ملائک آسمان ششم گفتند چشم ...
یکباره روح به جسم من برگشت تمام بدنم درد میکرد. من را در میان شهدا قرار داده بودند. اما یک نفر متوجه زندهبودن من شد و مرا به بیمارستان منتقل کردند و از آنجا راهی اصفهان شدیم . حالا هم فقط یک کار دارم، من بهشت و جایگاه بهشتی خودم را دیدم. .حتی یک لحظه هم نمی توانم دنیا را تحمل کنم فقط آمدهام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم. او میگفت و من مات و متحیر گوش میکردم.
روز بعد پدرش حاج عبدالخالق به ملاقات او آمد، پیرمردی بسیار نورانی و معنوی، میخواستم ببینم ماجرا چه می شود وقتی پدر و پسر خلوت کردند ، شنیدم که محمدحسن گفت: پدر شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر.
محمد حسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم آنها الان در بهشت هستند و من اینجا.
پدر گفت: اون ها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری من در این سن نمی توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم .از اینجا به بعد رو متوجه نشدم که محمدحسن برای پدرش چه گفت، اما ساعتی بعد وقتی پدرش بیرون رفت و من وارد اتاق شدم محمد حسن خیلی خوشحال بود گفتم چه شده گفت: پدرم راضی شد انشاالله می روم آنجایی که باید بروم.من برخی شبها توی بیمارستان کنارش می نشستم برای من از بهشت می گفت، از همان جایی که برای چند لحظه مشاهده کرده بود، می گفت: با هیچ چیزی در این دنیا نمی توانم آنجا را مقایسه کنم. زخمهایش روز به روز بهتر میشد، دو سه ماه بعد ، از بیمارستان مرخص شد شنیدم بلافاصله راهی جبهه شده.
💠چند روزی از اعزام نگذشته بود که برای سر زدن به خانواده راهی شهرضا شدم، رفقایم گفتن امروز مراسم تشییع شهید داریم. پرسیدم کی شهید شده؟
گفتند:محمد حسن کاظمینی. جا خوردم و گفتم این که یک هفته نیست راهی جبهه شده! به محل تشییع شهدا رفتم درب تابوت را باز کردم محمد حسن، نورانی تر از همیشه گویی آرام خوابیده بود. یکی از رفقا به من گفت: بلند شو که پدرش داره میاد. دوست من گفت: خدا به داد ما برسه ممکنه حاجی سر همه ما داد بزنه دو تا پسرش مفقود شده و سومی هم شهید شد. من گوشه ای ایستادم. پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد ، بعد گفت: پسرم بهشت گوارای وجودت دو سال بعد جنگ تمام شد و اُسرای ایرانی آمدند اما اثری از برادران محمدحسن نبود. با شروع تفحص پیکر دو برادر محمد حسن هم پیدا شد و برگشت، و در کنار برادرشان و در جوار مزار حاج ابراهیم همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند.