کسی نمیآمد، باران نمیبارید.
قرن، قرنِ رفتن، گریستن و دفن شدن
شعرها در سینهی آدمی بود.
چند صائب سر به زانو در غم زلفش نهم؟
عاقبت مغز مرا فکر پریشان میخورد
- صائب تبریزی
آنقدر زخم ها به سرعت و پیاپی از راه می رسند که فرصتی برای التیام و بهبود آنها به دست نمیآورم. شاید هم بعضی زخم ها برای التیام نداشتن به وجود آمدهاند. انگار زخم های من از همین نوع است. شوقی برای تمام کردن و رسیدن نمانده و چند
وقتی هست که همه چیز در من ناتمام میماند.
- امیرمحمد عبداللهی
جانِ ما وعدهی وصل است نه این روحِ مَجاز
تو مپندار که ما زنده به این مختصریم
- عبید زاکانی
به نظر می آمد می تواند هرچیز ناگواری را
تحمل کند و خم به ابرو نیاورد، هرچند که
بعدا دچار اندوه عمیقی می شد.
- فئودور داستایفسکی