eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لایو از سر مزار شهید نوید صفری👇🏻🖤
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم اکنون سر مزار شهید رسول خلیلی 👆🏻🖤
🌱چـــله زیارت عاشورا🌱 به نیابت از شهید نوید صفری هدیه به امام حسین(ع) روز: یازدهم https://eitaa.com/Navid_safare
-میگفت.. همه اون لحظه هایی که به سختی بغضتو قورت دادی که کسی اشکتو نبینه همه‌یِ اون لحظه هارو خدا دیده به خودش بسپار..🌱 -حاج‌حسین‌یکتا-
14.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 صبح پنجشنبه، بزرگترین آب‌شیرین‌کن فراساحلی جهان در سیستان و بلوچستان وارد مدار شد. جاتون خالیه سید https://eitaa.com/Navid_safare 🌊
نوید دلها 🫀🪖
🛑 صبح پنجشنبه، بزرگترین آب‌شیرین‌کن فراساحلی جهان در سیستان و بلوچستان وارد مدار شد. جاتون خالیه س
🛑رفقا این اصلا اتفاق کمی نیست بزرگو باافتخاره اما ما چون در زمینه رسانه کشورمون واقعا ضعیفه خیلی از مردم ازین اتفاقات مهم باخبر نمیشن و همینطوری احساس ضعف و رغبت میکنن نسبت به کشور بیاین سعی کنیم این ضعف رسانمونو خودمون تاجایی که میتونیم جبران کنیم ..
🔴فردوسی زنده بود، از حماسه ایرانی‌ها ده‌ها شاهنامه می‌نوشت 🔹سیستان تا یک فاجعه ۶ ماه فاصله داشت، پیدا کردن قطره‌‌ای آب در هزاران شهر و روستای منطقه سخت‌ترین کار دنیا بود. 🔹حالا با یک کار فنی و ۲۴ ساعته و اجرای رینگ پروژه شامل بزرگترین آبشیرین‌کن خشکی دنیا، دیگر کسی دغدغه آب ندارد. ✍«محمد عنایتی نجف‌ آبادی»
👀
توجه توجه 🛑🛑
یادتونه برای روز دختر یعنی تولد حضرت معصومه س من از شما عزیزای شهید نوید کمک گرفتم که برای دخترخانومای یک روستا هدیه بخریم ؟؟😍🌸
هدیه ها خریده شدن هم برای دخترخانوم های کوچولو و هم تعدادی هدیه مربوط به اقا پسرها که اوناهم دلشون نشکنه و هم تعدادی کارت شهدایی از طرف فروشنده به دخترخانم های بزرگتر https://eitaa.com/Navid_safare
اما چون مسیر دور بودو... برای روز دختر بدست بچه ها نرسید و بجاش در تولد برادر بزرگوار حضرت معصومه س یعنی تولد اقا امام رضا ع بین بچه ها پخش شدن (هدایا در یک مسجد در یکی از روستاهای اطراف خراسان رضوی پخش شدن😍 ) https://eitaa.com/Navid_safare 🌸
ببخشید که یکم دیر گزارش کارو براتون گذاشتم 😢🙏
نوید دلها 🫀🪖
ببخشید که یکم دیر گزارش کارو براتون گذاشتم 😢🙏
🛑ممنون میشم یکی از عزیزانی که واریز ۵۰تومانی یا صدتومانی برای اینکار داشتن پیوی بمن پیام بدن @maede_sadatt (الان کسی وجهی برای من واریز نکنه لطفااا)
دوستان الان کسی ۵۰ تومان واریزی داشته برای من ؟؟؟(واریز به مائده سادات میرغضنفری)؟؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱چـــله زیارت عاشورا🌱 به نیابت از شهید نوید صفری هدیه به امام حسین(ع) روز: دوازدهم https://eitaa.com/Navid_safare
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان آمده تا جانم را بگیرد.. که سراسیمه چرخیدم.. و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد _از آدمای ابوجعده ای؟ گوشه چادرم هنوز روی صورتم مانده و چهره ام به درستی پیدا نبود،.. اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمه شب به روشنی پیدا بود.. خط خون پیشانی ام دلش را سوزانده.. ... که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید... چشمان روشنش مثل آینه میدرخشید و همین آینه از دیدن شکسته بود که صدایش گرفت _شما اینجا چیکار میکنید؟ شش ماه پیش... پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمیشد زنده باشد... که غریبانه ضجه زدم _من با اونا نبودم، من داشتم فرار میکردم... و تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت... و او با این میان این خیابان خلوت چه کند.. که با نگاهش پَرپَر میزد بلکه پیدا کند... میترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید... از راننده خواست پیاده ، خودش ایستاد.. و چشمش را انداخت تا بی واهمه از جا بلند شوم... احساس میکردم تمام استخوانهایم در هم شکسته که زیرلب ناله میزدم.. و مقابل پیکرم را سمت ماشین میکشیدم... بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده.. و حضور او در چنین شبی مثل ✨ بود که گوشه ماشین.. ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ گوشه ماشین در خودم فرو رفتم.. و زیر آواری از درد و وحشت بیصدا گریه میکردم... مرد جوانی پشت فرمان بود،.. در سکوت خیابان های تاریک داریا را طی میکردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم میچسبید.. که لحن مصطفی به دلم نشست _برای زیارت اومده بودید حرم؟ صدایش به اقتدار آن شب نبود،.. انگار درماندگی ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم میلرزید _میخواید بریم بیمارستان؟ ماه ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و کرده بودم دردهایم را کنم که صدایم در گلو گم شد _نه... به سمتم .. و از همان نیمرخ صورتش خجالت میکشیدم که ناله اش در گوشم مانده و او به رخم همسرم به قصد کشتنش به قلبش خنجر زد.. و باز برایم بیقراری میکرد _خواهرم! الان کجا میخواید برسونیمتون؟ خبر نداشت.. شش ماه در این شهر و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم.. و شاید میدانست هر بلایی سرم آمده از 🔥دیوانگی سعد 🔥آمده که زیرلب پرسید _همسرتون خبر داره اینجایید؟ در سکوتی سنگین به خیره مانده و نفسی هم نمیکشید تا پاسخم را بشنود.. و من دلواپس بودم که به جای جواب، پرسیدم _تو حرم کسی کشته شد؟ سری به نشانه منفی تکان داد.. و به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت _الان همسرتون کجاست؟ میخواید باهاش تماس بگیرید؟ شش ماه پیش.. سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت میکشیدم.. ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد