eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ رمان 💠 به نیمرخ صورتش نگاه می‌کردم که هر لحظه سرخ‌تر می‌شد....‌ و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانی‌اش را گرفت و به‌شدت فشار داد. از اینهمه آشفتگی‌اش شدم، نمی‌فهمیدم از آن طرف خط چه می‌شنود که صدایش در سینه ماند و فقط یک کلمه پاسخ داد :«باشه!» و ارتباط را قطع کرد. 💠 منتظر حرفی نگاهش می‌کردم و نمی‌دانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد می‌رسد که از روی صندلی بلند شد، نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد. زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیده‌ام، اما به‌خوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و... زیرگوشش پرسیدم :«چی شده ابوالفضل؟» 💠 فقط نگاهم می‌کرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمی‌خواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم کرد : «مگه نمی‌خواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت!» باورم نمی‌شد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم .‌‌.. و او می‌دانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :«برمی‌گردیم بیمارستان، این پسره رو می‌رسونیم
رمان ✍️ 💠 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره می‌خواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرت‌زده نگاهش می‌کردم. به سرعت به راه افتاد و من دنبالش می‌دویدم و بی‌خبر اصرار می‌کردم :«خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمی‌گردیم؟» 💠 دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانی‌ام را به شوخی داد :«الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!» و می‌دیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم می‌چرخد که شربت شیرین ماندن در به کام دلم تلخ شد. تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل می‌کرد و هر چه پاپیچش می‌شدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره می‌رفت تا پشت در اتاق مصطفی که هاله‌ای از اخم خنده‌اش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد :«همینجا پشت در اتاق بمون!» و خودش داخل رفت. 💠 نمی‌دانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر می‌ترسد تنهایم بگذارد. همین که می‌توانستم در بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود که نمی‌دانستم برادرم در گوشش چه می‌خواند. در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد و دوباره در پدر و مادرم به گریه افتادم که ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم. 💠 تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم که چشمم به زیر افتاد و بی‌صدا وارد شدم. سکوت اتاق روی دلم سنگینی می‌کرد و ظاهراً حرف‌های ابوالفضل دل مصطفی را سنگین‌تر کرده بود که زیر ماسک اکسیژن، لب‌هایش بی‌حرکت مانده و همه از آسمان چشمان روشنش می‌بارید. ...
✍️رمان قسمت 💠 روی گونه‌اش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانی‌اش پیدا بود قفسه سینه‌اش هم باند‌پیچی شده است که به سختی می کشید. زیر لب سلام کردم و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از آتش گرفت. 💠 ابوالفضل با صمیمیتی عجیب لب تختش نشست و انگار حرف‌هایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد :«من از ایشون خواستم بقیه مدت درمان‌شون رو تو خونه باشن!» سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد :«الانم کارای ترخیص‌شون رو انجام میدم و می‌بریم‌شون داریا!» 💠 مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش می‌کرد و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد. کنارم که رسید لحظه‌ای مکث کرد و دلش نیامد بی‌هیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد : «همینجا بمون، زود برمی‌گردم!» و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد. 💠 از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبه‌ای به سمت در می‌دوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پرده‌ای از پنهان شدم. ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لب‌هایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد :« خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو پَرپَر شدن، از این نامسلمونا می‌گیریم!» 💠 نام پدر و مادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم می‌لرزید :«برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟» نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم .... به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمی‌زند که به لکنت افتادم :«برا چی؟»... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Mohammad Hossein Hadadian - Gharar Nabood (128).mp3
8.5M
ســلام آقا ، سـلام ای عزیز دلم❤️‍🩹 حال و روزم اینه ، نوکرتم شبانه روز تو فکر اربعینه ! . . 🎧با صدای محمدحسین حدادیان
رفقا رفقااااا😍
خواهر برادرای داداش نوید 😍
ی صحبت رفاقتی باهاتون دارم 🥺
قدیمیا یادتونه که پارسال با کمک شماها مهربونااا تونستیم کمک کنیم چند نفر که تاحالا کربلا نرفته بودن و بخاطر مشکل مالی نمیتونستن برن بتونن که اربعین برن زیارت اقا 🥺 https://eitaa.com/Navid_safare
پارسال من تو تایم خیلی کمی بنر زدم و هزینه جمع کردم اما بااین حال ی نفر که کل هزینه سفرش رو نیاز داشت و دوتا جووون که دستشون خالی بود رو کمک هزینه دادیم که بتونن برای اولین بار خاک کربلارو ببینن🥺 https://eitaa.com/Navid_safare
دائم تاکیدم این بود که برای کسایی که وجه واریز کردن حتما دعا کنن 😢 https://eitaa.com/Navid_safare
این پیام های پارسالم با رابط خیلی مطمئنمه که تونستیم به دوتا جوون کمک کنیم راهی بشن .... https://eitaa.com/Navid_safare
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 حالا میخوام امسال هم از شما خواهر برادرای عزیز درخواست کنم که هرررر چقدر که دوست دارین برای راهی کردنِ سفر اولی هایی که بخاطر مشکل مالی نمیتونن اربعین برن کربلا ولی دلشون با این سفره کمک کنین حتی ده هزارتومن ولی دراین کار حتماااا شریک بشین 🥺 https://eitaa.com/Navid_safare
بزرگواران زیادی دارن محبت میکنن و توی اینکار شریک میشن 😍 همرو نمیزارم یه وقت اذیت نشین فقط این واریزی رو هم میزارم که نشون بدم هرچقدررر که دوست دارین واریز کنین واقعا ارزشمندو تاثیر گذاره 🙏🪴 ان شاءالله که نگاه امام حسین ع همراه زندگیشون باشه ✨ https://eitaa.com/Navid_safare
🏴 روز بیست و نهم چله زیارت عاشورا به نیابت از تمام شهیدان اسلام اللخصوص شهید نوید صفری ❤️‍🩹 هدیه به: •حُسینِ بن عَلی ،عَلیِ بن الحُسین ،اَولادِ الحُسین وَ اَصحابِ الحُسین• 🕊 به نیت حاجت روایی و عاقبت بخیری و دستگیری ائمه هم دراین دنیا هم در آخرت 🤲🏻🌱 🙏 https://eitaa.com/Navid_safare
🥲🥲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الصبرُ الا فی فِراقِکَ یجملُ... صبر زیباست ، اما در فراق تو 💔 https://eitaa.com/Navid_safare
اَعوذباللّٰه از تعَلقاتِ دُنیا ، که مٰا را ” دیر “ به حُسَین(ع) رِساند ...🥀
رفقاااااا اگر هنوز برای پیاده روی اربعین محصولی سفارش ندادید یه محصول قشنگ و کاربردی براتون آماده شده که راحت بتونید توی پیاده روی اربعین هدیه بدید😍🦋...👇🏻👇🏻
📌#گیره روسری با مولتی مذهبی😎 به صرفه و #اقتصادی در بسته‌بندی‌ ۱۲ تایی قیمت: بسته 45 هزار تومان ثبت سفارش📩 @motahareh_sh 💖 @Massoumeh_sh84 https://eitaa.com/Pack_martyrs امامزادگان عشــق🖤 #محرم