«🖤🥀»
#تلنگرانه
وقـتـۍ
بهتون میگن:
+التمـاس دعـا
واقعا برای طرف دعا ڪݩید،
نگید محتاجیم به دعا و ڪلا یادتون بره|:
میدونید کہ↓
واسه هرڪۍ دعای خیر ڪنید
یه فرشتہ توی آسمون هست
کہ چند برابر همون دعا رو برای خودتون میڪنہ🌱🕊
التماس دعا🤲💔
#آیهگرافے🦋
«اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهَا وَمِنْ كُلِّ كَرْبٍ»
خداست که شما را از آن سختیها
و از هر اندوهی نجات میدهد...!🌱
- سوره انعام ٦٤
https://eitaa.com/Navid_safare
هے نگـو مـن گناهکارم
منو قبول نمیکنہ...
روم نمیشہ با خدا حرف بزنم...
بہ قولِ استاد دولابی
مالِ بد بیخِ ریشِ صاحب شہ...!
تـو مخلوقِ خدایے :)♥️
#استادپناهیان🌱
• https://eitaa.com/Navid_safare
•🥀•
عاشقـی بہ رسمـِ ٺو •
زیباٺرین عاشقـیِ این زمـانہ هاسٺ•♥•
• https://eitaa.com/Navid_safare
السلام و علیک یا اباصالح المهدی 💚✨
اقا جان کاش زودتر بیایی برای دل های پرآشوبمان فقط شما مرحمین 🥺🤍
اللهم عجل لولیک الفرج✨
https://eitaa.com/Navid_safare
معرفی مختصری از شهید مدافع حرم
#نوید_صفری🌱
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال شهید نوید صفری 👆🏻🌸👆🏻
آدم ها گاهی می روند که برگردند
اما....
#شهید_نوید
#شادی_روحش_صلوات
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال شهید نوید صفری 👆🏻🌸👆🏻
🌹فروش ویژه کتاب شهیدنوید🌹
با امضای خانواده شهید و بسته هدیه فرهنگی(شامل تسبیح و کارت زیارت عاشورا و عکس شهیدنوید)
هزینه ارسال رایگان به سراسر کشور
کتاب شهیدنوید فوق العاده ست. هم محتوا هم نگارش عالیه. اگر کتاب رو خوندید، پوستر رو برای دوستانتون بفرستید
«گـروه فرهنگی شهدایی اَحیـــــا»
معرفی شهدا و عرضه محصولات شهدایی
https://eitaa.com/ahyyagroup
خریدار عشق
قسمت 9
رسیدم خونه ،بدون هیچ حرفی از پله ها رفتم بالا
مامان: بهاااار تویی؟
- اره مامان
مامان: لباست و عوض کن بیا غذا تو بخور
- نمیخورم مامان ،میخوام بخوابم خستم
مامان: باشه ،فقط امشب باید بریم خونه خانم محمدی اینا، زیاد نخواب که سردرد بگیری
- باشه مامان جان اینقدر ذهنم مشغول بود که نفهمیدم کی خوابم برد...
جواد: بهار خانم،خواهری
چشمامو به زور باز کردم
- جانم داداش
جواد: نمیخوای بیدار شی،
نا سلامتی خواهر دامادی
- الان بلند میشم میام
جواد ( پیشونیمو بوسید):
قربون خواهرم گلم بشم
جواد بلند شد و رفت سمت در...
- داداشی؟
جواد:جانم
- نگفتی بچه دوتا نظامی چی میشه آخر...
جوادم یه بالش گرفت پرت کرد سمتم
منم رفتم زیر پتو
جواد: پاشو بیا
سرم اینقدر درد میکرد که رفتم یه مسکن گرفتم خوردم لباسمونو پوشیدیم و حرکت کردیم
جوادم توی راه از یه گلفروشی یه دسته گل رز خرید رسیدیم خونه خانم محمدی زنگ درو زدیم وارد خونه شدیم...
منو مامان کنار هم نشستیم بعد یه مدت عروس خانم با سینی چایی وارد شد،زیر گوش مامان آروم گفتم، مامان عروس اسمش چیه؟
مامان: زهرا
زهرا اومد سمتم چایی رو به من تعارف کرد
- دستت درد نکنه زهرا جون
زهرا: خواهش میکنم عزیزم
چهره آروم و دلنشینی داشت
بعد مدتی داداش و زهرا رفتن باهم صحبت کردن بعد نیم ساعت از اتاق اومدن بیرون و همه با لبخند زهرا، صلوات فرستادن
خیلی خوشحال بودم برای جواد که همچین خانومی نصیبش شده...