5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عــاشــقــتــم
ایعشقغیورمن...♥️
#لبیک_یا_خامنه_ای ✋🏼
🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_هفتاد_سوم
+راستی از پسرداییت سبحان چه خبر ؟
لبخند محزونی میزند و سعی میکند ظاهرش را حفظ کند
_۱۰ روز پیش رفت محضر عقد کرد
انتظار شنیدن همچین پاسخی نداشتم . بهت زده نگاهم میکنم .
ادامه میدهد
_چند روز دیگه هم مراسم نامزدیشه
انگار بغض در گلویش نشسته .
با ناراحتی میگویم
+ببخش هستی نمیخواستم ناراحتت کنم
به زور لبش را برای خنده کش میدهد
_مهم نیست . دیگه باید فراموشش کنم .
قطره اشکی از گوشه ی چشمش سر میخورد ؛ سریع با پشت دست قطره اشک را پاک میکند
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
با شنیدن صدای موبایل بی حوصله روی تخت غلت میزنم و موبایل را بر میدارم و به صفحه اش چشم میدوزم .
شماره ی ناشناسی روی صفحه نقش بسته است .
پوفی میکنم و زیر لب غر میزنم
+کدوم آدمی این موقع ظهر زنگ میزنه ؟
تماس را وصل میکنم و موبایل را کنار گوشم قرار میدهم .
+الو
کسی پاسخ نمیدهد . مجددا تکرار میکنم
+الو
بعد از چند ثانیه بلاخره فرد ناشناس به حرف می آید
_سلام
با شنیدن صدای شهروز سریع روی تخت مینشینم . باورم نمیشود او به من زنگ زده باشد .
بعد از مدتی وقتی پاسخی از جانب من دریافت نمیکند با کنایه میگوید
_جواب سلام واجبه
آرام زمزمه میکنم
+سلام
سریع میپرسم
+شماره ی منو از کجا آوردین ؟
+برداشتن شمارت از گوشیه شهریار کار خیلی سختی نیست
+برای چی بهم زنگ زدین ؟
_میخوام فردا ببینمت
در مهمانی ها تا میتوانم از او فرار میکنم حالا قرار ملاقات بگزارم ؟
جدی میگویم
+من نمیتونم بیام
_کارم خیلی مهمه وگرنه اصلا بهت زنگ هم نمیزدم . نمیتونم پشت تلفن بهت بگم حتما باید ببینمت .
هرجایی هم که خودت پیشنهاد بدی میریم
نفسم را با شدن فوت میکنم و عصبی میگویم
+یه بار گفتم .....
میان حرفم میپرد و با تمسخر میگوید
_نترس نمیخورمت فقط میخوام یه ساعت ببینمت و باهات حرف بزنم .
به کسی نگو میخوای بیای پیش من
ادرس رو هم به همین شماره پیامک کن
قبل از اینکه بتوانم چیز دیگری بگویم تلفن را قطع میکند .
🌿🌸🌿
《همچو نی مینالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل》
رهی معیری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نوید دلها 🫀🪖
🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_هفتاد_سوم +راستی از پسرداییت سب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_هفتاد_چهارم
میان حرفم میپرد و با تمسخر میگوید
_نترس نمیخورمت فقط میخوام یک ساعت ببینمت و باهات حرف بزنم .
در ضمن به کسی نگو میخوای بیای پیش من آدرس رو هم به همین شماره پیامک کن
قبل از اینکه بتوانم چیزی بگویم تلفن را قطع میکند .
به صفحه ی خاموش موبتیل خیره میشوم .
با این کار من را در عمل انجلم شده قرار داده .
بین رفتن و نرفتن مانده ام . حتما کار مهمی دارد که با آن همه غرورش زنگ زده و خواسته من را ببیند .
از طرفی دلم میخواهد بگویم نه اما از طرفی دیگر حس کنجکاوی ام قِلقِلکم میدهد .
بعد از چند دقیقه فکر کردن و خود درگیری بلاخره موبایل را روشن میکنم و آدرس کافی شاپی که همیشه با هستی میروم را برایش پیامک میکنم .
فکر نمیکنم بخواهد کار خطرناکی انجام بدهد و من را اذیت کند ؛ هر چه باشد همخونم است .
صدای پیامک بلند میشود . پیام از طرف شهروز است
《ساعت ۹ صبح منتظرم》
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
چشم هایم را میمالم و به صندلی ماشین تکیه میدهم .
دیشب بخاطر فکر کردن زیاد تا ناز صبح بیخوابی کشیدم . مدام با خودم میگفتن نکند کار اشتباهی میکنم ؟
اصلا با نامحرم بیرون رفتن کار درستی هست ؟
اگر کسی من را با شهروز ببیند چه کار باید بکنم ؟
چند باری هم موبایل را برداشتم و برای شهروز نوشتم که نمی خواهم بیایم اما هر بار هنگام ارسال پشیمان شدم و پیام را پاک کردم .
در آخر تصمیم گرفتم بیایم و حرف های شهروز را بشنوم چون ممکن بود بخاطر نیامدنم بعدا من را اذیت کند .
به کافی شاپ نزدیک میشویم و استرس به جانم می افتد .
دست میبرم به گردنبند چهار قلی که به گرنم انداختم و آن را در مشتم می فشارم .
این گردنبند را از خانم جان هدیه گرفتم .
درست ۲ ماه قبل از فوتش برای روز تولدم این گردنبند نقره را به من هدیه داد و گفت جز با ارزش ترین دارایی هایش است .
گفت ۲۰ سال موقع نماز به گردنش انداخته ؛ چون آن را از کربلا گرفته بود و معتقد بود خیلی خاص است .
به ضریح امام حسین (علیه السلام)و حضرت ابوالفضل(علیه السلام) متبرک شده بود .
شاید ارزش مادی نداشته باشد ولی ارزش معنوی زیادی دارد .
من هم هر وقت دل آشوب میشوم ، به گردنم می اندازد .
با توقف ماشین به خودم می آیم .
راننده رو به من میگوید
_بفرمایید خانم رسیدیم .
🌿🌸🌿
《به سینه میزندم سر ، دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای ، کرشمه های صدایت》
حسین منزوی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#شهیدانه
همیشہمیگفت :
برایاینکہگرهمحبتما
برایهمیشہمحکمبشہ
بایددرحقهمدیگہدعاکنیم(:♥!
#شهیدعباسدانشگر
#تلـــــنگࢪانھ 🚶♀
یہ تخته سفیدم روش هے ماژیک بکشۍ
آخر سر میشه عینِ تخته سیاھ!
دیگه دل که جاۍ خودشو داره..
با هرگناه یه خطِ مشکۍ
رو صفحه سفیدِ دلت میزنے!(:🤍
اطلاعاتِبچهمذهبیوحزباللهیتوعصرِ
حاضر،حکمبمبونارنجکروداره؛
وقتیمستندومعتبرحرفبزنی
توانِمقابلهباهاتروندارن!
https://eitaa.com/Navid_safare
#ارسالییکیازبزرگواران 😍
انشاءالله حاجت روا باشین 🙏✨
https://eitaa.com/Navid_safare