eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عــاشــقــتــم ای‌عشق‌غیور‌من...♥️ ✋🏼
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_هفتاد_سوم +راستی از پسرداییت سبحان چه خبر ؟ لبخند محزونی میزند و سعی میکند ظاهرش را حفظ کند _۱۰ روز پیش رفت محضر عقد کرد انتظار شنیدن همچین پاسخی نداشتم . بهت زده نگاهم میکنم . ادامه میدهد _چند روز دیگه هم مراسم نامزدیشه انگار بغض در گلویش نشسته . با ناراحتی میگویم +ببخش هستی نمیخواستم ناراحتت کنم به زور لبش را برای خنده کش میدهد _مهم نیست . دیگه باید فراموشش کنم . قطره اشکی از گوشه ی چشمش سر میخورد ؛ سریع با پشت دست قطره اشک را پاک میکند ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ با شنیدن صدای موبایل بی حوصله روی تخت غلت میزنم و موبایل را بر میدارم و به صفحه اش چشم میدوزم . شماره ی ناشناسی روی صفحه نقش بسته است . پوفی میکنم و زیر لب غر میزنم +کدوم آدمی این موقع ظهر زنگ میزنه ؟ تماس را وصل میکنم و موبایل را کنار گوشم قرار میدهم . +الو کسی پاسخ نمیدهد . مجددا تکرار میکنم +الو بعد از چند ثانیه بلاخره فرد ناشناس به حرف می آید _سلام با شنیدن صدای شهروز سریع روی تخت مینشینم . باورم نمیشود او به من زنگ زده باشد . بعد از مدتی وقتی پاسخی از جانب من دریافت نمیکند با کنایه میگوید _جواب سلام واجبه آرام زمزمه میکنم +سلام سریع میپرسم +شماره ی منو از کجا آوردین ؟ +برداشتن شمارت از گوشیه شهریار کار خیلی سختی نیست +برای چی بهم زنگ زدین ؟ _میخوام فردا ببینمت در مهمانی ها تا میتوانم از او فرار میکنم حالا قرار ملاقات بگزارم ؟ جدی میگویم +من نمیتونم بیام _کارم خیلی مهمه وگرنه اصلا بهت زنگ هم نمیزدم . نمیتونم پشت تلفن بهت بگم حتما باید ببینمت . هرجایی هم که خودت پیشنهاد بدی میریم نفسم را با شدن فوت میکنم و عصبی میگویم +یه بار گفتم ..... میان حرفم میپرد و با تمسخر میگوید _نترس نمیخورمت فقط میخوام یه ساعت ببینمت و باهات حرف بزنم . به کسی نگو میخوای بیای پیش من ادرس رو هم به همین شماره پیامک کن قبل از اینکه بتوانم چیز دیگری بگویم تلفن را قطع میکند . 🌿🌸🌿 《همچو نی مینالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل》 رهی معیری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نوید دلها 🫀🪖
🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_هفتاد_سوم +راستی از پسرداییت سب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_هفتاد_چهارم میان حرفم میپرد و با تمسخر میگوید _نترس نمیخورمت فقط میخوام یک ساعت ببینمت و باهات حرف بزنم . در ضمن به کسی نگو میخوای بیای پیش من آدرس رو هم به همین شماره پیامک کن قبل از اینکه بتوانم چیزی بگویم تلفن را قطع میکند . به صفحه ی خاموش موبتیل خیره میشوم . با این کار من را در عمل انجلم شده قرار داده . بین رفتن و نرفتن مانده ام . حتما کار مهمی دارد که با آن همه غرورش زنگ زده و خواسته من را ببیند . از طرفی دلم میخواهد بگویم نه اما از طرفی دیگر حس کنجکاوی ام قِلقِلکم میدهد . بعد از چند دقیقه فکر کردن و خود درگیری بلاخره موبایل را روشن میکنم و آدرس کافی شاپی که همیشه با هستی میروم را برایش پیامک میکنم . فکر نمیکنم بخواهد کار خطرناکی انجام بدهد و من را اذیت کند ؛ هر چه باشد همخونم است . صدای پیامک بلند میشود . پیام از طرف شهروز است 《ساعت ۹ صبح منتظرم》 ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ چشم هایم را میمالم و به صندلی ماشین تکیه میدهم . دیشب بخاطر فکر کردن زیاد تا ناز صبح بیخوابی کشیدم . مدام با خودم میگفتن نکند کار اشتباهی میکنم ؟ اصلا با نامحرم بیرون رفتن کار درستی هست ؟ اگر کسی من را با شهروز ببیند چه کار باید بکنم ؟ چند باری هم موبایل را برداشتم و برای شهروز نوشتم که نمی خواهم بیایم اما هر بار هنگام ارسال پشیمان شدم و پیام را پاک کردم . در آخر تصمیم گرفتم بیایم و حرف های شهروز را بشنوم چون ممکن بود بخاطر نیامدنم بعدا من را اذیت کند . به کافی شاپ نزدیک میشویم و استرس به جانم می افتد . دست میبرم به گردنبند چهار قلی که به گرنم انداختم و آن را در مشتم می فشارم . این گردنبند را از خانم جان هدیه گرفتم . درست ۲ ماه قبل از فوتش برای روز تولدم این گردنبند نقره را به من هدیه داد و گفت جز با ارزش ترین دارایی هایش است . گفت ۲۰ سال موقع نماز به گردنش انداخته ؛ چون آن را از کربلا گرفته بود و معتقد بود خیلی خاص است . به ضریح امام حسین (علیه السلام)و حضرت ابوالفضل(علیه السلام) متبرک شده بود . شاید ارزش مادی نداشته باشد ولی ارزش معنوی زیادی دارد . من هم هر وقت دل آشوب میشوم ، به گردنم می اندازد . با توقف ماشین به خودم می آیم . راننده رو به من میگوید _بفرمایید خانم رسیدیم . 🌿🌸🌿 《به سینه میزندم سر ، دلی که کرده هوایت دلی که کرده هوای ، کرشمه های صدایت》 حسین منزوی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
همیشہ‌میگفت : برای‌اینکہ‌گره‌محبت‌ما برای‌همیشہ‌محکم‌بشہ بایددرحق‌همدیگہ‌دعاکنیم(:♥!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚶‍♀ یہ تخته سفیدم روش هے ماژیک بکشۍ آخر سر میشه عینِ تخته سیاھ! دیگه دل که جاۍ خودشو داره.. با هرگناه یه خطِ مشکۍ رو صفحه سفیدِ دلت میزنے!(:🤍
به بخشش و لطفت دل بسته ام 💔🦋 https://eitaa.com/Navid_safare
اطلاعاتِ‌بچه‌مذهبی‌وحزب‌اللهی‌توعصرِ حاضر،حکم‌بمب‌ونارنجک‌روداره؛ وقتی‌مستندو‌معتبرحرف‌بزنی توانِ‌مقابله‌باهات‌روندارن! https://eitaa.com/Navid_safare
گذر زمان بهت نشون میده انتخاب های خدا خیلی بهتر از انتخاب های خودته🤍🌿
😍 ا‌ن‌شاءالله حاجت روا باشین 🙏✨ https://eitaa.com/Navid_safare