eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه‌ڪسۍتو‌ڪُما‌باشه؛ ‌ خانوادش‌همه‌منتظࢪن‌ڪه‌بࢪگࢪده..↻ خیلیامون‌تو‌ڪماۍگناه‌ࢪفتیم؛ ...💔 وقتش‌نشده‌ڪه‌بࢪگࢪدیم⁉️🚶🏿‍♂
شهید ♥️ ولادت:1361/10/8 شهادت:1397/1/20 کلام شهید: به هرچیزی عشق و علاقه داشته باشی باهمون محشور میشی،مراقب علاقه ها و دلبستگی هاتون باشید💜🍀 دست نوشته شهید مدافع حرم مهدی لطفی نیاسر: بی شک شهادت زیباترین کلمه در زندگی هرکسی می تواند باشد.اما بدان شهادت،مزد و اجر کسانی است که در زندگی خود مدام پر حال درگیری با نفسند و در زمانی که نفس سرکش خود را رام نمودند،خداوند به کرد این جهاد اکبر،شهادت را روزی آنها خواهد کرد اگر از الان که عنفوان جوانی قرار داری به فکر خدا باشی،بی شک در میان کهنسالی خواهی توانست این راه را ادامه دهی نصیحت دیگر اینکه در انجام امور دینی الهی،هیچ وقت به امید یک ساعت دیگر نباش کانال رسمی شهید نوید صفری♥️
مامانش‌گفت: رضاجان‌خسته‌نمیشی همش‌مداحی‌گوش‌میدی‌عزیزم؟! گفت:مامان‌ کل‌الارض‌کربلا وکل‌یوم‌عاشورا... 🌱 https://eitaa.com/Navid_safare
ببخش‌اگرهمه‌دنبال‌این‌‌و‌آن‌هستیم جوان‌اگرتویی‌ماکجا‌جوان‌هستیم 💚 https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「🌸🌿」 -إِلَهِی‌إِنَّ‌مَنِ‌انتَهَجَ‌بِکَ‌لَمُستَنِیرٌوَإِنَّ‌مَنِ اعْتَصَمَ‌بِکَ‌لَمُسْتَجِیروَقَدلُذتُ‌ بِکَ‌یَاإِلَهِی.. +خدایا،آنکه‌به‌تو‌راه‌جوید‌راهش‌روشن است،و‌آنکه‌به‌تو‌پناه‌جوید‌در‌پناهِ توست.. ومن‌به‌تو‌پناه‌آوردم‌ای‌خدای‌من💕 🌱 • https://eitaa.com/Navid_safare
🌱 به جز خدا به کسی متکی نباش که روزی پشتت را خالی می‌کند💛🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 آنقدر عاشق خدا باش که غیر خدارا فراموش کنی❣️ ...🌗🌜
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌‌دادے والله‌ڪه‌من‌ندادم‌آنهابردند...! شهیدنویدصفری♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شھادت‌همان‌پیچك‌سبز؎است‌ کھ‌جوانھ‌مےزندبردل‌ها؎عاشق! همان‌دل‌هایےکھ‌عـٰاشق‌ِخُداشدھ‌اند!🍃‌⃟🕊
شھیدشدن‌دل‌میخواهد.. دلۍڪہ‌آنقدرقو؎باشدو بتواندبریده‌شود‌ازهمہ‌؎تعلقات..! دلۍڪہ‌آرام،لِہ‌شودزیرپایت‌🖐🏽 وشھدادلداربۍدل‌بودند..💔 ‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موکب برای ولادت امام زمان😍😎 ان شاءالله عصر برگزار میشه ❤️😎
ان شاءالله بیشتر عکس و کلیپ میزاریم
راستییی اون رزق هایی که با کمک شما بزرگواران خریداری شد فردا شب پخش میشن ان شاءالله عکس و فیلم گذاشته میشه 😍❤️
به وقت ﴿ گام های عاشقی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت 5 بعد خوردن شام ،مثل آدمای باوقار ظرفا رو جمع کردیم ،با امیر ظرفا رو شستیم و شب به خیر گفتیم رفتیم سمت اتاقمون وارد اتاقم که شدم یه نفس راحتی کشیدمو روی تختم دراز کشیدم که صدای پیامک گوشیم اومد امیر بود پیامشو باز کردم : زنده ای ؟ - وااا ،میخواستی مرده باشم؟ امیر: آخه ،از تو بعید بود این همه ساعت حرف نزنی ،گفتم شاید از بی حرفی مرده باشی - دیونه ،ولی تلافی کاری که امشب کردی و میکنم ،مواظب خودت باش امیر: شب بخیییییییییییر بلند شدم و رفتم سمت مقاله و لیستایی که آماده شون کردم همه رو مرتب لای پوشه گذاشتم بعد پوشه رو کنار کیفم گذاشتم که یادم نرده فردا ببرمشون ،چون اگه نمیبردم حسابم با کرام الکاتبین بود ساعت حدودای ۱۱ شب بود که صدای باز شدن دروازه خونه عمو اینا رو شنیدم برقای اتاقمو خاموش کردم رفتم کنار پنجره ایستادم پرده رو یه کم کنار زدم که رضا منو نبینه کنار حوض نشسته بود و دست و صورتشو میشست آروم زیر لبش مداحی میخوند چقدر صداش دلنشینه، بعد از مدتی رفت توی خونه خودمو انداختم روی تختمو رفتم توی رویاهام....... با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم ، رفتم دست و صورتمو شستم و برگشتم توی اتاقم لباسامو پوشیدم ،چادرمو سرم کردم .کیفمو با پوشه رو برداشتم رفتم سمت آشپز خونه مامان و بابا در حال صبحانه خوردن بودن - سلام ،صبح بخیر مامان:سلام بابا: سلام بابا ،صبح تو هم بخیر کنار مامان نشستم ،مامان هم بلند شد یه لیوان چایی برام ریخت و گذاشت کنارم - قربون مامان خوشگلم برم بابا: داشتی میاومدی امیرم بیدار میکردی - عع خوابه هنوز؟ باشه الان میرم بیدارش میکنم مامان: لازم نکرده،معلوم نیست باز چه آتیشی میخواین بسوزونین ،خودم رفتی بیدارش میکنم - وااا ،مامان جان ،چرا همه چی رو میندازین گردن منه بدبخت ،اون پسرت الان ۲۷ سالشه هنوز مثل بچه های ۵ ساله رفتار میکنه چرا چیزی بهش نمیگین مامان: خوبه حالا اینقدر زبون نریز ،نه اینکه تو مثل دختر ۲۲ ساله رفتار میکنی - خوب من کودک درونم هنوز زنده هست مامان: به اون کودک درونت بگو ،الان وقت شوهر کردنته ،اینکارا رو نکنه - اووو ،یه جور میگین شوهر که انگار یه صف طولانی پشت در خونمونه بابا:میدونی چند نفر اومدن پیش من تا اجازه بگیرن بیان خونه ؟ (خندیدم): خوب بابا جون اینا رو به این گل پسرتون هم بگین ،دیگه داره کم کم میره برام دبه ترشی میخره هااا.... مامان: پاشو برو دیرت میشه - اخ اخ ،داشت یادم میرفت، من رفتم فعلن خدا حافظ بابا: به سلامت مامان: مواظب خودت باش 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت6 وسیله هامو برداشتم ،چشمم به اتاق امیر افتاد ،آروم بدون اینکه مامان بفهمه رفتم سمت اتاقش ،دستگیره رو کشیدم پایین دیدم در قفله بیچاره از ترس اینکه نکنه بلایی سرش بیارم در و قفل کرد کفشامو پوشیدم از خونه زدم بیرون رفتم سر جاده یه تاکسی گرفتم رفتم سمت دانشگاه بعد نیم ساعت به دانشگاه رسیدم از ماشین پیاده شدم و پوشه رو تو دستم گرفتم از خیابون رد شدم که برم سمت اون خیابون که دانشگاه بود بعد از رد شدن از خیابون دم در دانشگاه یه دفعه یه ماشین جلوم ترمز زد که از ترس پوشه از دستم افتاد زمین و کاغذا ریخته شدن یه آقای از ماشین پیاده شد و اومد سمتم ببخشیدخانم ،اصلا متوجه شما نشدم با دیدن برگه ها به هم ریخته که کلی زحمت کشیدم مرتبشون کردم ،عصبانی شدم و نگاهش کردم - حواستون کجاست ،مورچه نبودم که نبینین منو گفتم که شرمنده،داشتم با گوشیم صحبت میکردم یه لحظه حواسم پرت شد - یعنی چی ، آدم تلفن و با گوشش صحبت میکنه با چشمش که صحبت نمیکنه بزارین کمکتون کنم - خیلی ممنون ،خودم جمع میکنم ،شما هم لطفا از این به بعد حین رانندگی ،گوشیتونو جواب ندیدن : حق با شماست ،چشم ( شرمندگی به خوره تو سرت ) وارد محوطه دانشگاه شدم که از دور دیدم سارا داره میاد سمتم سارا : کجاییی تو ،سهرابی کچلم کرد از صبح تا حالا - هیچی بابا ،گیر یه آدمه دست و پا چلوفتی افتادم ،برگه ها همه قاطی شدن سارا: واا یعنی چی قاطی شدن - هیچی دم در دانشگاه یکی نزدیک بود با ماشین بزنه به من که ترسیدم پوشه افتاد از دستم همه برگه ها ریختن روی زمین سارا: الان خودت خوبی؟ - اره ،ولی نمیدونم چرا میگن رانندگی این خانوما بدرد نمیخوره ،طرف میگه داشتم با گوشیم صحبت میکردم حواسم پرت شد نمیدونم کدوم افسری به این گواهینامه داده من که عذر خواهی کردم برگشتم نگاه کردم همون آقا بود سارا:( آروم سرش و اورد کنار گوشم )آیه همین آقا بود - اره سارا: ببخشید ،الان عذر خواهی کردن شما به چه درده ما میخوره ،الان باید نیم ساعت وقتمونو بزاریم روی این که همه رو مرتب کنیم & خوب عمدی که نبود سارا: نه تو رو خدا ،عمدی هم بزنین - ول کن سارا،بریم که الان سهرابی دوباره صدات میکنه همینجور غر غر کنان رفتیم سمت دفتر بسیج بعد یه ربع همه رو مرتب کردیم - خوب برو من میرم کلاس تو هم بیا سارا: چی چی برو ،با هم میریم که با هم کتک بخوریم ،تازه این استاد جدید هم احتمالا رفته کلاس ،تنهایی استرس میگیرم بیام - وااا مگه میخواد بیاد خاستگاری که استرس میگیری سارا: چه میدونم ،با هم بریم ! - باشه بریم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹🍃🌺🌿🌷🍃 🌿🌷🌿🌹 🍃🌺 🌷 🌿 جمعه به جمعه با دوستاش میرفت کوهنوردی. یه بار نشد که دست خالی برگرده . همیشه برام گلهای وحشی زیبا یا بوته های طلایی می آورد. معلوم بود که از میون صدتا شاخه و بوته به زحمت چیده . بعد از شهادتش رفتم اتاق فرماندهی تا وسایلشو ببینم و جمع کنم. دیدم گوشه اتاقش یه بوته خار طلایی گذاشته که تازه بود. جریانش رو پرسیدم ، گفتند: از ارتفاعات لولان عراق آورده بود.  شک نداشتم که برای من آورده. راوی :همسرشهیدحسن آبشناسان🌷 بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/Navid_safare
🌱 کاش می‌شد ؛ حال خوب را ، لبخند ِ زیبا را ، بعضی دوست داشتن‌ها را خشک کرد لای کتاب گذاشت و نگهشان داشت. 🍃معصومه صابر ..
اگرشهادت‌نصيبمان‌شد آن‌رادودستی‌می‌گيريم... وخداكندزانوهايمان‌سست‌نشود شهادت‌چيزی‌نيست‌كه‌نصيب‌هركس‌بشود هركس‌كه‌شهيدمی‌شودبه‌كمال‌رسيده‌است شهدای‌شما‌نمرده‌اندبلكه‌زنده‌اند‌ وناظراعمال‌شما‌هستند ...🌱 https://eitaa.com/Navid_safare
طول و عرض این دنیا ࢪو دࢪ هم ضࢪب ڪنۍ چیزۍ جز مساحت یڪ قبر ازش دࢪنمیاد... حواست باشه چیڪاࢪ میڪنی رفیق💔🙂 https://eitaa.com/Navid_safare