فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی بسیار زیبا و تاثیرگذار درباره #فضیلت_خواندن_نمازشب
و نگاه خاص خدا به بنده
👈🏻 با ارسال این ویدیو برای دیگران در ثواب آن شریک باشید.
نوید دلها 🫀🪖
کلیپی بسیار زیبا و تاثیرگذار درباره #فضیلت_خواندن_نمازشب و نگاه خاص خدا به بنده 👈🏻 با ارسال این وی
اگر چیزی نخواست به من جفا کرده 🌱
و اگر دعا کرد و من بهش ندادم من بهش جفا کردم 🍃
برای #نمازشب امشب من واقعا حرفی ندارم این ویدیو و همین دوجمله بنظرم برا ی عمر نماز شب خوندن هم کافیه🙃🌸
نوید دلها 🫀🪖
خوب خوب دقت کنید کسانی که کتاب شهید نوید رو ندارن توی مسابقه شرکت کنن این مسابقه به این شکل هست که
...
بزرگواران شرکت در مسابقه تا امشب وقت هست
این فرصت طلایی رو از دست ندید 😍♥️
#بہخودمـونبیایـم
میگفت:
یڪۍازراھهـاینجاٺانسانازگـناه،
پنـاهبردنبهامامزمان(ع)است.
ایشانبهانتظارنشستهاند
تاڪسیدستشرابهسمتشاندرازڪند،
تاایشاناوراهدایتکند!🙃🌿
"آیتاللهجاودان📿"
❈═━🍃🦋🍃━═❈
گاهی چه دل گرفته میشویم از خدا
گاهی از حکمتش ناراضی و گاهی شاکر،
گاهی مشکوک و گاهی مجذوبِ عدالتش،
گاهی بسیار نزدیک و گاه دور..
خدا همان خداست؛
کاش ما اینقدر
گاهی به گاهی نمیشدیم :)💔
#تلنگر
#امام_زمان
#بـشیـممثـلشهـدا
عـاشقانیڪہمدامازفرجـٺمیگفتند
عکسشاݩقابشدوازتونیامدخبرۍ!❤️🩹
#آرمانعلیوردی
#گلنـرگـس
گفت:
میدونی چرا میگم رفیق شهید؟!
خیلی کمکت میکنه💔
برای اینکه رفیق روی رفیق اثر میزاره!
معرفت به خرج میده و
یه روز به رسم رفاقت میبرتت پیش خودش🌹🕊
#شهیدنویدصفری
کانال رسمی شهید نوید صفری♥️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت37
یکی یکی میاومدن و به امیر و سارا تبریک میگفتن منم صبر کردم که یه کم خلوت تر بشه برم بهشون تبریک بگم
بعد از چند دقیقه آقایون از اتاق رفتن بیرون و امیر چادر و از روی سر سارا بالا برد
با دیدن چهره سارا لبخند زدم
رفتم نزدیکشون
چشم دوخته بودم به چشمای امیر
چقدر آرزو داشتم واسه همچین روزی
از شدت خوشحالی بقلش کردمو گریه میکردم
امیرم خیلی خودشو کنترل کرد که بغضش نشکنه ولی نشد
همه از عشق خواهر و برادری ما با خبر بودن
امیر همه چیزم بود ،بهترین دوست ،بهترین شنونده ،بهترین برادر
به سختی خودمو ازش جدا کردمو رفتم سمت سارا
بغلش کردم
- خیلی تبریک میگم بهتون ،امید وارم خوشبخت بشین
سارا گونه امو بوسید : خیلی ممنونم عزیزم
حلقه ها رو برداشتم و به سمتشون رفتم
امیر حلقه خودشو برداشت و گذاشت توی انگشت خودش که زدم زیر خنده
- آخه دیونه یعنی تا حالا کجا دیدی که دوماد حلقه اشو خودش تو انگشتش کنه
یعنی کل اتاق منفجر شد با این کار امیر
بعد دوباره امیر حلقه سارا رو داخل انگشتش گذاشت سارا هم حلقه امیرو گرفت و داخل انگشت امیر گذاشت بعد دستاشونو گرفتم و روی هم گذاشتم
یعنی از شدت سردی دست هر دوشون فهمیدم که چقدر استرس دارن بعد از مدتی با هم چند تا عکس گرفتیم و کم کم همه اومدن خداحافظی کردن و رفتن
سارا و امیر هم رفتن یه کم دور بزنن تا شب بشه مهمونا بیان برگردن خونه....
منم رفتم سوار ماشین بابا شدم و حرکت کردیم سمت خونه خونه ما مجلس زنونه بود ،خونه عمو اینا مجلس مردونه بود ،اینجوری خانوما راحت تر بودن
ساعتهای ۸ شب بود که امیر و سارا اومده بودن همه با دیدنشون شروع کردن به کل کشیدن...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸