چله#دعای_فرج😍
روز:دوم
به نیت:↷
شهید رسول خلیلی💚
۱_تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج)
۲_حاجت روایی شما بزرگواران
۳_عاقبت بخیری همه جوونااا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
کانال رسمی شهید نوید صفری♥️
-آقامرتضیتهرانی:
اگرشماازگناهانخودخستهشوید؛
خداوندازبخشیدنشماخستهنمیشود"🤍🐚"
#ماه_رمضان
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
#انگیزشی🌱
اتفاق اول بايد در درون من رخ دهد تا تكرار آن را در دنياے بيرون ببينیم.
پس من می توانم بهترین باشم.
• عزت دست خداست و بدانید اگر گمنام ترین هم باشید ولی نیت شما یاری مردم باشد می بینید خداوند چقدر با عزت و عظمت شما را در آغوش می گیرد.
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
ماه رمضان پای ثابت هیئت مسجد ارگ و روضه ها و مناجات حاج منصور بود. خیلی دوست داشتم هر شب به مراسم حاج منصور بروم اما چون منزل ما و پدر نوید از هم دور بود به او گفتم: «اگه سختت نیست و امکانش هست، چند شب هم من رو به هیئت ببر.» دوست نداشتم از مناجات ماه رمضان بی بهره بمانم. نوید با تعجب گفت: «فقط چند شب! بچه شیعه باید اهل مناجات باشه، هر شب میام دنبالت، فقط با موتور، عیبی که نداره؟» با اینکه هیچ گاه موتورسواری نکرده بودم، قبول کردم. هرشب با موتور دنبالم می آمد، شب های ماه مبارک رمضان را در هیئت حاج منصور ارضی، گذراندیم، مناجاتی که هیچ گاه از خاطرم پاک نمی شود.
#راویهمسرشهید
#نویدانه
بداخلـاقبودنـوکـههمـهبلدن....!
اگـهزرنگـیتـوهرشرایطـیخوشاخلاقـیات
روحفظکن:))
✌️🏿
#شهیدمحسنحججـی🎙
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت54
با صدای خنده ای از داخل حیاط بیدار شدم
بلند شدمو رفتم سمت پنجره ،پرده رو کنار زدم
دیدم سارا روی تاب نشسته و امیر داره تابش میده
سارا هم هی التماس میکنه میگه: امیر تو رو خدا ،آروم تر امیر میخوام بیام پایین صدای جیغ و خنده سارا کل خونه رو پر کرده بود پالتمو پوشیدم شال بافتیمو سرم گذاشتم و از اتاق رفتم بیرون ...
بی بی در حال صبحانه آماده کردن بود سلام کردمو رفتم سمت سینک ظرفشویی دست و صورتمو شستم
- بی بی ،امیر و سارا کی اومدن ؟
بی بی: یه ساعتی میشه ،دیدن که تو خوابیدی رفتن داخل حیاط
از خونه رفتم بیرون کفشمو پوشیدم رفتم سمتشون سارا با دیدنم جیغ میکشید و التماس میکرد سارا: آیه تو رو خدا بیا منو نجات بده از دست داداشت
امیر میخندید و چیزی نمیگفت
- امیر جان ،کشتن سارا راه های دیگه ای هم داره هاا
سارا: ( با صدای بلندی که همراه جیغ بود گفت)خیلی بد جنسی آیه
امیرم اومد کنارم و کم کم تاب ایستاد ،سارا هم به محض پیاده شدن از تاب
یه چوب برداشت و دنبال امیر کرد
خندم گرفت ،چقدر دلم برای شیطنتای خودمون تنگ شده بود
بعد از اینکه سارا حسابی از خجالت امیر در اومد با هم رفتیم داخل خونه صبحانه خوردیم
سارا: آیه لباس بپوش بریم بیرون
- نه حوصله ندارم
سارا: عه حوصله ندارم چیه،میخوایم بریم شهربازی ،خوش میگذره
امیر: مگه دست خودشه نیاد ،میبریمش...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸