eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
میلادحضرت معصومه_۲۰۲۳_۰۵_۲۱_۰۷_۴۵_۳۰_۰۹۴.mp3
9.67M
‌°•¡💐 روشنی چشم پدر جان برادر شده ای حاج میثم مطیعی 🎙
نوید دلها 🫀🪖
تقدیم به همه ی دخترای کانال آقا نوید 🥳🍀🎊🎉
امام جواد عليه ‏السلام: مَنْ زارَ عَمَّتى بِقُم فَلَهُ الجَنَّةُ؛ كسى كه عمّه‏ ام را در قم زيارت كند او اهـل بهشت است. سفينة البحار: ج۲ ،ص۳۷۶ https://eitaa.com/Navid_safare 💯
هدیه چی‌ بدیم خوبه؟؟؟😊
انگار خدا و حضرت معصومه هدیه رو جور کردن 😊💯😍
بریم برای مسابقه😍🥳
خانه ای که در آن دخترانی وجود داشته باشند هر روز دوازده برکت از آسمان بر آن خانه نازل می شود و رفت و آمد ملائکه از آن خانه قطع نمی شود و برای پدر در هر شب و روز عبادت یک سال را می نویسند پیام کیست؟؟ @motahareh_sh تا ساعت ۱۲ وقت فرستادن جواب دارید بعداز اون به جواب درست کد داده میشه 🤩 به کسانی که از ۱۲ به بعد جواب بدن کد داده نمیشه
اعلام برنده😍 کد:۳۰🥳🎉💯 برای دریافت هدیه ی خود به پیوی بنده مراجعه کنید🎁 @motahareh_sh
به وقت رُمان (عشق در یک نگاه)🥳
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق دریک نگاه💗 قسمت39 دوباره از جام بلند شدم و رفتم سمت سرویس یعنی اینقدر بالا آوردم که دلم درد گرفت حسام به در میزد: نرگس ،نرگس درو باز کن دروباز کردم حسام : چرا اینجوری شدی تو ،چیزی خوردی؟ ( اینقدر بالا اورده بودم اصلا جون حرف زدنم نداشتم ) حسام : بیا بریم بیمارستان رفتیم و عذر خواهی کردیم ،از پدر و مادر حسام هم خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم سمت بیمارستان یه سرم وصل کردن بهم بعد یه آزمایش گرفتن نیم ساعت بعد زهرا و اقا جواد اومدن - شما اینجا چیکار میکنین،حسااام تو خبر دادی؟ زهرا: اول اینکه سلام ،دومم زنگ زدم به گوشیت جواب ندادی ،زنگ زدم واسه اقا حسام گفت اینجایی - خوب حالا چرا اومدین من حالم خوبه زهرا: بععععله از سرم روی دستت مشخصه - ببخشید اقا جواد ،مزاحم شما هم شدیم اقا جواد: نه بابا این چه حرفیه ،انشاءالله که چیز خاصی نیست حسام: من برم ببینم جواب آزمایش اومده یا نه - زهرا خانم ،حالا نری به مامان و بابا بگی ! یه کم راز دار باش زهرا: قول نمیدم ولی سعی خودمو میکنم - چی میکشه این اقا جواد از دست تو زهرا: هیچی ولا پاکه پاکه اقامون بعد ده دقیقه حسام اومد زهرا: خوب چی شد؟ جواب اومد؟ - حسام جان اتفاقی افتاده؟ حسام اومد کنارم زیر گوشم گفت: مبارکه نرگسم ،داریم بابا و مامان میشیم از خوشحالی اشک میریختم زهرا: واااییی خدااا ،دیونمون کردین چی شده اقا حسام حسام: تبریک میگم بهتون ۹ ماه دیگه خاله میشین ( زهرا از خوشحالی یه جیغ بنفشی کشید) اقا جواد: هیییسسسس زهرا جااان ،زشته خانوم زهرا اومد سمتم بغلم کرد: واااییی آجی خوشگلم مبارکت باشه - زهرا جان دستم سرم وصله ،خواهر ی دردم میاد زهرا: باید برم به مامان زنگ بزنم - دختره دیونه ،ساعتت و نگاه کن اول این موقع شب خبر فوتی میدن زهرا: عع راست میگی! فردا میرم خونه ،باید از بابا شیرینی بگیرم - بیچاره بابای من که به هر بهونه ازش شیرینی میگیری - حسام جان سرمم تموم شده بگو بیان درش بیارن حسام :چشم ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب 🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت40 زندگیمون قشنگ تر از قبل شده بود با پا گذاشتن این کوچولو توی قلبم دوماه گذشت تا حالت تهوع م کمتر بشه حسام هم روزی ۱۰۰ بار زنگ میزد تا حالمو بپرسه مامان و زهرا هم هر روز میاومدن بهم سر میزدن یه روز تا غروب حسام زنگ نزد برام دلشوره ی عجیبی گرفتم منم چند بار زنگ زدم براش ولی گوشیش خاموش بود غذا رو آماده کردم که در خونه باز شد حسام: سلام - سلام عزیزم مثل همیشه نبود بعد سلام کردن حسام رفت توی اتاق لباسشو عوض کرد اومد - خوبی حسام جان ( یه لبخند کمرنگی زد): خوبم،تو چه طوری؟ - منم خوبم سر شام حسام فقط با غذاش بازی میکرد - حسام جان اتفاقی افتاده ؟ حسام: نه عزیزم خستم فقط بعد شام حسام رفت تو اتاق و خوابید منم میزو جمع کردم و ظرفارو شستم رفتم خوابیدم نصفه های شب صدای گریه شنیدم ترسیدم بلند شدم نگاه کردم حسام نیست از اتاق رفتم بیرون و دیدم حسام سجده کرده و داره گریه میکنه قلبم از دهنم داشت میاومد بیرون رفتم کنارش نشستم - حسام جان ،چرا گریه میکنی؟ حسام سرشو بلند کردو اشکاشو پاک کرد حسام: ببخش خانومم بیدارت کردم! - قلبم داره میاد تو دهنم ،چی شده؟ حسام دستاشو گذاشت روی سرش و گفت: نرگس یاسر شهید شده - یا فاطمه زهرا ،یا فاطمه زهرا منم شروع کردم به گریه کردن . حسام: نرگسی ،تو رو خدا گریه نکن ،واست خوب نیست - واییی حسام مادرش خبردارشده حسام: مادر یاسر خودش خواب دیده بود ،میدونست که یاسر شهید شده - واااییی الهی قربون اون دلش برم حسام : نرگس جان ،تو رو جون حسام گریه نکن تا اذان صبح بیدار بودیم بعد خوندن نماز رفتم خوابیدم ،صبح که بیدار شدم حسام نبود شمارشو گرفتم ،بعد چند تا بوق جواب داد - الو حسام حسام: سلام نرگسم ،خوبی؟ - سلام ،کجا رفتی ؟ حسام: قراره امروز پیکر یاسر و بیارن ،دارم میرم خونشون - حسام جان آدرسشو بفرست منم بیام حسام: نمیخواد ،تو وضعیتت خوب نیست بمون خونه - عع حسام ،اگه آدرسو نفرستی زنگ میزنم واسه خانم موسوی ،آدرسو میگیرمااا حسام: باشه ،آماده شو خودم میام دنبالت - قربونت برم من باشه آماده شدم ،رفتم پایین منتظر شدم تا حسام بیاد وقتی حسام اومد باهم رفتیم سمت خونه اقای ساجدی ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸