🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #هشتاد
این حجم غم در سینه اش جا نمیشد که رنگ لبخند از لبش رفت..
و غریبانه شهادت داد
_سعد #ادعا میکرد میخواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی #ما اومدیم تا #واقعاً کنار مردم سوریه جلو این حرومزاده ها مقاومت کنیم!
و نمیدانست دلِ تنها رها کردن مصطفی را ندارم..
که بلیطم را از جیبش درآورد،نگاهی به ساعت پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم کشید
_چقدر دنبالت گشتم زینب!
از حسرت صدایش دلم لرزید،..
حس میکردم در این مدتِ بیخبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد..
و خواستم پی حرفش را بگیرم...
که نگاه برّاق و تیزش به چشمم سیلی زد...
خودش بود،...
با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله میکشید..
و حالا با لباس سفید پرستاری در این راهرو میچرخید..
که شیشه وحشتم درگلو شکست... نگاهش به صورتم خیره ماند و من وحشت زده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم
_این با تکفیریهاس!
از جیغم همه چرخیدند..
و بسمه مثل اسفند روی آتش میجنبید بلکه راه فراری پیدا کند..
و نفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید...
دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت و نمیدانستم میخواهد چه کند...
که ابوالفضل هر دو دستش را از پشت غلاف کرد...
مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل #حیوانی زوزه میکشید، ابوالفضل فریاد میزد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم....
مردم به هر سمتی فرار میکردند...
و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما میدویدند...
دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود،..
یکی روپوشش را از تنش بیرون کشید...
و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند انفجاری...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
🍃
📖🍃
رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #هشتادویک
کمربند انفجاری به خودش بسته که تنم لرزید...
ابوالفضل نهیب زد....کسی به کمربند دست نزند،
دستانش را به دست مرد دیگری سپرد و خودش مقابل بسمه روی زمین زانو زد...
فریاد میزد...
تا همه از بسمه فاصله بگیرند...
و من میترسیدم این کمربند در صورت برادرم منفجر شود..
که با گریه التماسش میکردم عقب بیاید..
و او به قصد باز کردن کمربند، دستش را به سمت کمر بسمه برد...
با دستانم چشمانم را گرفته و از اضطراب پَرپَر شدن برادرم ضجه میزدم..
تا لحظه ای که گرمای دستش را روی صورتم حس کردم...
با کف دستانش دو طرف صورتم را گرفت،..
با انگشتانش اشکهایم را پاک کرد و با نرمی لحنش نازم را کشید
_برا من گریه میکنی یا برا این پسره که اسکورتت میکرد؟
چشمانش باشیطنت به رویم میخندید،میدید صورتم از ترس میلرزد..
و میخواست ترسم تمام شود...
که دوباره سر به سر حال خرابم گذاشت
_ببینم گِل دل تو رو با پسر سوری برداشتن؟ ایران پسر قحطه؟
با نگاه خیسم دنبال بسمه گشتم و دیدم همان دو مرد نظامی او را در انتهای راهرو میبرند...
همچنان صورتم را نوازش میکرد تا آرامم کند و من دیگر از چشمانش #شرم میکردم..
که حرف را به جایی دیگر کشیدم
_چرا دنبالم میگشتی؟
نگاهش روی صورتم میگشت..
و باید تکلیف این زن تکفیری روشن میشد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت
_تو اینو از کجا میشناختی؟
دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده...
و تمام خاطرات 🔥خانه بسمه و ابوجعده🔥 روی سرم خراب شده بود...
که صدایم شکست..
.
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقا جان
از همین الان
میخوام خواهش کنم
برای اربعین
منم قبول کنین 🥺
#کربلا
https://eitaa.com/Navid_safare 💔
🏴 روز دوم چله زیارت عاشورا
به نیابت از تمام شهیدان اسلام اللخصوص شهید نوید صفری ❤️🩹
هدیه به:
•حُسینِ بن عَلی ،عَلیِ بن الحُسین ،اَولادِ الحُسین وَ اَصحابِ الحُسین• 🕊
به نیت حاجت روایی و عاقبت بخیری و دستگیری ائمه هم دراین دنیا هم در آخرت 🤲🏻🌱
#التماسدعا🙏
https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجایی بابا؟!
شده نمازم من شکسته...
🎙حاج محمود کریمی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#امام_حسین #حضرت_رقیه #محرم
[🤍🥺]
هر کس چشیده لذت هم رازیِ تو را
دیگر کجا به غیر تو مأنوس میشود!
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من دیگه اون رقیه ای
که واسه تو ناز بکنه نمیشم...
🎙گروه سرود نجم الثاقب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#امام_حسین #حضرت_رقیه #محرم
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #هشتادودو
که صدایم شکست
_شبی که سعد میخواست بره ترکیه، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا!
بی غیرتی سعد دلش را از جا کَند،..
میترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد..
و من میخواستم خیالش را تخت کنم
که حضرت سکینه(س) را به شهادت گرفتم
_همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد #حرم، فکر میکرد وهابی ام. میخواستن با بهم زدن مجلس تحریکشون کنن و همه رو بکشن!
که به یاد نگاه #مهربان و #نجیب مصطفی دلم لرزید و دوباره اشکم چکید
_ولی همین آقا و یه عده دیگه از #مدافعای_شیعه_وسنی حرم نذاشتن و
منو نجات دادن!
میدید اسم مصطفی را با چه حسرتی
زمزمه میکنم..
و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد مانده و نام ترکیه برایش #اسم_رمز بود که بدون خطا به هدف زد
_میخواست به ارتش آزاد ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟
به نشانه تأیید پلکی زدم..
و ابوالفضل از همین حرفها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد..
و خیره در نگاهم هشدار داد
_همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی ایران!
_از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکه ای از جانم در اینجا جا مانده و او بی توجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد
_خودم می رسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمیگردی تهران و میری خونه دایی تا من #مأموریتم تموم شه و برگردم!
حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود..
که داغ فراق مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم
_چرا خونه خودمون نرم؟
بغضش را پشت لبخندی پنهان کرد..
ادامه دارد.... .
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
انگشت هایِ کوچکِ خود را تکان بده
تا اینکه وا کُنی گِرِه از کارِ عالمی
#یارقیه🖤
پست اینستاگرامی همسرشهید در مورد این فیلم خادمی شهیدنوید در حرم خانم رقیه(س)
شب سوم محرم سال ۹۶، باهم حرم بی بی جان بودیم، روضه و عزاداری که تمام شد، گفت: عجب شبی بود امشب، انگار خود حضرت رقیه (سلام الله علیها ) بین عزاداران بود...😢
و تک بیت گر دخترکی پیش پدر ناز کند… را زمزمه میکرد و با خانم درد دل می کرد.
🥀عاشق بی بی رقیه سلام الله علیها بود، برا شهادتش هم به ایشان خیلی متوسل شد. برای رفتن به عملیات آزادسازی بوکمال، نیاز به اجازه فرماندهان داشت، مرتب به ما زنگ میزد و می گفت: برام دعا کنید باید برم یه جایی، از خانم رقیه بخواید گره کارم رو باز کنند
همش میگفت: توکلم اول به خدا و بعد به بی بی جونم #رقیه(سلام الله علیها) است. 🍃
الحمدلله نازدانه ارباب با همان دستان کوچک زخم خورده، گره از کارش باز کرد... 🌹
🔹فیلمی که می بینید، مربوط به خادمی آقانوید در کفشداری حضرت رقیه سلام الله علیهاست.
همون شب سوم قبل مراسم، فرصتی داشتیم، رفت کفشداری حرم بی بی و با خادم کفشداری دوست شد و برای چنددقیقه توفیق خادمی پیدا کرد. خوشحالیش رو از خادمی که دیدم، شروع کردم به فیلم گرفتن، حدود چهل و پنج روز قبل از شهادتش بود.
🌱اللهم عجل لولیک الفرج 🌱
#شهیدنویدصفری
#خاطرات_شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خادمی شهیدنوید صفری در حرم حضرت رقیه (س)
چقدر با اخلاص و متواضعانه بوسه بر خاک کفش زائران بی بی می زنند😢
#شهیدنویدصفری
#فیلم_شهید
🏴 روز سوم چله زیارت عاشورا
به نیابت از تمام شهیدان اسلام اللخصوص شهید نوید صفری ❤️🩹
هدیه به:
•حُسینِ بن عَلی ،عَلیِ بن الحُسین ،اَولادِ الحُسین وَ اَصحابِ الحُسین• 🕊
به نیت حاجت روایی و عاقبت بخیری و دستگیری ائمه هم دراین دنیا هم در آخرت 🤲🏻🌱
#التماسدعا🙏
https://eitaa.com/Navid_safare
79.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرائت زیارت عاشورا
مزار شهید نوید 🌷
https://eitaa.com/Navid_safare