Mohammad Hossein Pooyanfar _ Haramat (320).mp3
13.12M
نوکرتودوستداری؛الهینوکرتبیادحرمبمیرھ!(:♥
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت22
غذا رو گذاشتم روی میز کنار تختم ،واقعن نمیتونستم غذا رو بخورم ،یه بوی خاصی داشت که خوشم نمی اومد
بسته رو باز کردم ،شروع کردم به خوردن پسته و بادام ،اینقدر گرسنه ام بود که همه شو خوردم دراز کشیدم یه کم با گوشیم ور رفتم نفهمیدم کی خوابم برد
خواب دیدم دوبار همون صدا ، اسممو صدا میزنه و میگه بیا
باز هم نتونستم چهره اشو ببینم
از خواب پریدم
نگاه کردم خانم موسوی روی تخت کناری خوابیده
ساعت و نگاه کردم نزدیکای سه نصف شب بود
تمام تنم میلرزید
یه دفعه چشمم به گوشه پنجره افتاد گنبد به چشمم خورد
بلند شدم و وضو گرفتم
لباسمو پوشیدم
یه یاد داشت نوشتم برای خانم موسوی و آروم درو باز کردم رفتم پایین
با اینکه نصف شب بود خیابونا خلوت نبود
اصلا نمیدونستم از کدوم سمت برم
چشممو به گنبد دوختمو حرکت کردم
بعد مدتی رسیدم وسط بهشت
نشستم روی زمین
شروع کردم به گریه کردن
رو به سمت حرم امام حسین کردم
سلام آقای من ،چقدر سخته انتخاب که اول کجا باید بری
پس خود اقا ابوالفضل دوست دارن اول برن نزد برادرشون زیارت
سرمو برگردوندنم ،باورم نمیشد
بلند شدم و ایستادم
- شما اینجا چیکار میکنین،؟
زمانی: داخل هتل قدم میزدم که شما رو دیدم
گفتم همراهتون بیام اتفاقی نیافته براتون ،شرمنده ببخشید
- اشکالی نداره ،حالم خوبه میتونین برگردین
زمانی: خانم اصغری چرا از من فراری هستین؟
- نه همچین چیزی نیست
زمانی: نمیدونم زمان مناسبی هست یا نه ،ولی میخواستم یه سوالی از شما بپرسم
- چه سوالی؟
زمانی: ( رو کرد سمت حرم امام حسین): اقا جان خودت از درونم باخبری! میدونی که من قصد بدی ندارم ،ولی دلم میخواست از همینجا از این خانم خاستگاری کنم، ( همین طور که سرش پایین بود)
خانم اصغری ،میخواستم اگه اجازه بدین ،برگشتیم با خانواده بیایم واسه خاستگاری
( مات و مبهوت بودم ،از کنارش رد شدم رفتم سمت حرم امام حسین )
باورم نمیشد
این همه مدت فکر میکردم که من دارم گناه میکنم ،نمیدونستم این همه احساسی که تو وجودم بود
یه حس دو طرفه بود
حتی خوابمم به من نشونش داده بود هر دوباربعد از بیدار شدن زمانی رو دیدم
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت23
رفتم داخل حرم امام حسین
یه گوشه نشستم ،،آقای من خودت کمکم کن
چرا هر دوبار خوابی که دیدم بعدش اقای زمانی رو دیدم
آقا جان ،تو رو به غریبی ات قسم کمکم کن
رفتم دورکعت نماز زیارت خوندم و رفتم سمت حرم حضرت ابوالفضل
هرچی گشتم زمانی و پیدا نکردم
وارد حرم شدم
احساس کردم تمام دنیا رو به من داده بودن
بعد از زیارت و نماز خوندن
رفتم بین الحرمین نشستم و زیارت عاشورا خوندم
چند قدمی خودم یه کاروان دیدم که فهمیدم ایرانی هستن
صدای مداحیش منو به سمتشون برد
نزدیک کاروان شدم یه گوشه نشستم
همیشه حرف از حضرت زینب میشد
دلم میرفت پیش خرابه
بمیرم برات خانم ،
با شنیدن مداحی ،سرمو رو زانوم گذاشتم و ناله امو سردادم
صدای اذان صبح و شنیدم
بلند شدم و رفتم داخل حرم امام حسین نماز صبح و خوندم و رفتم سمت هتل
خانم موسوی با اقای حسینی دم در هتل ایستاده بودن
رفتم نزدیکشون
- سلام
موسوی: سلام نرگس جان زیارتت قبول
- ممنون
موسوی: برو بالا استراحت کن، ما هم بچه ها بیان بریم حرم
- باشه، التماس دعا
رفتم رو تختم دراز کشیدم و خوابم برد
با صدای خانم موسوی بیدار شدم
موسوی: نرگس جان ،نرگس خانم بیدار شو
- ( به زور چشمامو باز کردم) چقدر زود برگشتین
خانم موسوی: عزیزم الان نزدیک ظهره ،به نظرت زوده؟
- واااییی شوخی نکنین ،چقدر خوابیدم من ،انگار نیم ساعت خوابیدم
موسوی: پاشو بریم نماز
- چشم
آماده شدم و رفتیم پایین
همه بودن ولی توی جمعیت آقای زمانی و ندیدم
از اون شب تا لحظه برگشتمون آقای زمانی رو دیگه ندیدم
دلم شور میزد ،نمیدونستم چیکار کنم، روم نمیشد از کسی بپرسم که حالش خوبه یا نه
روز وداع هم ندیدمش
چمدونامونو برداشتیم رفتیم سوار اتوبوس شدیم که لحظه ی آخر سوار شد و با دیدنش خیالم راحت شد
رسیدیم فرودگا ه و سوار هواپیما شدیم
اصلا یادم رفته بود به زهرا بگم داریم برمی گردیم
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برشی از کتاب شهید#نویدصفری
رفتم کنار گوشش گفتم...
https://eitaa.com/Navid_safare
ماجرای عقد آسمانی#شهیدنویدصفری😍
به روایت همسر شهید...
💚🌱💚
https://eitaa.com/Navid_safare
#تلنگرانه🌱
فروختن آب به ڪسی ڪه در بیابان مانده
ڪار آسانیست ڪه هر ڪسی میتواند آنرا انجام دهد،
اما
موفقیت در انتظار ڪسی است ڪه
بتواند به صحرانشینان ماسه بفروشد
یکی از شماها چندوقت پیش
بمن (ایدیم :@maede_sadatt) پیام دادن
گفتن:
اقا نویدو شهید رسول واسطه ی ازدواج منو همسرم شدن 😍
حالا دعا کنین که اولاد دارهم بشیم و....
خب تااینجا ی حاجت روایی اساسی 😉😁
و امروز بهم پیام دادن باز
#پیامشما 👤
یه مدت کوتاهی بود که برای فرزنددارشدنمون اقدام داشتیم ولی نمیشد
چله های مختلف و توسلات مختلفی کردم ولی خب نشد
تااین که ۲۰فروردین بود دیدم راجب استغفار امیرالمومنین مطلب گذاشتین😭😭😭😭 که خود داداش نوید هم این استغفارو میخوندن
قبل این که این مطلبتونو بخونم
با دلشکسته از خدا و امام زمان و شهدا خواستم که یه راهی جلوم بذارن
گفتم چجور توسل کنم
چجور دعاکنم
تااین که مطلب شمارو دیدم😭😭😭
گفته بودین بر حاجت مهم یه چندروز خونده شه
من نیت کردم به نیت ۱۴معصوم ۱۴روز بعد نمازصبحم خوندم
فوق العاده بود😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
حالا به خواست خدا، متوجه شدم باردارم
این رو لطف خدا میدونم و مدیون امام زمان و اهل بیت و برادرای شهیدمم😭😭😭😭 شهید خیلی و شهیدنوید مجدد برادری در حقمون کردن
التماس دعا دارم ازتون
عاقبتتون بخیر
https://eitaa.com/Navid_safare
نوید دلها 🫀🪖
#پیامشما 👤 یه مدت کوتاهی بود که برای فرزنددارشدنمون اقدام داشتیم ولی نمیشد چله های مختلف و توسلات
نمیدونم یادتونه یانه
من چندین بار تو این یکسال فعالیتم برای کانال استغفار ۷۰بندی امیر المومنین رو برای حاجت روایی بهتون معرفی کرده بودم و حتی متنشو داخل کانال گذاشته بودم ...
بااین حال تو شبای قدر باززز گذاشتم هم توضیحاتو هم متنو
ایشونم انجام داده و حاجت رواشده😍😍😍😍😍😍😍
الحمدلله
https://eitaa.com/Navid_safare
ماشالله لاحول ولاقوه الا بالله🧿🧿🧿🧿
ان شاءالله فرزندی سالم و صالح زیر سایه اهل بیتو شهدا داشته باشن ...
همه عزیزای دیگه ای هم ک چشم انتظار این خبرن حاجت روابشن ♥️💫
میدونم الان همههه مشتاق این استغفارنامه شدین 😅چشممم( فردااا )دوباره میزاااارمش
هم توضیحات هم متن رو میزارم
ولی در کل تو نت هم موجوده 🙄🤷🏻♀
سلام قشنگاااا😍
چله#دعای_فرج📯
هر روز به نیابت از یک شهید
هدیه به امام زمان(ع)
عکس شهدا هم در کانال قرار میگیره🥺
شروع چله ان شاءالله از#فردا❣️
اگر دوست داری توی این چله شرکت کنی با✅به آیدی زیر پیام بده📩💚
@motahareh_sh
لطفاً دوستان و آشنایان خود را به کانال دعوت کنید تا از این چله استفاده کنن❤️
https://eitaa.com/Navid_safare