4.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊برای امام زمانم چه کنم؟
❗️جزءکسانی نباشیم که وقتی به امام زمان گفتیم آقا دوست داریم،آقا بگن دروغ میگی...!
#امام_زمان
#استغفار 70 بندی مولا امیر المومنین(ع) بند(10)
📌بـه نیـابت از شهـید#یوسف_قربانی
اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ ظَلَمْتُ بِسَبَبِهِ وَلِيّاً مِنْ أَوْلِيَائِكَ أَوْ نَصَرْتُ بِهِ عُدُوّاً مِنْ أَعْدَائِكِ أَوْ تَكَلَّمْتُ فِيهِ بِغَيْرِ مَحَبَّتِكَ أَوْ نَهَضْتُ فِيهِ إِلَى غَيْرِ طَاعَتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
معنــی📌❤️🔥
بند 10: بار خدایا ! از تو آمرزش می طلبم از هر گناهی که به واسطه ی آن به ولی ای از اولیایت ظلم کردم، یا یکی از دشمنانت را یاری کردم، یا به جهت غیر محبت تو سخن راندم، یا در غیر مسیر طاعتت به آن اقدام کردم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهانم را بیامرز ای بهتری آمرزندگان!
https://eitaa.com/Navid_safare 🌱
Haj Meysam MotieeShab06Ramazan1400[04].mp3
زمان:
حجم:
2.83M
استغفار 70 بندی مولا امیر المومنین(ع) بند(10)
📌بـه نیـابت از شهـید#یوسف_قربانی
بـه وقـت#استغـفـار🌱
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت29
داشتم دیونه میشدم ،پسره احمق ،معلوم نیست چی گفته بود به بابا که بابا قبول نکرد...
یه دفعه دیدم گوشیم پیام اومد ،بازش کردم ،شاهینی بود! نوشته بود سلام خانم رضوی ،رفتم پیش باباتون ،قبولم نکرد فک کنم
(درد و قبولم نکرد کوفت فکر کنم،معلوم نیست چه جوری حرف زدی که به منگول بودن پی برده)
منم نوشتم : خیلی ممنونم ، خیلی لطف کردین رفتین پیش بابام
شب بخیر
دوهفته مونده بود به عید ،کلاسا هم کم و بیش برگزار میشد ،
صبح رفتم دانشگاه یکی از کلاسا برگزار نشد مجبور شدم بمونم تا ساعت بعدی کلاس
هوا سرد بود رفتم داخل کافه نشستم
حوصلم سر رفته بود ،شماره ساناز و گرفتم - الو ساناز
ساناز: سلام خانم مهندس ،خوبی؟
- قربونت تو خوبی؟ خاله جون خوبه؟
ساناز: فدات شم مرسی همه خوبن ؟ تو چه خبر ؟ چیکار کردی؟
- هیچی بابا، یکی و پیدا کردم ، بابا ردش کرد رفت ،دیگه پشیمون شدم
ساناز: چرا ردش کرد مگه چه جوری بود؟
- هیچی بابا ،حقم داشت این آدم خل و دیونه هر جا میرفت همین جواب و میشنید
ساناز : مگه پسره چه جوری بود؟
- نمیدونم توصیفش یه کم سخته،اصلا توصیفی نداره بگم
ساناز : اخه دختره عاقل تو باید یکی و پیدا میکردی که مثل حاج رضا باشه - خو همچین آدمی مغز خر خورده بیاد زنم بشه چند ماه بعد طلاقم بده
ساناز : اره دیگه اینم حرفیه ( یه دفعه دیدم یاسری با دوتا نسکافه نشست رو به روم) - ساناز جان بعدن باهات تماس میگیرم فعلن
یاسری: بفرمایید هوا سرده میچسبه
- خیلی ممنونم ،میل ندارم ،کاری داشتین ؟( به دورو برم نگاه کردم که دفعه مرجان نباشه ،از این جماعت دیگه میترسیدم )
یاسری: خیالتون راحت دیگه مرجان سمتتون آفتابی نمیشه - ببخشید من باید برم
یاسری: لطفن بشین میخوام باهات حرف بزنم
- فک کنم بهتون گفته بودم که من کاری باهاتون ندارم
( بلند شدم برم که یه دفعه گفت)
: چه طور با سعید تونستی حرف بزنی ،به ما میرسه حرفاتون ته میکشه ...
- سعید؟
یاسری : تو حتی اسم کوچیکش هم نمیدونی ،چه طور میخواستی زنش بشی
- از اولم میدونستم این پسره ،خل مشنگ نمیتونه حرفی تو دل وا موندش بمونه
اصلا به پسرا نمیشه اعتماد کرد
یاسری :
(خنده بلندی کرد،که همه مارو نگاه میکردن ) : چرا میخوای بری ؟
- به خودم مربوطه
(سریع از کافه رفتم بیرون)
متوجه شدم یکی هم از کافه اومد بیرون
یاسری: دختره حاجی ،من حاضرم برم با بابات صحبت کنم (خندیدمو نگاش کردم): چه اعتماد به نفس بالایی دارین ،بابام جنازمو رو دوشتون نمیزاره چه برسه به اینکه بخوایین ...
یاسری : مگه من چمه؟
- هیچی فقط دارین تو کثافت دست و پا میزنین...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت30
یه دفعه چشمم به شاهینی افتاد ،رفتم سمتش با چند تا از پسرا داشت وارد دانشگاه میشد
منو دید سرخ شد...
(دلم میخواست با دستام خفه اش کنم)
جور نگاهش کردم هفت جد آبادش
اومد جلوی چشم هاش...
- آقای شاهینی ممنون بابت رازداریتون
هاج و واج مونده بود منو نگاه میکرد.
سرم از درد داشت منفجر میشد ،به زور سر کلاس حاضر شدم ،کلاس که تمام شد سریع سوار ماشین شدم و برگشتم
تصمیم گرفتم تا بعد عید کلاس نرم دیگه حوصله دیدن ریخت هیچ کدومشونو نداشتم
سعی کردم کردم تو این مدتی که خونم یه کم تمیز کاری انجام بدم ،چمدونمم از کمد بیرون اوردم وسیله هایی که نیاز داشتم واسه سفرو داخلش مرتب چیدم
دوسه روز مونده بود به عید من هم خوشحال بودم هم ناراحت،،خوشحال به این خاطر که یه مدت رنگ این شهرو نمیبینم ،ناراحت به این خاطر که عید، مامان بین ما نیست
صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
عاطفه بود - یعنی بر هرچی مزاحم بد لعنت
عاطی: چیه بابا ،یعنی من آرزوم شد یه بار زنگ بزنم تو خواب نباشی.
- واییی عاطی اینقدر تمام تنم درد میکنه که نگو
عاطی: عع میگفتی شاهزاده ات می اومد یه مشت و مال بهت میداد دیگه - فعلن که هر چی اجنه و شیطانه نصیب ما شده
عاطی: سارا نیم ساعت دیگه میام دنبالت باهم بریم بازار - ول کن بابا ،بازار الان شلوغه حوصله ندارم
عاطی: بیا میبرمت یه جایی که خلوت باشه ،نیم ساعت دیگه اونجام ، یا علی
هووووف از دست تو
زود بلند شدم دست و صورتمو شستم، اماده شدم اشپز خونه یه چیزی خوردم
به بابا رضا هم پیام دادم که با عاطفه میرم بازار شاید دیر بیام،، صدای بوق ماشین شنیدم ،تصویر آیفون و زدم دیدم عاطفه است
کیفمو برداشتمو رفتم - ،باز ماشینه کدوم بدبختی و به غارت گرفتی
عاطی: بی ادب ،واسه شاهزاده جووونه - ععع خدا رو شکر که به دومین آرزوت هم رسیدی.
عاطی: دیوونه ،سوار شو بریم دیر میشه
توی راه حوصله ام سر رفت ضبط و روشن کردم - عع عاطی اینم که مثل خودت مداحی گوش میکنه که یعنی این همه اشتراکتون منو کشته ...
عاطی: انشاءالله یکی واسه تو هم پیدا بشه - فعلن که هر چه بدبختیه داره رو سره بدبخت من هوار میشه
ماشین و گذاشتیم پارکینگ ،رفتیم بازار واییی که چقدر شلوغ بود
عاطی: سارا بیا یه جا دیگه بریم تو این شلوغی همه بهم تنه میزنن خوب نیست - باشه بریم
رفتیم یه پاساژ که جمعیت یه کم شلوغ بود ولی رفت و امد خوب بود...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 اگر بخواهیم برای #امام_زمان(عج) کار کنیم چه طور باید کار کنیم؟
🗣 استاد محمد شجاعی
#امام_زمان
.•
با گریه میگفت مادر باهام حرف بزن . .
«قَبْلَ أَنْ یَتَصَدَّعَ قَلْبِی» . . قبل ازینکه قلبم بایسته، قبل ازینکه روح از بدنم جدا بشه . .
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
✍ _بیشترین مطلبی که از احمد آقا می شنیدیم ، درباره خودسازی بود.
احمد آقا گفت:
بچه ها ، کمی به فکر اعمال خودمان باشیم.....
بعد ادامه داد:
بچه ها ، حداقل سعی کنید سه روز از گناه پاک باشید ، اگر سه روز مراقبه و محاسبه اعمال را انجام دهید ، حتما به شما عنایاتی می شود
عارف شهید
#شهید_احمدعلی_نیری...🌷🕊
📚منبع :
کتاب عارفانه ،
چاپ ۱۳۹۶ ، ص۸۲
#ڪلامشهید
مۍگفت:هرڪارۍمۍخواهمبڪنم
اول نگاه میڪنمببينم امام_زمان عج
از اين ڪار راضي هست یانه🤔
اگر ببینم امام زمان ازڪاری ناراحت مےشود انجامنمی دهم
#شهیدنادرمهدوی
🌹شهدارایادکنیدباذکرصلوات🌹