eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
_nohe Faamous - 4 - 128 - musicsweb.ir.mp3
7.52M
پناهم باش به غیر از تو برامن تکیه گاهی نیست واسم آقا همش دلواپسی داری 🫀 https://eitaa.com/Navid_safare 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
« وَقَالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ. » خدا میگه من طرف تو هستم! حالا دیگه هر کی خواست بزار بره، هر کی خواست بزار بهت پشت کنه! هر کی خواست تنهات بزاره؛ هرکی خواست باورت نکنه ولی تو بدون خدا رو داری و همین برای همه‌ی دنیات کافیه (:🌸
17.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
 لَن يستشهِد مَن لم يكُن شهيدً🌱' شرطُ‌ الشّهادةِ‌ هُو‌أن تحيا شهيدًا...! تا کسی شهید نبود شهید نشد🙃' شرط شهادت شهید بودن است..! 🌱 🌱
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گَر نبودی‌ مکتب‌ و مذهب‌ دگر چیزی نداشت اعتـبار و عـزتِ شیعـه ز قال الصـادق (ع) است 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چامسکی (فیلسوف و پدر علم زبان شناسی مدرن ) سوال یک دانشجو درباره ایران و اسرائیل را پاسخ می دهد. درک و شعور این انسان با خیلی از خود ایرانیها قابل مقایسه نیست https://eitaa.com/Navid_safare 🌏
درهیاهویِ‌زندگی دلمان‌گرم‌به‌آمدن‌ِتوست💚🌸
عاشقان وقت صحبتِ با معشوق است ... 🪴🦋 https://eitaa.com/Navid_safare
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش قربانی شود.. و به هر قیمتی تنها را میخواست که دیگر از چشمانش . درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت..و دلم میخواست فقط به خانه برگردم.. که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد... با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود.. و همچنان اطراف را مبادا کسی سر برسد... زن پیراهنی سرمه‌ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود،کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با مهربانی شروع کرد _من سمیه هستم، زنداداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونه مون. سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید _یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید! من و سعد🔥هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را تا من باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با _✨بسم الله.. ✨ شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند..و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم... از درد و حالت تهوع لحظه ای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر ✨یاالله ✨پیراهن سرمه‌ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو هم شویم. از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد