✨اگر می خواهی محبوب خدا شوی
گمنام باش!
کار کن برای خدا
نه برای معروفیت!✨
#شهید_علی_تجلایی🌱
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
https://eitaa.com/Navid_safare 💥
373.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میشود آمدنت
قسمت زندگانی ما باشد؟!...
#سلام_آرامش_دلها
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
مبادا این دنیا را آنقدر جدی بگیری
که آخرتت را فراموش کنی !
دنیا به مثل شیشهای میماند که
یكدفعه میبینی از دستت افتاد و شکست .
- شهیدمهدیباکری ره
«دوکلومحرفازشهدا🌿»
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه فیلم خیلی خیلی خاااص و کمتر دیده شده از شهید نوید
شهدا چطور میشه که شهید میشن. رمز و راز شهادت رو از نگاه شهیدنوید ببینید و بشنوید👆 .
شهادت یه انتخاب صدرصدی هست، باید کاملا از تعلقات جدا شده باشی و آماده باشی تا انتخاب بشی.
#شهیدنویدصفری
#فیلم_شهید
4.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌 مملکت امام زمانی
به دانشآموزای این شکلی نیاز داره ...
🍃🌺🍃🌺🍃
بخوان دعای فرج را ، دعا اثر دارد...!
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
اللّهم وَامنُن عَلَیَّ بِکُلِّ ما یُصلِحُنی فی دُنیایَ و آخِرَتی
خدای من هر آنچه در دنیا وآخرتم باعث
اصلاحم شود به من عنایت کن...🌱
#صحیفهسجادیه
📌 جدید ترین طرح دیوارنگاره میدان فلسطین تهران با طرحی از فرار اشغالگران سرزمینهای فلسطین به همراه شعار " قصاص خواهیم کرد، از جایی که فکرش را میکنید و نمیکنید!"
🇮🇷🇰🇼
https://eitaa.com/Navid_safare
✍️ رمان #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_صد_و_پنج
مصطفی لحظهای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو
کرده که صدایش پیش برادرم شکست
:«وقتی خواهرتون رو ببرید #زینبیه پیش خودتون،
دیگه به من نیازی ندارید!»
💠 انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد
:«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!»
لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم.
مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانیاش نمیشد که رو به من خواهش کرد :
«دخترم به برادرت بگو #افطار بمونه!»
و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد.
💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا میدید که تنها نگاهم میکرد و با همین نگاه،
چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید
:«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!»
کلماتش مبهم بود و خودش میدانست آتش #عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم #شرم روی پیشانیاش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد
:«انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.»
💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد،
#فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد.
#ارتش_آزاد هنوز وارد شهر نشده و #تکفیریهایی که از قبل در #داریا لانه کرده بودند،
با اسلحه به جان مردم افتادند...
#ادامه_دارد...