🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_بیست و سوم
با ذوق به سمت سوگل میروم و محکم در آغوش میکشمش
+سلام سوگلی . چقدر دلم برات تنگ شده بود . فقط به عشق دیدن تو اومدم .
سوگل از آغوشم بیرون می آید و خنده ی ریزی میکند
_سلام عزیزم . منم دلم برات تنگ شده بود ولی ماشالا تو این مدت یه زنگم بهم نزدی ، فقط من چند بار بهت زنگ زدم
+بخدا اگه بدونی چقدر درگیر بودم بهم حق میدی . حالا بعدا برات تعریف میکنم .
بر میگردم تا به بقیه سلام کنم اما جز سوگل بقیه ی عمو زاده ها را نمیبینم . با تعجب از سوگل میپرسم
+پس پسرا کجان ؟
_ما هم همین پیش پای شما رسیدیم ، ولی عمو محسن گفت شهروز و شهریار در دوتاشون تازه از باشگاه برگشتن . شهریار رفته حموم شهروز هم خوابیده ، شجاد هم یه کار کوچیک براش پیش اومد رفت ولی چند دقیقه پیش بهش زنگ زدم گفت تو راهم فکر کنم تا نیم ساعت دیگه برسه .
از نبودن شهروز خوشحال میشوم ولی دلم میخواهد زودتر شهریار را ببینم میخواهم از دلش در بیاورم .
وارد خانه میشویم ، خانه ی بزرگ و مجللی هست . در یک طرف هال مبل ها سلطنتی نسکافه ای رنگ و در طرف دیگر میز ناهار خوری صدفی رنگی خود نمایی میکنند . کف زمین پارکت های شکلاتی رنگ و روی دیوار کاغذ دیواری های آجری رنگی به چشم میخورد .
سوگل آرام روی شانه ام میزند
_محو خونه شدیا
+آره خونشون خوشگله
_آره خیلی قشنگه
بهاره به سمتمان می آید
_نورا جان اگه میخای چادرتو عوض کنی تو اتاق شهریار عوض کن
با گفتن (ممنون) به سمت دری که بهاره به آن اشاره کرد میروم . در اتاق را باز میکنم و وارد اتاق میشوم . نگاهی به دور تا دور اتاق می اندازم . دکور اتاق بسیار شیک و اسپرت است . اکثر وسایل اتاق قرمز و مشکی هستند . تخت مشکی با روتختی قرمز و کمد قرمز در یک طرف اتاق و میز تحریر قرمز در طرف دیگر اتاق است . روی میز تحریر لپ تابی با نماد سیب گاز زده ی معروف خود نمایی میکند .
🌿🌸🌿
《زان شبی که وعده کردی روز بعد
روز و شب را میشمارم روز و شب》
مولانا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
{🖤🍁}
دعــای تـعجیل فــرج ...
دوای درد مـا اسـت .....🤲🏻🌱
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین
اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفرَج🤲🏻🍂
❗️رفیق
یک دقیقه بیشتر وقتتو نمیگیره..🍁
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
https://eitaa.com/Navid_safare
1396-12-21_08-31-38_4_91_555_.mp3
5.86M
شهـادت یـعنی...
💔🥀💔
https://eitaa.com/Navid_safare
پِلاڪراازگردنشدرآورد ..
گفتم : ازڪُجاتـورابشناسند؟!
گفت :#آنکہبایدبشناسدمۍشناسد ..!♥️🕊
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
https://eitaa.com/Navid_safare
...🌿
گاهی ناخواسته ،لباسی که به
تنمی کنید یا غذایی که خورده اید ؛ آدمی که با آن ملاقات کرده اید مردمی که صرفاً به چهرشون نگاه کردید حال نماز خوندن و خلوت کردن با خدا را از شما می گیرد و بازگرداندن حالی که از دست رفته خیلی مشکل است؛ وضو تمام این حالات رابرطرف می کند وانسان را نورانی می کند. 📚شرح مراتب طهارت https://eitaa.com/Navid_safare
میدانی دلتنگی چیست !؟
دلتنگی آن است که جسمت
نتواند به آن جایی برود که
جانت به آنجا میرود:))🤍🕌
https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کھ تو را نشناخت؛
از پایان دنیا سخن گفت💔!
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
https://eitaa.com/Navid_safare