🌸🌸🌸🌸🌸
رمان لبخند بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_چهلم
_نورا ! نورا بیدار نمیشی ؟
چشم هایم را باز میکنم و به دنبال صاحب صدا سر بر میگردانم .
سوگل را میبینم که با لبخند نگاهم میکند .
لبخند کوچکی میزنم
+سلام سوگل خوبی ؟ کی برگشتی
ابرو بالا می اندازد
_تقریبا دو ساعتی میشه که بر گشتم .
با تعجب نگاهش میکنم
+یعنی من این همه وقته که خوابیدم ؟ پس چرا بیدارم نکردی ؟ حتما مامانم نگران شده
آرام میخندد
_خب بابا دونه دونه بگو . اول اینکه مامانت خبر داره بهش زنگ زدیم . دوم اینکه مامانم نزاشت بیدارت کنم گفت شاید خیلی خسته ای .
بی اختیار اخم میکنم . حرف های سوگل نشان میدهد که خاله شیرین و عمو محمود آمده اند . سریع اخم هایم را باز میکنم و به سوگل نگاه میکنم . بخاطر بد خوابیدن کمر درد گرفته ام .
به سختی کش و قوسی به بدنم میدهم .
سوگل متوجه کمر دردم میشود و میگوید
_چند بار بیدارت کردم گفتم برو روی تخت بخواب ولی خودت قبول نکردی
کمی فکر میکنم
+پس چرا هرچی فکر میکنپ یادم نمیاد ؟
شانه بالا می اندازد .
به تخت نگاه میکنم و جای خالی شایان را میبینم
+راستی شایان کو ؟
_یک ساعتی میشه که رفته .
به سمت در میرود و میگوید
_خب من میرم تو هم بکم دیگه بیا .
سر تکان میدهم و بعد از خروج سوگل بلند میشوم .
تازه اتفاقات امروز عصر را بیاد می آورم . با بیاد آوردنش تن و بدنم میلرزد .
سوال های مختلفی در مغزم میچرخند .
( نکند سجاد به بقیه چیزی گفته باشد ؟ )
( چطور با سجاد رو به رو شوم ؟ )
روی تخت مینشینم و به جواب سوال هایم فکر میکنم ، بدون اینکه توجهی به زمان و مکان داشته باشم .
با صدای باز شدن در رشته افکارم پاره میشود .
با دیدن سوگل تازه یاد می آید که قرار بود بروم بیرون از اتاق .
سوگل با تعجب میگوید
_چرا نمیای پس ؟
🌿🌸🌿
《تو را با غیر میبینم ، صدایم در نمی آید
دلم میسوزد و کاری ، زِ دستم بر نمی آید》
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان لبخند بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت چهل یکم
با دیدن سوگل تازه به یاد می آورم که قرار بود بروم بیرون از اتاق .
سوگل با تعجب میگوید
_چرا نمیای پس ؟
لب هایم را به زور به لبخند میکشم
+ببخشید الان میام .
سوگل به سمت در میرود . سریع میخوانمش .
+سوگل
برمیگردد .
_بله ؟
نمیدانم سوالم را بپرسم یا نه .
سوگل که سکوتم را میبیند میپرسد
_چیزی میخوای بگی ؟
بعد از کمی کلنجار رفتن با خودم بلاخره دل به دریا میزنم و سوالم را میپرسم
+سوگل تو گفتی تا قبل از اینکه بیای کسی نمیاد ولی چرا آقا سجاد اومد ؟
این سوال را پرسیدم تا از جواب سوگل بفهمم سجاد چیزی به سوگل گفته یا نه .
سوگل سری به نشانه ی تایید تکان میدهد
_آره . اتفاقا سجاد گفت ازت عذر خواهی کنم .
قرار بود کسی نیاد خونه ولی سجاد کارش زود تموم شد بود برای همین زود اومد .
سجاد گفت اگه میدونست نمیومد که تو اذیت نشی . البته تقصیر اون هم نیست چون من بهش نگفته بودم که تو میای چون فکر نمیکردم کارش زودتر تموم بشه .
سجاد گفت وقتی اومد خونه دید تو هستی دوباره از خونه اومد بیرون .
میخندد و با خنده ادامه میدهد
_کلی هم منو دعوا کرد که چرا بهش نگفتم که تو میای . در هر صورت از طرف خودم و سجاد ازت معذرت میخوام
لبخند تصنعی میزنم
+این چه حرفیه . شما باید ببخشید .
از حرف های سوگل معلوم است که سجاد چیزی درباره اتفاقات عصر به سوگل نگفته است اما هنوز مطمئن نیستم .
چادرم را از روی جالباسی برمیدارم و روی سرم می اندازم ، و همراه با سوگل از اتاق خارج میشوم .
سعی میکنم پله های را آرام طی کنم .
ترس بدی در جانم افتاده است . از تصور صحنه ای که قرار است با سجاد چشم در چشم شوم تن و بدنم میلرزد .
وقتی وارد هال میشوم با ترس سرم را بلند میکنم . نگاهم را دور تا دور هال میچرخانم ولی اثری از سجاد نیست .
ممکن است داخل اتاقش باشد . دلم میخواهد از سوگل بپرسم سجاد کجاست ولی میترسم فکر بدی بکند .
عمو محمود روی مبل نشسته و مجله ای در دست دارد . خاله شیرین هم رو به روی عمو محمود دارد کانال های تلویزیون را بالا و پایین میکند .
بلند سلام میکنم . خاله شیرین و عمو محمود که تازه متوجه حضورم شده اند به نشانه ی احترام می ایستند . با قدم های بلند نزدیکشان میشوم
+تورو خدا بشینید راضی به زحمت نیستم
🌿🌸🌿
《تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد》
علی صفری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
'☕️🍫'
هماکنونمیبینمعدهایدر
تاریکیفرورفتهاند،
احساسخطرمیکنموتاسفمیخورم
وبرایشانازخداطلبهدایتمیکنم!
مگردروصیتنامهشهدانخواندید
کهکراراگفتهاند:
امامو،ولایتفقیهراتنهانگذارید!
مگرعمرینداسرندادید:
مااهلکوفهنیستیمعلیتنهابماند!
مگرتاریخراندیدیدکه
چگونهامامخویشرا
تنهاگذاشتندوکاریکردند
کهمولاسربهچاهبگرید
وباچاهدردودلنماید!
+شهیدعلیرضامصطفوی
🔗⃟🖤|#خودمونیم🎗
https://eitaa.com/Navid_safare
شفاعتت میکنه اون شھیدی که موقع گنـاه
میتونستی گناه کنی ولی به حرمت رفاقت باهاش کنـار گذاشتی ..!(:💔
https://eitaa.com/Navid_safare ✨
◗امنیتوآسایشمونرو
مدیونکسانےهستیم
#ڪهحتےاسمشونرو
بلدنیستیم🚶🏿♂◖
#گمنام
شادی روح شهدا#صلوات
https://eitaa.com/Navid_safare
AUD-20220412-WA0036.mp3
11.85M
رفقا شاید پیش اومده
خیلی متوسل شده باشیم 🤲
اما جواب نگرفتیم 💔
خیلی صبوری کردیم🌱
و کم اوردیم دیگ....🥀
یه توسل بهتون معرفی میکنم
حتما امتحانش کنین🙏
ان شاءالله جواب همه ی حال بدی ها
و غم هاتون رو میگیرین 🌱
بدون گوش دادن ردش نکنین 🥺
شاید باید به دست شما میرسیده ✨
#یاحضرتعباس 🏴
#حضرتمادر
https://eitaa.com/Navid_safare
سلام رفقا 😍
ی کانال برای خریداتون میخوام معرفی کنم
که خودم تضمینش میکنم
واقعا خیلی منصف هستن 😍😍😍
این تبادل رو میشه گفت فقط برای انصاف خوبشون میذارم👇👇👇👇👇
"بـے خـبـࢪ دࢪ بـزن و سـࢪ زدھ از ࢪاھ بـࢪس؛
مـثـلِ بـاࢪاݩ بـہـاࢪے ڪہ نـمـیـگـویـد ، ڪِے؛✨"
<اَلـلّٰـہـُمَّـ عـَجـِل لِـوَلِـیِّـڪَ الـفَـرَج>
مامانم داشت میگفت :
اگه دیدی محبت من و بابات
برات بس نیست
اگه دیدی دلت میخواد
که یکی دیگه هم باشه
تن به محبتای دروغکی آدما ندیا !
به بالا سریت نگاه ڪن ...
به امام رضات !
نشه دلتو گول بزنن...(:
#تلنگر
😍😍🥺🥺
حتما تا آخر بخونید
عنایت شهید نوید صفری 🥰💔
https://eitaa.com/Navid_safare
May 11
_♥️♥️:♥️♥️_
وَ مَا کُنّا عَنِ الخَلقِ غَافِلِینَ!
وماازحالِبندگانمانغافلنیستیم :)
#سوره_مومنون
میگوینـد:شهـداءرفتندتامابمانیـم . . .🍃
ولیشهـ🕊ـداءرفتندتاماهم
بهدنبالشانبرویم
آری!جــاماندهایم . . .
دلرابایدصافکرد !❤️
#شهیدانه✨/#شهیدنویدصفری🥀
ودلمبراےچشمانۍتنگاست...!
ڪھآشوبدردلدشمنبہپامیڪرد💔:)!
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سردار_دلها
#حاج_قاسم
https://eitaa.com/Navid_safare
سلام و وقت بخیر خدمت بزرگواران 🙏
ان شاءالله که همگی سلامت و تندرست باشید
ممنون میشم برای اعضا و عزیزان اعضا کانال که درگیر کسالتی هستند 《 زیارت عاشورا》
و 《ذکر امن یجیب مضطر اذا دعا و یکشف السوء》بخونین🌹
ان شاءالله که خودتان و عزیزانتون هیچوقت درگیر بیماری نشین 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرفته دلم، برای دلت...❤
#امام_زمان
🌱💔
دعای فرج بخوان دعا اثر دارد...
به نیابت از رفیق #شهیدت_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان_(ع)
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
https://eitaa.com/Navid_safare