eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
مـا‌جَـعَل‌َ‌اللّٰه‌لِـرَجُـلٍ‌مـن‌قَـلبَینِ‌‌فـی‌جَـوفِهِ . . مـن‌که‌دو‌قـلب درون‌سـینه‌تان‌نگـذاشته‌ام که‌جـز‌من‌دلـبری‌داشته‌بـاشید - ؛🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_صد_پانزدهم بخش_چهارم +شهریار بهم نگفته ، میدونم که شهریار میدونه ولی مطمئن باشید شهریار بهم نگفته ابرو بالا می اندازد _مامانم گفته ؟ +مگه خانوادتون میدونن ؟ سر تکان میدهد ، لبم را با زبان تر میکنم +نه شهریار بهم گفته نه خانوادتون ، یه نفر دیگه بهم گفته که شما نمیدونید از این موضوع اطلاع داره . ولی لطفا از من نپرسید چون نمیتونم بگم . سکوت میکند . سرم را پایین می اندازم و تازه متوجه لرزش دست هایم میشوم . سریع آن ها را زیر چادر میبرم . قلبم کمی آرام گرفته است و انگار نا آرامی اش را به دست هایم منتقل کرده . با صدایی که سعی در کنترل لرزشش دارد میگوید _نورا خانم امیدی به زندگی من نیست ، الکی به من دل خوش نکنید . معلوم نیست چند روز یا چند ساعت دیگه زنده میمونم . دارم شیمی درمانی میکنم ولی این کارا فقط چند روز به روزای زندگیم اضاففه میکنه . بغض دوباره به گلویم چنگ میزند . حتی کلمه ای نمیتوانم پاسخش را بدهم چون به محض گفتن اولین کلمه بغضم میترکد . نگاهم میکند و بعد ماسک و کلاهش را بر میدارد . نمیخواهم سر بلند کنم و نگاهش کنم . از سر باز کردن بغضم میترسم . _نورا خانم منو نگاه کنید . نه میتوانم حرف بزنم و مخالفت کنم ، نه میتوانم نگاهش کنم . به ناچار سربلند کنم . صورت رنگ و رو پریده و لاغری جلوی صورتم نقش میبندد . صورتی که نه ابرو دارد ، نه مژه و نه ریش . موهای سرش کاملا تراشیده شده و قهوه ای چشم هایش خسته اند و انگار خواب ابدی طلب میکنند . لب های سفید شده اش را به لبخند تلخی میکشد _این قیافه رو خودمم نمیتونم تحمل کنم . نشونتون دادم تا ببینید و بفهمید حرفام شوخی نیست ، جدی جدی قراره برم نگاهم را از صورتش میگیرم . حرف هایش مثل تیری هستند که به قلبم فرو میروند . اشک تا پشت چشم هایم میایند بغضم برای سر باز کردن تقلا میکند از ترس ریختن اشک هایم پلک نمیزنم . به سختی جلوی اشک هایم را میگیرم تا سجاد را بیش از این عذاب ندهم . فقط امیدوارم دور چشمم سرخ نشده باشد . دوباره کلاه را روی سرش و ماسک را به صورتش میزند . _از دم در دانشگاه دنبالتونم ، منتظر بودم یه جای خلوت برید تا بتونم باهاتون صحبت کنم که خدا رو شکر اومدید پارک . ابرو بالا می اندازم . یعنی علیرام را دیده ؟ چشم هایم را محکم روی هم فشار میدهم تا این موضوع ار ذهنم خارج شود . سجاد بلند میشود _خب گفتنیا رو گفتم . دیگه برم اگر حرفی نزنم قلبم میترکد . بغضم را بهدسختی قورت میدهم و سعی میکنم به خودم مسلط باشم . با تحکم میگویم +من به ظاهره آدما دل نمیبندم که بخوام با تغییر چهره ازشون دل بکنم . 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی 🌸نویسنده: میم بانو🌸 قسمت_صد_شانزدهم بخش_اول اگر حرفی نزنم قلبم میترکد . بغضم را بهدسختی قورت میدهم و سعی میکنم به خودم مسلط باشم . با تحکم میگویم +من به ظاهره آدما دل نمیبندم که بخوام با تعقیر چهره ازشون دل بکنم . سر بر میگرداند و نگاهم میکند اما نگاهش نمیکنم تا دوباره بغض نکنم . _شما زندگیتونو تباه میکنید با این کار . اگه این بیماری منو بکشه شما میمونید و یک دنیا غم . پس الکی جوونیتونو بخاطر یه عشق بی ثمر خراب نکنید . نمیداند با این حرف هایش چه آتشی به دلم میزند . سعی میکنم حرف هایش را نشنیده بگیرم +من نمیدونم شما تفسیرتون از عشق چیه ولی تا جایی که من میدونم عشق چیزی نیست که به اراده من بیاد و به اراده من بره . سر تکان میدهد _این فقط یه نصیحت برادرانع بود . یا علی . و بعد با قدم هایی بلند از من دور میشود . نصیحت برادرانه ؟ برادر ؟ این واژه را دوست ندارم ؛ دوست ندارم کنار اسم سجاد پیشوند برادر بگذارم . میدانم این حرف هایی که زد حرف دلش نبود . میدانم او بیش از من ناراحت است . چون هم برای من ناراحت است ، هم برای خودش و مجبور است صبوری کند . تنها بخاطر من مجبور شد این حرف ها را بزند . سر بلند میکنم . اثری از سجاد در دور بر نیست ، حتما تا الان از پارک خارج شده . بغضم میترکد و به اشک تبدیل میشود . بدون اینکه مانع آنها شوم آزادانه رهایشان میکنم تا در دلم نمانند . یعنی واقعا قرار است سجاد با این بیماری برای همیشه برود ؟ چقدر بیرحمانه ! چرا تابحال نگفته بود ؟ چرا به بقیه نگفته ؟ معلوم نیست دارد چه کار میکند . با شنیدن صدای زنگ موبایلم را از جیبم بیرون میکشم . نام مادرم روی صفحه نقش بسته است . دست از گریه بر میدارم و صدایم را صاف میکنم و تماس را وصل میکنم. +سلام مامان . _سلام مادر کجایی ؟ دیر کردی ؟ +یه کار کوچیکی برام برام پیش اومده . یک ساعت دیگه خونم _باش منتظرتم عزیزم . خدافظ +خدافظ تلفن را قطع میکنم و اشک هایم را با گوشه چادرم پاک میکنم . تا خانه پیاده میروم و فکر میکنم بلکه به نتیجه ای برسم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ تسبیحات حضرت زهرا را میگویم و تسبیح را کنار مهر میگذارم . نفس عمیقی میکشم و چشم هایم را محکم میبندم . دلم میخواهد وقتی چشم هایم را باز میکنم بگویند این مدت خواب بودی و حالا بیدار شده ای . نه سوگل رفته و نه سجاد سرطان دارد . 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{💚🌱} • • یہ‌بنده‌خدایی‌‌میگفت : همہ‌ ولی‌من‌میگم‌:شھدا؛ رفتن‌تاکہ‌مادنبالشون‌بریم‌..シ! 💔'
نوید دلها 🫀🪖
‹💙🖇› ‌ •° ‌‏بࢪادࢪ‌جانمِ وآنگا‌ه‌‌ڪہ‌تومیشو؎ دلیل‌شوق‌‌شھادت‌ڪسے... •° 💙🖇¦⇢ 💙🖇¦⇢
ببین‌‌رفیق‌ِ‌من‌؛ ..! بعضیےوقت‌ها‌ترڪ‌گناه‌‌یعنے، یه‌آنفالو‌ڪردن‌ساده‌ یه‌لف‌دادن‌‌از‌گروه +حواست‌به‌خودت‌باشه‌ کہ‌توفضای‌مجازۍبلایےسرخودت‌نیارۍ🚶‍♂!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اۍرفیقۍکہ‌همہ‌زحمت‌ماگردن‌توست، مامحال‌است‌کہ‌دست‌ازسرتوبرداریم♥️🖐🏼'! /🕊 شهید نوید صفری💜😉