إِلَهِيإِنْكَانَتِالْخَطَايَاقَدْأَسْقَطَتْنِي
لَدَيْكَفَاصْفَحْعَنِّيبِحُسْنِتَوَكُّلِيعَلَيْكَ
خدایا..!
اگرخطاهایممراازنظرتانداختہ،بہخاطر
حسناعتمادمبرتوازمنچشمپوشىڪن♥️!
#مناجاتشعبانیه✨
https://eitaa.com/Navid_safare
#تلنگرانه🌱
-میگفت:
قرارنیستتودنیاسختـےنکشیم/:
قرارهیادبگیریمڪه؛
چجوریباسختےهامونڪناربیایم✓!
چجوریرشدکنیم..🌱'
اینجابھشتنیست×!-
بهشتاونوره،حالااینڪهتو؛
تویایندنیاباهمهسختےهاشبھشترو
بچشـے..؛/:
بستهبهنگاھِخودته...♡!-
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت7
رفتیم سمت اتاق آقای سهرابی
بعد از در زدن وارد اتاق شدیم
سارا: سلام
- سلام
سهرابی: سلام ،بلاخره تمام شد ؟
سارا یه لبخندی زد : بله ،تمام شد بفرمایید !
سهرابی: خسته نباشین
سارا: خیلی ممنون ،بیشتر زحمتاشو خانم یوسفی کشیدن
سهرابی: بازم ممنون،میتونین برین
سارا: فعلا با اجازه
از اتاق زدیم بیرون ،یه پفی کشیدیم و به هم نگاه کردیم
با هم گفتیم واااییی دیر شد
بدو بدو از پله ها رفتیم بالا
رسیدیم نزدیک کلاس هنوز نفس نفس میزدیم
سارا درو باز کرد
با دیدن استاد جدید خشکمون زد
سارا: واااییی آیه گندت بزنن ،افتادیم این ترم و
باورم نمیشد همون آقایی که صبح باهاش تصادف کرده بودم ،استاد جدیدمون بود
یعنی چند دقیقه هاج و واج نگاهش میکردیم
یه دفعه خودش گفت: شما واسه این کلاس هستین؟
من که لال شده بودم
سارا هم به تته پته افتاد
سارا: ب...بل....له ..
استادم یه لبخندی زد و گفت : بفرمایید
سارا هم چادرمو میکشید و همراهش داخل کلاس شدیم و
انتهای کلاس جایی نبود واسه نشستن که بریم بشینیم مجبوری جلو نشستیم ،دقیق رو به روی استاد
سارا هم از خجالت مقنعه و چادرشو میکشید جلو تر استادم شروع کرد به حرف زدن
استاد: فک کنم باید دوباره خودمو معرفی کنم
من هاشمی هستم استاد جدیدتون ،قبل از هر چیزی باید بهتون بگم ،من خیلی رو حضور و غیاب حساس هستم
بعد از من کسی حق وارد شدن به کلاس و نداره فقط یک بار اگه کسی غیبت داشته باشه حذف میشه
سارا: فک کنم میخواد با خاک یکسانمون کنه
- هیسسسس
یه دفعه یکی از ته کلاس پرسید: ببخشید استاد یعنی اگه کسی دم مرگم باشه نتونه بیاد هم اخراجش میکنین
بقیه بچه ها هم زدن زیر خنده ...
هاشمی: بله ،تو هر شرایطی که بودین ،باید بیاین کلاس
بلاخره کلاس تمام شد
سارا: پاشو آیه ،پاشو بریم عذر خواهی کنیم
- چرااا؟
سارا: به خاطر گندی که صبح زدیم،ولا اینی که من دیدم صد در صد ما رو این ترم میندازه
- بندازه ،به درک ،از خود راضی مغرور،ترم بعد با کریمی بر میدارم
سارا: اره اگه شهید نشه ،من که میرم ازش عذر خواهی میکنم،تو دوست داری نیا...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت8
با رفتن سارا منم وسیله هامو جمع کردم واز کلاس خارج شدم
داشتم از ساختمون خارج میشدم که سارا صدام زد
برگشتم دیدم کنار هاشمی ایستاده با دست اشاره میکنه که بیا
رفتم نزدیکشون
سارا: بازم ببخشید بابت امروز
هاشمی ( یه نگاهی به من کرد ) :
مهم نیست ،هر چی بود گذشت
بعد از کلی پاچه خواری کردن سارا از هاشمی خدا حافظی کردیم رفتیم سمت محوطه
سارا: میمردی تو هم یه کلمه حرف میزدی
- ولا اینجوری تو خوب جلو رفتی،دیگه حرفی واسه من نموند...
سارا: یعنی حناق میگرفتی یه عذر خواهی کنی
- واسه چی؟
مگه من زدم با ماشین بهش که عذر خواهی کنم
سارا: وااایی از دست تو آیه ،آخرش با کارات باید دوباره این درس و برداریم
- چه بهتر پایه امون قوی میشه
کلاسامون ساعت ۲ تمام شد از دانشگاه زدیم بیرون
یه کم پیاده قدم زدیم تا رسیدیم به یه پارک
سارا: راستی از آقا رضا چه خبر
- خوبه
سارا: چرا نمیان خواستگاری ،دیگه بچه نیستی که بزرگ شدی داری کم کم بوی ترشی میگیری ...
زدم به پهلوش: نه اینکه خودت الان چند دقیقه دیگه شوهرت میاد دنباله ت...
سارا: راستی با بچه ها میخوایم بریم کنسرت حامد زمانی میای؟
- نه حوصله ندارم
سارا: خوبه حالااااا،،نترس بابا با شنیدن صداش نظرت درباره آقا رضات عوض نمیشه...
- دیونه
سارا: خودتی،تو نیای منم نمیرم « بی تو هرگز»
- پاشو بریم خونه ،الان امیر مثل نکیر و منکر منتظرمه ....
سارا: آخییی، خوش به حالت که داداش داری ،ای کاش منم یه داداش داشتم
- ولا حاضرم دو دستی ببخشمش به تو یعنی یه کم پولم میزارم روش تقدیمت میکنم ،تو یکی از خوهرات و بدی به من ...
سارا: ععع دلت میاد ،داداش به این خوبی
- اهه ،خوبه حالا فاز احساسی نگیر پاشو بریم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸