245-yousef-ar-parhizgar.mp3
894.6K
#ترتیل #صفحه_245 سوره مبارکه #یوسف
#سوره_12
#جزء_13
قاری: #پرهیزکار
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_ترجمه #صفحه_245 سوره مبارکه #یوسف
#سوره_12
#جزء_13
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
245-yousef-fa-ansarian.mp3
4.13M
#صوت_ترجمه #صفحه_245 سوره مبارکه #یوسف
#سوره_12
#جزء_13
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_تفسیر #صفحه_245 سوره مبارکه #یوسف
#سوره_12
#جزء_13
از کتاب تفسیر یک جلدی مبین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
245-yousef-ta.mp3
6.22M
#صوت_تفسیر #صفحه_245 سوره مبارکه #یوسف
#سوره_12
#جزء_13
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°
@zohoreshgh
❣﷽❣
☀️ #صبح_خودراباسلام_به_14معصوم (ع) #شروع_کنیم😊
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
#اول_صبح_سلامم_به_شما_میچسبد
#روزم_به_نام_شما_اختران_الهی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
برای دریافت دعا و زیارتهای مورد نظر روی لینک بزنید
#زیارت_ناحیه_مقدسه 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92476
#زیارٺ_عاشـورا 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92477
#حدیث #کساء👇
https://eitaa.com/NedayQran/92478
#دعــاے_عهـــد👇
https://eitaa.com/NedayQran/92479
#دعای_ششم #صحیفه #سجادیه👇
https://eitaa.com/NedayQran/92480
#دعای_هفتم #صحیفه_سجادیه
https://eitaa.com/NedayQran/99580
#زیارت #جامعه_کبیره👇
https://eitaa.com/NedayQran/92481
#دعای_عدیله👇
https://eitaa.com/NedayQran/92482
#جوشن_صغیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/92483
#دعای_یستشیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/96596
#امام_زمان عج
💚#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ #السلام_علی_ساکن_کربلا ❤️
سلام داده ام و یک جواب می خواهم😔
جواب ،ازلبِ عالیجناب می خواهم
سرِدوراهی"جنت"وَ"دیدن توحسین"
من اختیار ، در این انتخاب می خواهم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
روزتون مزین به نام ارباب دو عالم
حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
#
#اللهم_الرزقنا_حرم
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم 😍✋
السلام علیک یا ابا صالح(عج)
🌼جمالت را کجا باید زیارت
🌼نماییم ای گل زیبای نرگس
🌼که ما در کوچه های ظلمت شب
🌼فقط در انتظار آفتابیم
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
قم شد مسیر ِ آخرم الحمدلله
زخمی نشد بال و پرم الحمدلله
قم احترامم حفظ کرده تا که دیده
من دخترِ پیغمبرم،الحمدلله
در کوچه ها راهِ عبورم را نبستند
مانند زهرا مادرم الحمدلله
باضربۀ سیلی میانِ کوچه ای تنگ
خونی نشد چشم ترم الحمدلله
بین در ودیوار با داغیِ مسمار
زخمی نگشته پیکرم الحمدلله
#وفات_حضرت_معصومه(س)🥀
#ڪریمہ_اهلبیٺ🕯
#تسلیٺ_باد🥀
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
YEKNET.IR - roze - vafat hazrat masoume 1401 - haj hasan khalaj.mp3
5.7M
🔳 #وفات_حضرت_معصومه(س)
🌴بانو سلام دختر موسای طورها
🌴هر جا قدم زدی شده کوهی ز نورها
🎤حاج #حسن_خلج
⏯ #روضه
👌بسیار دلنشین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
داغها دیدم اگر بی کس و تنها نشدم
دست بسته سرِ هر کوچه تماشا نشدم
قم کجا شام کجا غربت سادات کجا
سرِ بر نیزه و دروازه ی ساعات کجا
امان از دل زینب...😭😭😭
#وفات_حضرت_معصومه(س)💔
#ڪریمہ_اهلبیٺ🍂🕯
#تسلیٺ_باد 🏴
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی_آنلاین_ای_دختر_خورشید_ای_خواهر_دریا_میثم_مطیعی.mp3
4.67M
🔳 #وفات_حضرت_معصومه(س)
🌴ای دختر خورشید ای خواهر دریا
🌴زهراترین زینب زینبترین زهرا
🎙 #میثم_مطیعی
⏯ #واحد
👌بسیار دلنشین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📖 متن #زیارتنامه_حضرت_معصومه سلام الله علیه واله سلًم
✋السَّلامُ عَلَى آدَمَ صِفوَةِ اللَّه
✋السَّلامُ عَلَى نُوحٍ نَبِيِّ اللَّه
✋السَّلامُ عَلَى إِبرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّه
✋السَّلامُ عَلَى مُوسَى كَلِيمِ اللَّه
✋السَّلامُ عَلَى عِيسَى رُوحِ اللَّه
✋السَّلامُ عَلَيكَ يَا رَسُولَ اللَّه
✋السَّلامُ عَلَيكَ يَا خَيرَ خَلقِ اللَّه
✋السَّلامُ عَلَيكَ يَا صَفِيَّ اللَّه
✋السَّلامُ عَلَيكَ يَا مُحَمَّدَ بنَ عَبدِاللَّهِ خَاتَمَ النَّبِيِّين
✋السَّلامُ عَلَيكَ يَا أَمِيرَالمُؤمِنِينَ عَلِيَّ بنَ أَبِيطَالِبٍ وَصِيَّ رَسُولِ اللَّه
✋السَّلامُ عَلَيكِ يَا فَاطِمَةُ سَيِّدَةَ نِسَاءِ العَالَمِين
✋السَّلامُ عَلَيكُمَا يَا سِبطَي نَبِيِّ الرَّحمَةِ وَ سَيِّدَي شَبَابِ أَهلِ الجَنَّة
✋السَّلامُ عَلَيكَ يَا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ سَيِّدَ العَابِدِينَ وَ قُرَّةَ عَينِ النَّاظِرِين
✋السَّلامُ عَلَيكَ يَا مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ بَاقِرَ العِلمِ بَعدَ النَّبِيّ
✋السَّلامُ عَلَيكَ يَا جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ البَارَّ الأَمِينَ
✋السَّلامُ عَلَيكَ يَا مُوسَى بنَ جَعفَرٍ الطَّاهِرَ الطُّهر
✋السَّلامُ عَلَيكَ يَا عَلِيَّ بنَ مُوسَى الرِّضَا المُرتَضَى
✋السَّلامُ عَلَيكَ يَا مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ التَّقِيّ
✋السَّلامُ عَلَيكَ يَا عَلِيَّ بنَ مُحَمَّدٍ النَّقِيَّ النَّاصِحَ الأَمِين
✋السَّلامُ عَلَيكَ يَا حَسَنَ بنَ عَلِيٍّ
✋السَّلامُ عَلَى الوَصِيِّ مِن بَعدِهِ
❇️ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى نُورِكَ وَ سِرَاجِكَ وَ وَلِيِّ وَلِيِّكَ
❇️ و وَصِيِّ وَصِيِّكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَى خَلقِك
✋السَّلامُ عَلَيكِ يَا بِنتَ رَسُولِ اللَّه
✋السَّلامُ عَلَيكِ يَا بِنتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِيجَة
✋السَّلامُ عَلَيكِ يَا بِنتَ أَمِيرِ المُؤمِنِين
✋السَّلامُ عَلَيكِ يَا بِنتَ الحَسَنِ وَ الحُسَين
✋السَّلامُ عَلَيكِ يَا بِنتَ وَلِيِّ اللَّه
✋السَّلامُ عَلَيكِ يَا أُختَ وَلِيِّ اللَّه
✋السَّلامُ عَلَيكِ يَا عَمَّةَ وَلِيِّ اللَّه
✋السَّلامُ عَلَيكِ يَا بِنتَ مُوسَى بنِ جَعفَرٍ وَ رَحمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
✋السَّلامُ عَلَيكِ عَرَّفَ اللَّهُ بَينَنَا وَ بَينَكُم فِي الجَنَّةِ
🔶 سلام بر تو،خداوند آشنایى برقرار کند میان ما و شما در بهشت
❇️ وَ حَشَرَنَا فِي زُمرَتِكُم وَ أَورَدَنَا حَوضَ نَبِيِّكُم
🔶 و ما را در زمره شما محشور کند،و ما را بر حوض پیامبر شما وارد کند
❇️ وَ سَقَانَا بِكَأسِ جَدِّكُم مِن يَدِ عَلِيِّ بنِ أَبِيطَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيكُم
🔶 و ما را با کاسه جدّ شما از دست علىّ بن ابى طالب سیراب کند ـصلوات خدا بر شما باد
❇️ أَسأَلُ اللَّهَ أَن يُرِيَنَا فِيكُمُ السُّرُورَ وَ الفَرَجَ
🔶 از خداوند مى خواهم که سرور و فرج شما را به ما بنمایاند
❇️ وَ أَن يَجمَعَنَا وَ إِيَّاكُم فِي زُمرَةِ جَدِّكُم مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ
🔶 ما و شما را در زمره جدّ بزرگوارتان حضرت محمّد ـ که درود خدا بر او و آلش باد ـ گرد آورد
❇️ وَ أَن لا يَسلُبَنَا مَعرِفَتَكُم إِنَّهُ وَلِيٌّ قَدِيرٌ
🔶 و معرفت شما را از ما نگیرد، که او صاحب اختیار و مقتدر است
❇️ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ بِحُبِّكُم وَ البَرَاءَةِ مِن أَعدَائِكُم
🔶 به سوى خداوند تقرّب مى جویم با محبّت شما و بیزارى از دشمنان شما
❇️والتَّسلِيمِ إِلَى اللَّهِ رَاضِيابِهِ غَيرَ مُنكِرٍ وَلامُستَكبِرٍ
🔶 و با تسلیم شدن به فرمان خدا،از روى رضایت، نه انکار و نه استکبار
❇️ وَ عَلَى يَقِينِ مَا أَتَى بِهِ مُحَمَّدٌ وَ بِهِ رَاضٍ نَطلُبُ بِذَلِكَ وَجهَكَ يَا سَيِّدِي
🔶 و با یقین به آنچه حضرت محمّد (ص) آورده و به آن راضى هستم،با این عقیده عنایت تو را مى طلبم اى سرور من
❇️ اللَّهُمَّ وَ رِضَاكَ وَ الدَّارَ الآخِرَةِ
🔶 خدایا رضایت ترا و سراى آخرت را خواستارم
❇️ يَا فَاطِمَةُ اشفَعِي لِي فِي الجَنَّةِ فَإِنَّ لَكِ عِندَ اللَّهِ شَأنا مِنَ الشَّأن
🔶 اى فاطمه(معصومه) در مورد بهشت از من شفاعت کن،که ترا نزد خدا مقام رفیعى است
🤩
❇️ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسأَلُكَ أَن تَختِمَ لِي بِالسَّعَادَةِ
🔶 خداوندا من از تو مى خواهم که عاقبت امر مرا به سعادت ختم کنى،
❇️ فَلا تَسلُب مِنِّي مَا أَنَا فِيهِ
🔶 پس عقایدى که دارم از من نگیر
❇️ وَ لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ العَلِيِّ العَظِيم
🔶 که هیچ نیرو و قدرتى جز خداوند بزرگ و والا نیست
❇️ اللَّهُمَّ استَجِب لَنَا وَ تَقَبَّلهُ بِكَرَمِكَ وَ عِزَّتِكَ وَ بِرَحمَتِكَ وَ عَافِيَتِكَ
🔶 خداوندا دعایم را مستجاب کن، و آنرا به کرم و عزت و رحمت و عافیت خود از من قبول فرما
❇️ و صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجمَعِينَ وَ سَلَّمَ تَسلِيما يَا أَرحَمَ الرَّاحِمِين
💚 #الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#نماز_روز_دوشنبہ
✍هر کس نمــاز دوشنبه را
بخواند ثواب ۱۰ حج و ۱۰ عمره
برایش نوشته شود
دو رکعت ؛
در هر رکعت بعد از حمد
یک آیةالکرسی ، توحید ، فلق و ناس
بعد از سلام ۱۰ استغفار🌸🍃
#ذکر_درمانے
#توانگر_شدن
#ویژه
🌸✨هر کس در روز دوشنبه
دو رکعت نمازحاجت بگذارد
و پس از نماز در سجده هفتاد
مرتبه《 #الـوهاب》بگوید
تـوانگـر شـود✨
📚 صحیفه مهدیه ۱۴۰
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۶ باید درس خوبی به نسیم می دادم. اما چطوری نمیدونستم. نسیم و مس
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۱۷
مادر کامران دستم رو گرفت:
_میشه لطف کنید ادرستون رو برام بنویسید..؟؟؟ فکر میکنم موضوع خیلی مهمتر از اینها باشه که بایک نه ساده بشه از زیرش در رفت..
دیگه نوبت من بود که حرفی بزنم.گفتم:
_من واقعا شرمنده ی شما هستم خانوم معظمی..راستش من قصد ازدواج ندارم!
ان شالله آقا کامران خوشبخت بشن.با اجازتون من دیرم شده..
نگاهی پنهانی به حاج مهدوی کردم.این زن چرا در حضور او بامن حرف میزد؟؟! با خودش نمیگفت که حاج مهدوی چه فکری درمورد من میکنه؟ حاج مهدوی سرش پایین بود و به گمان من علاقه ای به دیدن و شنیدن این صحبتها نداشت.اگر در مقابل این زن کرنش نشون نمیدادم او همچنان در مقابل حاج مهدوی بامن درباره ی کامران حرف میزد ومن واقعا دلم نمیخواست حاج مهدوی به جزییات رابطه ی ما پی ببره..
🍃🌹🍃
او رو کشیدم کنار..آهسته ومتین گفتم: _خانوم معظمی..باور کنید اصرار شما فقط منو شرمنده م میکنه ولی چیزی رو تغییر نمیده..خداروشکر که کامران مادری داره که پیگیر سرنوشت و احوالاتشه ولی باور کنید من برای رد ایشون دلایل موجهی دارم که نمیتونم به شما بگم اما خودش میدونه..
او حرفم رو قطع کرد..
با استیصال گفت:
_ببین عزیزم من دنبال این نیستم که الا و بلا از شما جواب مثبت بگیرم من فقط نگران پسرم هستم..احتیاج به کمک دارم.. میخوام بدونم چی اونو اینقدر بهم ریخته.. کامران من یک پسر شوخ و پرسروصدا بود ولی الان مثل یک مجسمه چپیده گوشه ی اتاقش یک هندزفری هم تو گوشش به یک نقطه خیره شده! به من حق بده نگرانش باشم!
🍃🌹🍃
دلم برای کامران سوخت! کامران پسری دوست داشتنی و خاص بود که واقعا حقش اینهمه آزار و بی اعتمادی نبود..لعنت به من که سالها با اینکه میدونستم کارم درست نیست ولی دست از این کار برنداشتم..و ایمان دارم کامران سزای اعمالم بود تا با دیدنش وجدانم درد بگیرد.با ناراحتی گفتم:
_من چیکار میتونم براتون بکنم؟
او از کیفش یک کاغذ و خودکار در آورد و مقابلم گرفت:
_ بی زحمت آدرس وشماره تلفنتو برام یادداشت کن تا یک روز باهم قرار ملاقات بزاریم..اونم تنها..شاید شما بتونی کمکم کنی پسرم رو آروم کنم.
نگاهی به حاج مهدوی و فاطمه انداختم که حالا حامد هم بهشون اضافه شده بود و باهم چند قدم آنطرف تر حرف میزدند!
باید با یکی مشورت میکردم ولی اینجا و دراین لحظه که خودکار و کاغذ انتظارم رو میکشید کاردرستی نبود.با اکراه کاغذ وقلم رو گرفتم و آدرس وشماره تلفنم رو نوشتم. قبل از اینکه کاغذ رو به او برگردونم با اضطراب گفتم:
_ازتون عاجزانه خواهش میکنم که شماره و آدرس منو به کسی ندید.. مخصوصا کامران..
او با اطمینان بخش ترین لحن گفت:
_حتما همینطوره. .خیالت راحت عزیزم..
وقتی کاغذ رو ازم گرفت با لحن امیدوارانه ای گفت:
_امیدوارم صاحب اسم مسجد حوایج قلبیت رو برآورده بخیر کنه..
🍃🌹🍃
نگاهی به سردر مسجد کردم.نمیدونم من فراموشی گرفته بودم یا تا بحال اسم مسجد محله ام رو نمیدونستم! مسجد صاحب الزمان..
وقتی خانوم معظمی رفت،به نزد حاج مهدوی و فاطمه رفتم..به حامد سلام کردم و رو به حاج مهدوی پرسیدم:
_حاج اقا عذر میخوام. ایشون اینهمه راه اومده بودن اینجا برای چی؟مگه شما قبلا پاسخ بنده رو خدمتشون نرسونده بودید؟
حاج مهدوی تسبیح به دست از فاطمه و حامد چند قدمی فاصله گرفت و من رو به دنبال خودش کشوند.
آهسته وشمرده گفت:
_چرا،بنده به ایشون پاسخ شما رو رسوندم ولی خب ایشون مادره دیگه.. نگران پسرش بود.
ایستاد! با لحنی خاط و کنایه آمیزگفت:
_شما چه کردید با دل این جوون سیده خانوم؟!
سرخ شدم.سفید شدم..سیاه شدم..رنگین کمون شرمندگی شدم از این خطاب. .
تمام وجودم فریاد شد:چه خبر دارید از دل من که مردی چون شما چه کرده با او..؟
خودش رنگ و رومو دید و فهمید چقدر از کلامش شرمسار شدم..وقتی او این رو به من گفت بیشتر به این واقعیت پی میبردم که واقعا لیاقت چنین مردی رو ندارم.. مردی که هیچ گاه از روی عمد با دل نامحرمی بازی نکرده بود..اما من با نامحرم ها بیرون رفتم..شام خوردم..حرف زدم.. خندیدم.. دلبری کردم..والان پشیمونم!! فقط همین! این پشیمونی خوبه به شرطی که از خدا متوقع نباشم حاج مهدوی یا هر مرد مومن دیگری رو قسمتم کنه..من لیاقت یک انسان مومن وپاک رو ندارم.
حاج مهدوی دست افکارم رو از ذهن و روحم گرفت و بیرون کشید.
_مزاح بود جسارتا..ولی شاید بهتر باشه کمی بیشتر به تصمیمتون فکر کنید.
او هم میدونست که من لایق یک مرد معمولیام! او هم فکر میکردکبوتر با کبوتر باز با باز.میخواست از دست من خلاص بشه! از دست دردسرها و مزاحمتهایی که من براش در مسجد وبیرون مسجد بوجود آورده بودم..
نجوا کردم:
_حق دارید…
شنید! نگاه دستپاچه ای بهم کرد وپرسید:
_بله؟؟؟…..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۶ باید درس خوبی به نسیم می دادم. اما چطوری نمیدونستم. نسیم و مس
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۷ مادر کامران دستم رو گرفت: _میشه لطف کنید ادرستون رو برام بنویسی
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۱۸
دوباره میتونستم نگاهش کنم؟! شاید بهتر باشه این کارو نکنم! از وقتی او وارد زندگیم شده چشمهام لوس شدند.بابت هر اتفاق تازه و کهنه ای گریه میکنند.اگر امشب هم او را نگاه کنم ممکنه کار دستم بده و حاج مهدوی فکر کنه بخاطر کنایه ی مزاح آمیزش گریه کردم!
جوابش رو ندادم.گفتم:
_من معذرت میخوام که اونها برای شما مزاحمت ایجاد کردند. تلفن وآدرسم رو دادم خدمت اون خانوم تا اگه کاری داشت با خودم تماس بگیره.وقتتون رو نمیگیرم.با اجازه!
اوگفت:
_چه مزاحمتی. بنده یکی از وظایفم راه انداختن امورات خلقه..البته اگه توفیق خدمتگذاری داشته باشم.
فاطمه وحامد نزدیکمون شدند.حامد گفت:
_حاج آقا ما رفتیم..شام تشریف بیارید در خدمت باشیم.
تا اونها مشغول مراسم خداحافظی بودند من هم زمان داشتم نیم نگاهی به صورت حاج مهدوی بندازم.تسبیح رو در دستم مشت کردم.خوش بحال الهام که هر روز صبح بدون هیچ اضطراب و حیایی صورت او رو میدید..
نه!!! صدایی عصبانی وملامتگر در درونم فریاد زد:حق نداری اینطوری نگاهش کنی.. اون نامحرمه..حتی اگه تو عاشقش باشی..
مشتم رو تنگ تر کردم.چشمهام رو به سختی روی هم گذاشتم و میون تعارف پرانی سه نفره ی اونها بلند گفتم:
_با اجازه تون من دیرم شده.اونها حواسشون به سمت من معطوف شد.
فاطمه لبخندی زیبا ومهربان زد، او زمانهایی اینطوری نگاهم میکرد که میدونست روحم در تلاطمه..گفت:
_برو عزیزم.درامان خدا..
حامد گفت:_خدانگهدار خواهرم.
حاج مهدوی نگاهی کرد و گفت:
_خیر پیش..موفق باشید.
🍃🌹🍃
ازشون جدا شدم.
دوباره چه اتفاقی برام افتاده بود؟ من که فکر میکردم دست ار عشق او کشیدم پس چرا به یکباره اینقدر بیقرار و نا آروم شدم؟ چرا دارم به این پاها لعنت میفرستم که داره منو از او دور و دورتر میکنه؟ چرا دارم این چشمها رو ملامت میکنم که چرا تصویر بیشتری از اونگرفت؟! دلم میخواست زودتر به خونه برگردم و روی تختم بیفتم..دستمال رو روی صورتم بگذارم و تسبیح رو روی قلبم بزارم و فقط نفس عمیق بکشم تا آروم بگیرم..
🍃🌹🍃
رسیدم خونه.
در رو که باز کردم یک کاغذ تا شده از لای در افتاد.با تعجب خم شدم و بازش کردم.با خطی آشنا نوشته شده بود:
"سلام عزیزم.اومدم ببینمت نبودی! من واقعا بخاطر حرفهام ورفتاراتم ازت عذر میخوام.خیلی تنها و بی کس شدم..دلم میخواد یک دل سیر کنارت گریه کنم. حتی اگه با دیدنم منو لگد بارون کنی. نسیم"
لعنت به این نسیم که وسط این حال خوب سرو کله ش پیدا شده بود.چطور جرات کرده بود که که برای من نامه بنویسه و دوباره تو فکر دیدنم باشه! ؟ داشتم وارد خونه میشدم که یکی صدام کرد:
_عسل..
قلبم از حرکت ایستاد.سرم رو برگردوندم. نسیم در تاریکی راه پله روی پاگرد بالا ایستاده بود و باصورتی گریون نگاهم میکرد.
او چطوری وارد این ساختمون شده بود و چطور روی پله ها انتظارم رو میکشید؟ نمیخواستم حتی یک درصد هم ذهنم رو درگیرش کنم.داخل خونه م رفتم و به سرعت در رو بستم.کمی عذاب وجدان گرفتم.چون در تاریکی هم میشد به راحتی اشکهای او رو تشخیص داد.او پشت در ایستاده بود و آهسته با صدایی درمانده و گریون التماسم میکرد:
_عسل تو رو خدا در و بازکن..من بهت پناه آوردم نامرد!منو بزن..محل سگم نزار ولی بزار چند دیقه بیام تو باهات حرف بزنم.خیلی داغونم..
🍃🌹🍃
هق هق گریه اش بلند شد..
کاش در رو باز نمیکردم.کاش دلم برای هق هقش نمیسوخت..
وقتی در رو باز کردم خودش رو توی بغلم انداخت و های های گریه کرد.چیزی نپرسیدم.حتی حلقه ی دستم رو دور تنش نچرخوندم.مثل مجسمه ایستادم تا او گریه هاش تموم بشه.
چند دیقه بعد او روی مبل نشسته بود و گل گاو زبونی که من براش آماده کرده بودم رو سر میکشید.هنوز هم کلامی بینمون ردو بدل نشده بود. خودش با یک آه عمیق سکوت رو شکست.
_خیلی دلت میخواد منو از خونت بیرونم کنی نه؟!
نگاهش نکردم.فکر کنم ابروهامم به هم گره خورد.چون در اون لحظه یاد حرفهای مهری افتادم.گفت:
_من شاید یک کم سگ اخلاق باشم ولی بخدا دوستت دارم..از من چیزی به دل نگیر..اونروز فقط میخواستم انتقام ازت بگیرم که اون کارا رو کردم جلو اون دوست مذهبی ات..
پوزخندی زدم.
او فکر میکرد من از کارهای دیگه ش خبر ندارم.
با لحنی خشک وعصبی پرسیدم:
_چیشده.؟
او از روی مبل بلند شد و کنارم نشست. سرس رو کج کرد و با بغض گفت:
_مسعود بی شرف بهم خیانت کرده..
🍃🌹🍃
یک پوزخند دیگه!!!
او اینهمه گریه کرد که اینو بگه؟! مگه مسعود و او اهل قید وبندی هم بودند؟
گفتم:
خب این کجاش گریه داره؟! مگه تو خودت نمیگفتی هیچ مرد سالمی تو دنیا وجود نداره و هیچ وقت نباید وابسته ی مردی شد؟
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۸ دوباره میتونستم نگاهش کنم؟! شاید بهتر باشه این کارو نکنم! از وق
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۱۹
نفس عمیقی کشیدم:
_شما سالهاست از راه نامشروع باهم ارتباط دارید ولی ازدواج نکردید فقط بخاطر اینکه تعهدی درقبال هم نداشته باشید. من این حال تو رو درک نمیکنم.. آدمی مثل مسعود که روابط باز با همه داره چطور تو رو متوقع وفاداری کرده؟!
او سرش رو محکم گرفت وگفت:
_آره ..من واقعا یک احمقم..
پرسیدم
_حالا از کجا فهمیدی که خیانت کرده؟!
نسیم سرش رو تکون داد و با ناله گفت:
_نمیخوام اون صحنه بخاطرم بیاد…نمیدونی تو چه وضعی دیدمشون..آشغال بی همه چیز…
با تعجب پرسیدم:_کجا؟؟!!!
او با صدای نسبتا بلندی گفت:
_شرکت..تو اتاقش..با اون ذهتاب تاپاله..
🍃🌹🍃
یاد ذهتاب افتادم!
زن مطلقه ی چهل وچند ساله ای که چاق وقد کوتاه بود و همیشه رژ لبهای رنگ جیغ میزد..او بیشتر شبیه احمقها بود تا معشوق دوم!!! حالا فهمیدم چرا نسیم اینقدر با این خیانت،به هم ریخته بود. زنی که مسعود بخاطرش رسوا شده بود خیلی خیلی نمره اش از نسیم کمتر بود.
سعی کردم جلوی خنده ام رو بگیرم.
دلداریش دادم:
_بالاخره یه روز اینو میفهمیدی.چه بهتر که الان فهمیدی. زندگی بی قید وبند این دردسرها رو هم داره نسیم جان..من وتو نصف عمرمون رفته بیا آدم شو.
او با کلافگی از جا بلندشد و به سمتم چرخید..
_بس کن تو روخدا عسل..عین خانوم جلسه ای ها حرف نزن باهام.. تو که مثلا آدم شدی خوشبختی؟! دنیا همه جا همین رنگیه.!! همه ی مردها آشغالند..از مسعود گرفته تا کامران واون ملاهه..فقط نوع خیانتشون فرق میکنه. .توفک کردی یه چادر انداختی رو اون سرت و قیافه ت رو عین مادرمرده ها درست کردی خدا میگه به به عجب بنده ای ..آهای فرشته ها ببرینش بهشت؟؟!کدوم بهشت احمق!! بهشت وجهنم همین دنیاست ..که الان ما سهممون جهنمه..
گفتم:
_باشه حق با تو..بهشت وجهنم دروغ.. ولی اگه به بهشت وجهنم این دنیا اعتقاد داری چرا از این جهنم خودتو خلاص نمیکنی بری بهشت؟؟!!
او با کلافگی دور خودش چرخید. .پیدا بود دلش سیگار میخواد.
گفت:
_چطوری؟! با کدوم پول با کدوم شانس؟ اگه من شانس تو رو داشتم الان کیف دنیا رو میکردم..ولی حیف که خدا شانس و به کسی میده که لیاقتش رو نداره!
خندیدم!
_میشه بگی چه شانسی در زندگی من بوده که نصیب تو نشده؟
او چهار زانو روی زمین نشست! با حسرت واندوه گفت:
_همین که پسرهای پولدار سرت دعوا داشتن..اگه یکی از اونا سهم من میشد من الان ایران نبودم..کلی کیف میکردم!
اوچقدر کوته فکر بود.با اینکه میدونستم فایده ای نداره ولی گفتم:
_مگه تو نمیگی همه ی مردها خاین و کثیفن پس چطور داری حسرت داشتن یکی از اونا رو میخوری؟ نسیم چرا فکر میکنی همه چی تو زندگی پوله؟ تو الان در رفاهی..چیزی کم نداری..چرا اینقدر طمع رسیدن به مکنت بیشتر رو داری؟
🍃🌹🍃
او تمام سعیش رو میکرد فحشم نده گفت:
_خیلی این روزا حال به هم زن شدی.. میدونم داری ادا در میاری و حتی از همین حالا چند ماه بعدتو میبینم که سرت به سنگ میخوره وخودت میشی.. من کی گفتم دلم میخواد یه مردی مثل اونا عاشقم بشه؟ من اگه دنبال همچین مردایی هستم فقط بخاطر اینه که ازشون استفاده ی درست کنم.. بارمو ببندم و بعد تا آخر عمرم راحت زندگی کنم.
به حماقتش خندیدم:
_چه خوش خیال.!!
او لحنش رو تغییر داد وپرسید:
_راسته که کامران ازت خواستگاری کرده وتو جواب رد بهش دادی؟!
با ناراحتی گفتم:
_شما که اخبار منو بیشتر از خودم میدونید پس دیگه واسه چی سوال میپرسی؟
او خودش رو به اون راه زد.گفت:
_ببین حالا که کامران خر شده میخواد زنش شی پس چرا دست دست میکنی؟ بخدا هیشکی تو این دوره زمونه به دختر خونواده دارش نگاه نمیکنه..چه برسه به تو که..
حرفش رو خورد.
او چقدر زبانش تلخ و بی ادب بود.دوباره همه ی کارهاش یادم اومد و ازش متنفر شدم.با عصبانیت گفتم:
_حرف دهنت رو بفهم..درسته سایه ی پدرو مادر بالاسرم نیست ولی از زیر بته به عمل نیومدم.. حکایت منی که پدرومادرم از توی قبر دستشون برای یاریم درازه خیلی فرق میکنه با آدمهایی که خونواده دارن وانگار ندارن. .
او فهمید چه گندی زده! گفت:
_بابا چرا اینقدر حساسی..تو که میدونی من حرفم یه چیز دیگه بود منتها بلد نیستم درست منظورم رو برسونم..
🍃🌹🍃
این هم معذرت خواهی به سبک نسیم بود!!تحمل دیدنش رو نداشتم.بلندشدم تا به بهونه ی کاری به آشپزخونه برم.چرا حرفی از رفتن یا خداحافظی نمیزد؟!
از وقتی وارد این خونه شده هوا خفقان گرفته!
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
#دعاےمجرب_براے_دفع_ساحر_وجادوگر
⬅️در حاشیه منهاج علامه از مولایمان حضرت علی علیه السلام روایت است که فرموده اند :
اگر از ظالم یا ساحری بترسی بعد از نماز شب و قبل از نماز صبح روی به جانب خانه آن ظالم
و #ساحر کن و هفت نوبت بگو :
🌸🍃بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ
سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ
وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا
فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا
أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ 🍃🌸
📚ڪلیات مفاتیح الحاجات ص 198 و 199
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕