ندای قـرآن و دعا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۲۹ _من حرفم این نبود...من میگم خدا گفته ما نماز بخونیم روزه بگیریم
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۱۳۰
کامران ناگهان از ماشین پیاده شد.
سرش رو از شیشه داخل آورد و در زیر قطرات بارون نگاهم کرد.نمیدونم بارون روی پلکش نشسته بود یا؟!.. دوباره پشت سرهم آب دهانش رو قورت داد..
_یادته بهت گفتم یه روز حسرت داشتنمو میخوری؟! الانم بهت میگم میخوری البته به یک شرط..اونم این که با کسی ازدواج کنی که دوسش نداشته باشی! من نمیتونم حال تویی که همیشه تو زندگی ناکام بودی رو بفهمم ولی میدونم رفتن ونرسیدن یعنی چی..میدونم چه حال بدی داره این حال لعنتی..این آخوندا میگن زیر بارون دعا مستجاب میشه..دلم میلرزه این دعا رو واست کنم ولی از خدا میخوام…
قامتش رو صاف کرد و دست در جیب به آسمون خیره شد..دانه های درشت بارون به سرو صورتش میخورد.کلماتش مانند مته به جانم افتاد..او چی میخواست بگه؟!!
از ماشین پیاده شدم تا حالات صورتش رو ببینم.دندانهام از شدت استرس وشاید سرما به هم میخورد.کامران صورتش رو سمتم چرخوند و با زیباترین و خاص ترین حالت دنیا عمیق ترین نگاه عالم رو به صورتم کرد..ناگهان لبخندی عاشقانه به لبهاش نشست وجمله اش رو تموم کرد.
_از خدا میخوام از این به بعد فقط سهمت رسیدن و رسیدن باشه..
قلبم ایستاد..باران تمام اضطرابم رو شست.
نگاه کامران این قدر عمیق بود که تا ته وجودم رسوخ کرد.باز اشکم جاری شد..اینبار نمیدونم چرا؟حتی نمیدونم در اون لحظات احساس واقعیم چی بود؟!
🍃🌹🍃
سوار ماشین شدم
و به مقابلم نگاه کردم.او به پنجره ی حاج مهدوی زد..حاج مهدوی شیشه رو پایین کشید!
_ حاجی یه اعتراف کنم؟؟!!
حاج مهدوی نگاه معنی دار وزیبایی به صورت کامران کرد.انگار در درون او چیزی دیده بود که من نمیدیدم.با لحنی زیبا به او گفت:
_زیر بارون چقدر شبیه بچه مدرسه ایها شدی!!
من معنی کنایه ی زیبای او رو گرفتم.
به گمونم کامران هم گرفت.چون نگاه خیسش خندید.گفت:
_تو تنها آدم مذهبی ای بودی که تو دور وبرم دیدم و هرچه تلاش کردم نتونستم ازش متتفر باشم..
بعد با لبخندی شیطنت آمیز گفت:
_بهت میخوره مبصر این کلاس باشی! شاید باز هم همدیگه رو دیدیم.شایدم نه..ولی برام دعا کن..
حاج مهدوی خنده ی زیبایی کرد و رو به آسمون دستها رو بالا برد وگفت:
_“اللهمّ أحْسِنْ عَاقِبَتَنَا فِی الأُمُورِ کُلِّهَا، وَأجِرْنَا مِنْ خِزْیِ الدُّنْیَا وَعَذَابِ الآخِرَهِ”
کامران از پنجره ی او نیم نگاهی به صورت اشک آلود من انداخت و نجوا کرد:
_جواب اون سوال آخریمم گرفتم.
دوباره قامت صاف کرد و دستش رو دراز کرد سمت حاج مهدوی.حاج مهدوی با دو دستش دستان او را به گرمی فشرد.
_برو تا سرما نخوردی اخوی..
صدای کامران میلرزید..گفت:
_نهایت تب میکنم دیگه. .من با تب خو گرفتم این مدت حاجی..
وبا قدمهایی سنگین به سمت ماشینش رفت..
🍃🌹🍃
سرم رو برگردوندم
و رفتنش رو با بغض تماشا کردم.مطمئن بودم این آخرین تصویریست که از او در ذهنم به یادگار خواهد موند!صدای حاج مهدوی تصویر رو برهم زد.
_اگه فکر میکنید هنوز دو دلید در انتخاب اون جوون تعلل نکنید..
با تعجب برگشتم به سمت او که داشت به حرکت شیشه پاک کن نگاه میکرد.او منتظر جوابم بود.
در دلم جواب دادم:کامران فهمید که چرا نمیتونم بهش فکر کنم..او که مرد بود شیفته ی تو شد..به من بگو چطوری دل ببندم به کامرانها وقتی عطر مسیحایی تو مستم میکنه؟چطوری به اون فکر کنم وقتی با عشق تو خدارو پیدا کردم؟ تو اون قدر آرومی که شور درونم رو میخوابونی..کامران مثل خودم پراز غوغاست. .من با او باز هم نمیرسم..
او سرش رو کمی متمایل به سمتم کرد.جواب دادم:
_ من با خدا معامله کردم.هرجا خدا منو بکشونه همون سمت میرم..ولی ازش خواستم اونجا هرجایی هست منو از آغوشش بیرون نندازه.. حرفهای امشب کامران یک لحظه خوف به دلم انداخت..اگر جواب های شما نبود من باز پام میلغزید.اعتقادم سست میشد. .کامران زنی رو میخواد که با معرفت و ایمان قوی به سوالاش جواب بده..نه من که خودم تازه دارم خدا رو پیدا میکنم..
عجب حزنی صداش داشت.گفت:
_ان شالله روز به روز به معرفتتون افزوده میشه. خدا عاقبت همه مونو بخیر کنه.
کمربندش رو بست و راه افتاد.پرسیدم:
_حاج آقا اون دعایی که برای کامران کردید…معنیش چی بود؟؟
او آهی کشید و گفت:
_یعنی خدایا عاقبت ما را در تمام کارها نیکو بگردان و شر دنیا و عذاب آخرت را از ما دور بگردان.
به معنی دعا دقت کردم.با خودم گفتم عجب دعای بی نقص و زیبایی..وچقدر مناسب حال کامران ومن بود.از ته دل به معنی دعا گفتم: آمین
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
ندای قـرآن و دعا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۱۳۰ کامران ناگهان از ماشین پیاده شد. سرش رو از شیشه داخل آورد و در
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۳۱
به دم خانه رسیدیم.
من آرامشی عجیب داشتم.حاج مهدوی قبل از اینکه پیاده بشم صورتش رو متمایلم کرد و گفت:
_امشب رو بدون هیچ تنش و استرسی استراحت کنید.فردا صبح اول وقت بنده میام با همسایه ها صحبت میکنم. شما فقط اسم و طبقه ی همسایه های شاکی رو برام اسمس کنید.
نمیدونستم چطور باید جواب محبت و برادری او رو بدم.گفتم:
_ان شالله خدا حفظتون کنه حاج آقا..حلالم کنید بخاطر زحمتی که از من رو دوش شماست!
او پکر بود..لحنش متغیر شد.
علتش رو نمیدونم ولی مثل اول نبود.شاید او فکر میکرد من خیلی بی رحمم که کامران رو از خودم روندم ولی این حق من بود که سرنوشتم رو خودم انتخاب کنم.کامران مردی که من از خدا میخواستم نبود. .همانطور که من زن دلخواه حاج مهدوی نبودم.همان قدر که او حق داشت زنی پاک و مومن قسمتش بشه من هم حق داشتم دنبال مردی باشم که منو به حق وحقیقت دعوت کنه.بی آنکه نگاهم کنه گفت:
_در امان خدا..
صبر کرد تا داخل ساختمون برم.پشت در ایستادم و وقتی مطمئن شدم دور شد در را کمی باز کردم و از دور، رفتنش رو تماشا کردم.
افسوس باران بند اومده بود!!
🍃🌹🍃
آن شب تا صبح خواب به چشمام نیومد.
مدتها در آشپزخونه مشغول پیدا کردن دانه های تسبیح بودم و پاک کردن و شستن خون از روی فرش و سرامیک.. دانه های تسبیح همه پیدا شدند جز یکی..!هرچه گشتم و هرچه دقیق نگاه کردم چیزی ندیدم.وقتی ساعت به هفت رسید گوشه ی پنجره ی اتاق نشستم و کوچه رو نگاه کردم.هرلحظه منتظر بودم تا ماشین حاج مهدوی رو ببینم و یادم بیفته که خدا منو تنها نگذاشته!
🍃🌹🍃
نزدیک هشت بود که ماشین حاج مهدوی مقابل خانه توقف کرد.
دست وپام رو گم کردم وعقب تر رفتم.او تنها نبود.مردی میانسال با محاسنی گندمی همراهش بود.حاج مهدوی زنگ همسایه رو زد و وارد ساختمون شد.به سمت در دویدم و از پشت در گوشهایم رو تیزکردم. صداهای نامفهموم و آهسته ای بلند شد و به دنبال صدای بسته شدن در، سکوت در ساختمان مستولی شد.با اضطراب و ناراحتی پشت در نشستم. رحمتی مرد سخت و بی رحمی بنظر میرسید.میترسیدم همان حرفهایی که در کلانتری بیان کرده بود رو به حاج مهدوی بگه و من اندک آبرویی که داشتم از بین بره.
دقایقی بعد دوباره صداهای نامفهومی به گوشم رسید و دربسته شد.دویدم سمت پنجره. حاج مهدوی و مرد میانسال سوار ماشین شدند و راه افتادند. گوشی رو برداشتم وشماره ی حاج مهدوی رو گرفتم.
صدای آرامش بخشش آرومم کرد.
_سلام علیکم والرحمت الله..گمون کردم باید خواب باشید..
با صدایی لرزون سلام کردم و پرسیدم:
_حاج آقا چیشد؟ صحبت کردید؟!من از دیشب خواب ندارم!
او با مهربانی گفت:
_راحت بخوابید سیده خانوم.
با کلافگی پرسیدم:
_تا نفهمم چیشده نمیتونم حاج آقا..
حاج مهدوی گفت:
_یک سری صحبت های مردونه کردیم.ایشون تا حدزیادی توجیه شدن. ان شالله تا قبل از ارسال پرونده به دادگاه،شکایتشون رو پس میگیرن !نگران نباشید.
من واقعا برام هضم این موضوع خیلی دردناک بود که چرا باید عده ای منو به ناروا محکوم به کاری کنند که مرتکب نشدم و بعد نگران این باشم که آیا حاج مهدوی موفق شده رضایتشون رو جلب کنه یا خیر.. تو دلم گفتم:آره تو این دنیا اونها به ناحق شاکی ان ازم ولی قسم میخورم در اون دنیا اونی که شاکیه من باشم..حساب تک تکشون رو خواهم رسید..چه کسانی ک باعث این تهمتها شدند وچه کسانی که منو به ناحق به محکمه بردند!!
حاج مهدوی ذهن خوانی هم بلد بود؟؟!!!!گفت:
_سیده خانوم. .همه ی ما دچار قضاوت میشیم. بعضیمون کمتر، بعضیمون بیشتر..همه مون ممکنه خطا کنیم.این بنده ی خدا ،هم خودش هم خانومش بیمارن..برد اصلی رو شما میکنید اگه جای نفرین وکینه دعاشون کنید.دعایی که در حق دیگرون میکنید بازتابش برمیگرده به خودتون.
او از سکوتم فهمید که در چه حالی ام.دوباره گفت:
_برای من حقیر هم دعا بفرمایید..
با صدایی که از ته چاه بیرون میومد گفتم:
_اونی که محتاج دعای شماست منم.
_شما برای دیگرون دعا کنید حاجات خودتون هم برآورده بخیر میشه ان شالله..
باز در سکوت،کلماتش رو روی طاقچه ی ذهنم چیدم.او در میان افکارم خداحافظی کرد..
🍃🌹🍃
سرو صورتم اینقدر متورم و کبود بود
که تا چندروز از خانه خارج نشدم و از محل کارم مرخصی گرفتم.این چندروز، فرصت مناسبی بود برای خلوت کردن با خودم و خدا. جانماز من همیشه رو به قبله پهن بود و کنار مهرو تسبیح، دستمال حاج مهدوی وچفیه ای که یادگار جنوب بود خودنمایی میکرد..
فاطمه فردای همان روز به ملاقاتم اومد و با شنیدن جریان خیلی ناراحت شد.
برای او تمام اتفاقات اونشب و خداحافظی کامران رو تعریف کردم..او اشک در چشمانش جمع شد و برای او دعا کرد.
با تعجب پرسیدم :
_چرا براش گریه میکنی؟!
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
ندای قـرآن و دعا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۱۳۰ کامران ناگهان از ماشین پیاده شد. سرش رو از شیشه داخل آورد و در
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
🔸 برای دور شدن و #دفع #شیاطین ، چه ذکری را به سالکان الی الله سفارش میفرمایید؟
✍ آیت الله مبشرکاشانی :
🌱 ذکر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّه إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
🌱 ذکر مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّه إِلَّا بِاللَّهِ
🌱 آیة الکرسی و چهار قل بعد از فرائض
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸پیشنهادهایی برای #رفع #اندوه در کلامامیرالمومنین
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دستورے_جهت_رفع_حاجات
🔸 از مرحوم میرداماد نقل شده ڪہ ختم
آیه شریفه👇
❈قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْك.....26آل عمران❈
ِ را تا 40 روز و هر روز 40 مرتبہ ادامه دهید
و در هر دفعہ بعد از ختم 3 مرتبہ یا الله بگوید و 3 مرتبہ این دعا را بخواند
ڪہ ان شاءالله حاجتش برآورده مےشود🔰🔰
🌼🍃أَنْتَ الَّذِى لَا إلَهَ إلَّا أَنْتَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ تَجَبَّرْتَ أَنْ يَكُونَ لَكَ وَلَدٌ وَ تَعَالَيْتَ أَنْ يَكُونَ لَكَ شَرِيكٌ وَ تَعَظَّمْتَ أَنْ يَكُونَ لَكَ وَزِيرٌ يَا اللَهُ يَا اللَهُ يَا اللَهُ اِقضِ حاجَتي بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ🌼🍃
#حاجت
📚ادعیه و ختومات ص ۳۳۰
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔶 #رفع_مشکلات_و_گرفتاری
با نام خدا نیت کند و با خلوص قلب و طهارت کامل ذکر
🌟یا صَمَد🌟
را هر روز پس از نمازهای یومیه ۱٢۴ مرتبه قرائت نماید
.
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔶 #آسان_شدن_ازدواج
اگر فرد مجردی دوست دارد كه ازدواج كند سه روز روزہ بگیرد و در هر شب آن پیش از رفتن به رختخواب 21 باراین آیات را از سورہ فرقان بخواند و از خداوند بخواهد تا خواسته اش را برآوردہ سازد خداوند امر #ازدواج او را آسان میكند.
🌟والَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا ﴿74﴾ أُوْلَئِكَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَیُلَقَّوْنَ فِیهَا تَحِیَّةً وَسَلَامًا ﴿75﴾ خَالِدِینَ فِیهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا ﴿76﴾🌟
.
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔶 #حاجت_روایی
ختم سوره ذاریات
🔸امام صادق ع فرمودند:
هرکس این سوره را بخواند ومداومت کند خداوند زندگیش را اصلاح می کند و معیشت و زندگی شامل ازدواج و مسئولیت های زندگی وکارهای روزمره می شود.
هرکس بخواهد زندگیش مدیریت شود از خواندن این سوره غافل نشود .
تا قبل از #ازدواج بخواند به نیت ازدواج و وقتی انشاالله ازدواج کرد بخواند برای مدیریت شدن زندگیش.
📚خواص ایات
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨ دعای رفع #بیماری✨
🔸سیّد ابن طاووس در مُهج از ابن عبّاس روایت کرده که گفت:
من در نزد حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بودم، پس شخصی درآمد رنگ او رفته و گفت: یا امیر المؤمنین، من همیشه بیمارم و دردهای بسیار دارم پس مرا دعایی بیاموز که به آن استعانت بجویم بر امراضم،
💫حضرت فرمود که: می آموزم تو را دعایی که جبرئیل آن را به حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله آموخت در وقتی که حسن وحسین #بیمار بودند،
وآن دعا این است:
💥إِلهِی کُلَّما أَ نْعَمْتَ عَلَیَّ نِعْمَهً قَلَّ لَکَ عِنْدَها شُکْرِی، وَکُلَّمَا ابْتَلَیْتَنِی بِبَلِیَّهٍ قَلَّ لَکَ عِنْدَها صَبْرِی، فَیا مَنْ قلَّ شُکْرِی عِنْدَ نِعَمِهِ فَلَمْ یَحْرِمْنِی، وَیا مَنْ قَلَّ صَبْرِی عِنْدَ بَلائِهِ فَلَمْ یَخْذُلْنِی، وَیَا مَنْ رَآنِی عَلَی الْمَعَاصِی فَلَمْ یَفْضَحْنِی، وَیَا مَنْ رَآنِی عَلَی الْخَطایَا فَلَمْ یُعاقِبْنِی عَلَیْها، صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاغْفِرْ لِی ذَ نْبِی، وَاشْفِنِی مِنْ مَرَضِی إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ💥
✳️ابن عبّاس گفت: پس دیدم آن مرد را بعد از یک سال در حالی که رنگش نیکو و قرمز شده بود، و گفت: در هیچ دردی نخواندم این دعا را مگر آنکه شفا یافتم، و داخل نشدم بر سلطانی که از او می ترسیدم مگر آنکه خداوند عزّ و جلّ رد کرد شرّ او را از من.
📚مفاتیح الجنان/باب سیّم ادعیه و عوذات آلام و اسقام
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یحیی السنوار کیست؟
#وعده_صادق #سید_حسن_نصرالله
#یحیی_سنوار #حزب_الله_زنده_است
#ایران_همدل
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
14.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ️صحنه های جدید از پیکر شهید یحیی السنوار
#وعده_صادق #سید_حسن_نصرالله
#یحیی_سنوار #حزب_الله_زنده_است
#ایران_همدل
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕