ندای قـرآن و دعا📕
شراره وارد گودالی شده بود که گویی در اثر فرسایش زمین بوجود آمده، مانند گودبرداری برای ساخت ساختمانی
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده
💫 #تجسم_شیطان
🔥قسمت ۸۹ و ۹۰
تاریکی همه جا را فرا گرفته بود، شراره اعمالی را که استادش گفته بود انجام داد اما خبری نشد که نشد. شراره گوشهٔ دیوار در حالیکه پتوی نازکی دور خودش پیچیده بود، چمپاتمبه زده بود و به شعله های آتشی که پیش رویش داشت خاموش میشد چشم دوخته بود و نمی دانست چه کند
خسته شده بود از این وضع باید کاری میکرد، گوشی اش را برداشت و میخواست به استاد زنگ بزند اما آنتن نبود، شراره اوفی کرد و وارد صفحه مجازی شد و پیام های ذخیره شده قبل را مرور کرد. ناگهان چشمش به بندی خیره شد، با چوبی، طلسم...را زیر آتش بکش...
شراره کمرش را راست کرد و با دست توی پیشانی اش کوبید و گفت:
🔥خاک بر سرم، چطور همچی مورد مهمی را فراموش کردم، همهٔ زحمتهام به فنا رفت
و سپس به طرف کلاغ ها رفت، یکساعتی میشد منقارهاشون را باز کرده بود تا کمی آب و خورده نانی بهشون بدهد تا نمیرند، آخه هنوز موکل نگرفته بود و احتمالا با این دو کلاغ نگون بخت هم کار داشت
ظرف کوچک آب که لیوان بستنی اش بود را با پایش به سمت کلاغ های بال و پر بسته هل داد و گفت:
🔥بخورین کلاغ های زشت، شما باید زنده بمونین..
شراره نگاهی به تاریکی وهمناک اطرافش انداخت و ترسی در وجودش افتاد،خودش را به گوشهٔ دیوار رساند و سریع دراز کشید و پتو را تا روی کله اش بالا کشید، اما باز هم حس ترسی شدید بر وجودش سایه افکنده بود.
حس میکرد کسی در باد او را صدا میزند و حتی گاهی دستهایش را که به کمر او میخورد حس میکرد. شراره چشمانش را محکم روی هم فشار داد و ناگهان حس کرد کسی او را به عقب میکشد.
شراره با ترس از جا بلند شد، همه جا تاریک بود و چیزی مشخص نبود شراره با پای برهنه شروع به دویدن کرد، میدوید و جیغ میکشید، گریه میکرد و فریاد میزد و وقتی به خود امد که داخل هاچ بک به خاک نشسته بود، سریع در را قفل کرد و سعی کرد بخوابد.
اشعه های خورشید از پشت شیشه به چشم شراره خورد و باعث شد بیدار شود.
چشمانش را باز کرد و همانطور که دستهایش را از هم باز میکرد، خمیازه ای کشید و گفت:
🔥چه شب وحشتناکی پشت سر گذاشتم، اگر امروز غروب تونستم موکل بگیرم که هیچ اگر نتونستم برمیگردم، شاید این موکل گرفتن به قیمت جونم تموم بشه
و با زدن این حرف در ماشین را باز کرد و شروع به بالا رفتن از دیواره خاکی گودال کرد. به طرف وسایلی که غرق در خاک شده بودند رفت، ناگهان متوجه کلاغ ها شد، انگار چشمانشان بسته بود.
نزدیک تر رفت و خم شد با پایش ضربه ای به کلاغ ها زد و همانطور که خیره به آنها بود گفت:
🔥اه این یکی که مرده
و بعد کلاغ دوم را برداشت، کلاغ با بیحالی چشمانش را باز کرد. شراره لبخندی زد، به طرف سبد قهوه ای رنگ رفت و قمقمه آبش را بیرون اورد، روی زمین نشست کلاغ را بین دو زانویش گرفت و با دست نوک کلاغ را باز کرد و چکه ای آب داخل دهان کلاغ ریخت وگفت:
🔥جون مادرت زنده بمون، فقط تا غروب، قول میدم اگه تا اون موقع زنده بمونی جایزه ات اینه خودم با دستام جونت را بگیرم
و بعد خنده بلند و شیطانی سرداد. شراره باید تا غروب خودش را سرگرم میکرد، تصمیم گرفت اطراف را نگاهی بیاندازد و چیزهای جدید کشف کند تا وقت بگذرد..
عصر بود و نزدیک غروب، شراره خسته از روزی که دقایقش به کندی میگذشت خود را به دیوار چهارم رساند،
او متوجه شده بود که امشب نمیتواند از اینجا خارج شود، چرا که انگار فقط روزها از جاده خاکی کنار خرابه تک و توک وسیله ای رد میشد و شبها هیچ خبری نبود و با توجه به وضعیت ماشین و نیاز به کمک دیگران، خارج شدن از گودال در شب برایش محال بود.
شراره تکه چوبی به دست گرفته بود و از روی صفحه موبایل طرحی را که جلوی چشمش بود و مانند دایره هایی متقاطع و متقارن بود میکشید و سپس حروف عِبری را داخلش نوشت
با احتیاط چند سنگ را روی محور دایرهها گذاشت به طوریکه طرح پیش رو بهم نخورد و خارها و هیزم های خشکی را که جمع کرده بود داخل سه پایه ای که با سنگ درست کرده بود گذاشت.
سرش را که بالا گرفت متوجه خورشید به خون نشسته شد،لبخندی زد و با فندک داخل جیب مانتویش، هیزم ها را روشن کرد. خارها گُر گرفتند و شعله به هوا بلند شد،
شراره مثل دیروز به طرف آخرین کلاغ که انگار نفس های آخرش را میکشید رفت، کلاغ را برداشت و روی همان تله خاکی ایستاد، چشمانش را به شفق پیش رو دوخت و با یک حرکت و سنگدلانه کله کلاغ بیچاره را کند،
خون دوباره فواره داد و شراره باز با خون کلاغ دست و صورتش را سرخ سرخ کرد و سپس به طرف آتش رفت، کلاغ را روی آتش گذاشت و انگار آتش جانی دوباره گرفت. دود به هوا بلند شد، شراره دور اتش میچرخید و وردهایی را که میبایست بخواند با صدای بلند میخواند.
ندای قـرآن و دعا📕
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۸۹ و ۹۰ تاریکی همه جا را فرا گرفته بو
بعد از ساعتی تلاش شراره نگاهی به آتش پیش رو که از آن خاکستری بر جا مانده بود انداخت، بوی گوشت کباب شده مشامش را نوازش میداد، اما خوب میدانست که این بو، بوی کلاغ سوخته است و نباید هوس خوردن کلاغ را بکند.
شراره اطراف را نگاه کرد و موکل قدرتمندی را که قرار بود به خدمت بگیرد با فریاد صدا کرد، اما باز هم خبری نشد.
شراره با عصبانیت شوتی به بساط روبه رویش زد و همانطور که فریاد میزد به زمین و زمان ناسزا میگفت، انگار اختیار حرکاتش به دست خودش نبود، به طرف باقی مانده کلاغ رفت همانطور که آن را در مشتش میگرفت به سمت حصیر رفت، روی حصیر نشست
و مثل کودکی لجباز به تاریکی خیره شد و قسمتی از گوشت برشته شده کلاغ را به دندان کشید. طعم تلخی همانند زهر و بوی تعفنی در دهانش پیچید، شراره کلاغ را به طرفی پرت کرد و لقمه داخل دهانش را بیرون انداخت
و خودش را روی حصیر انداخت و روی پهلوی چپ دراز کشید و چشمانش را بست. خیلی خسته بود، میخواست بخوابد، برایش مهم نبود که بادی سرد می وزد و بدون پتو لرز در تنش می پیچید، او میخواست بخوابد،
چشمانش را بست که ناگهان با حس گرمی شدید چشمهایش را باز کرد، به تاریکی جلویش خیره شد، درست میدید دو دست بزرگ پشمالو او را از پشت محکم در آغوش گرفته بود. شراره با ترس دستی به بازوی پشمالو کشید و همانطور که زبانش به لکنت افتاده بود گفت:
🔥وا...وا...واقعیه..
در همین حین هُرمی بد بو به پشت گوشش خورد و گفت:
😈_مرا صدا زدی، من هم آمدم
و سپس با یک حرکت شراره را به سمت خود چرخانید. شراره که هنوز ترس آن دستها و این صدای بم و کلفت در وجودش بود با دیدن صورت سیاه و پشمالو و دو شاخ کوتاه آبی رنگ و چشمان به خون نشسته ای که به او خیره شده بود، قلبش بیش از پیش به تپش افتاد. موکل که حالت شراره را دید، قهقه ای بلند زد و گفت:
😈_امر کردی من آمدم، حالا من باید امر کنم و تو انجام دهی و چه لذت بخش است این زمان و مشغول...
جسم شراره در آغوش آن موکل عظیم الجثه مانند همان کلاغی بود که شراره در دستانش می رفت و حالا میفهمید که آن کلاغهای بیچاره چه ترسی خورده اند.بعد از ساعتی، موکل تمام شروطش را گذاشت و شراره فقط با نگاه خیرهاش پذیرفت،
او میخواست زودتر این دیدار دردناک پایان یابد. موکل از جا بلند شد، شراره را که مثل مجسمه ای سنگی بود و هیچ حرفی نمیزد و انگار مسخ شده بود در دست گرفت، شراره در یک چشم بهم زدن خود را داخل ماشین دید و موکل به راحتی اب خوردن ماشین هاچ بک را از گودال دراورد و داخل جاده گذاشت...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان واقعی #تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی»
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
ندای قـرآن و دعا📕
بعد از ساعتی تلاش شراره نگاهی به آتش پیش رو که از آن خاکستری بر جا مانده بود انداخت، بوی گوشت کباب ش
.
🔥به این کارهای شیطانی👆
×حسادت
×کینه
×قمار
×کلاهبرداری
×چشم و همچشمی دنیایی
×سنگدلی
×ارتباط صمیمی با نامحرم
×خوردن غذایی که ذبح حلال نداشته باشد
×خوردن مال حرام
×حیلهگری
×قساوت قلب صهیونیستی
×خندههای بلند و شیطانی
اضافه کنین....
#آیه_درمانی
🍃🍂 رفع #حزن و #اندوه 🍃🍂
🖊 قرائت آیات ۱۲۷ و ۱۲۸ سوره
مبارڪه "نحل" خیلی سریع غم
و اندوه را از بین می برد
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌹 حفظ از #تصادف و #بلا 🌹
👈 در المحاسن از امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده اند که هر کس هنگام #سوار شدن بر مرکبی بگوید :
🌹🍂 بِسْمِ اللَّهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ 🍂🌹
👈خود و وسیله اش تا زمانی که از آن پیاده شود در #حفظ_خداوند باشد و از #آفات و #بلایا #ایمن گردد
📚چشمه رستگاری
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ابطال_سحر
🌸✨برای ابطال #سحر ۷۰ مرتبہ
آیہ شریفہ ۳۳ سوره الرحمن را بر کاسهاے
که آب پاڪ دارد بخوانند
و به گوشههاے محل #کسب و
جلوے #منزل مسکونے بپاشند✨
📚 سر المستتر ۴۴
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#براے_رفع_سر_درد
💮اباصلت از امام رضا علیـہ السلام نقل مے ڪند ڪـہ حضرتش فرمود : پدرم از امام باقر علیـہ السلام نقل ڪرد حضرتش فرمود رفع سر درد شیعیان ما این دعا را تعلیم دهید
☘✨یا طاهے یا ذر یا طمنـہ یا طنات✨☘
✴️این اسامے بزرگ نزد خداوند متعال از مڪانتے خاص برخوردارند و خداوند بـہ سبب آن ها سردرد را برطرف مے ڪند
📚بحارالانوار ج ۹۵ ص ۵۴
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#حاجت_روایی_سریع
✍« ذكر بسيار مجرب جهت برآورده شدن حوائج مهم »
🌸1.از اين ذكر بى خانه اى #خانه_دار شد.
🌸2. #طلبكارى به طلبش رسيد.
🌸3. #حاجتمندى به كربلا رفت.
🌸4. بى ماشينى ماشين دار شد.
🌸5. #مجردى داماد شد.
شما هم اگر #حاجتى داريد ، بسم الله ...
✍آقا امام صادق عليه السلام فرمودند:
هر كه صد مرتبه بگويد:
🌹يا رب صل على محمد و آل محمد🌹
خداوند صد #حاجت او را برآورده مى كند ،
#سى حاجت در دنيا و #هفتاد حاجت در آخرت.
📚« اصول كافى ، جلد 4
از عارفی پرسيدند :
چرا اينقدر ذکر "صلوات" در منابع دينی ما تاکيد شده؟! و برای آمرزش گناهان ، وسعت روزی ، صحت و سلامتی ، گشايش در کارها و... صلوات تجويز کرده اند؟!
سر و راز اين ذکر چيست؟؟؟!
فرمود:
اگر به قرآن نگاه کنيد،
فقط و فقط يکجا در قرآن هست
که خداوند انسان رو هم شأن و هم درجه ی خودش می کند .
يعنی از انسان مي خواهد که بياید کنار او و با هم در یک کاری مشارکت کنندو آن اين آيه ست:
"انّ الله و ملائکته يصلّون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليما"
خدا و ملائکه اش دارند براي پيامبر صلوات ميفرستند شما هم بیایید و همراهی کنید.
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💞برای اینکه #رزق و #روزی تون زیاد بشه
و خیلی آسون بهتون برسه دعای زیر
رو داخل کاغذ بنویسید
🔻سه مرتبه صبح که ازخواب بلندشدید
بخونید
🔻سه مرتبه هم شب قبل از اینکه
بخوابید بخونید.
اگه اصلا ترک نکنید تا هفت نسلتون
هم محتاج نمیشه😍
«یا اللهُ یا اللهُ یا اللهُ،
یا رَبُّ یا رَبُّ یا رَبُّ،
یا حَیُّ یا قَیُّومُ،
یا ذَالجَلالِ وَ الإِکرامِ،أَسئَلُکَ
بِاسمِکَ العَظیمِ الأَعظَمِ،
أَن تَرزُقَنی رِزقاً واسِعاً
حَلالاً طَیِّباً،بِرَحمَتِکَ یا أَرحَمَ
الرَّاحِمینَ»
📘منبع: کلیات مفاتیح الحاجات.ص87
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#درساخلاق
🎙 حجتالاسلام عالی
💢۳بلای دردناک برای فحش دهندگان!
🔸کوتاه و شنیدنی👌
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
11.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_مهدوی | #استاد_رائفی_پور
چقدر امام زمانت رو میشناسی؟؟
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جلوۀ صداقت و امانتداری در سیرۀ اهلبیت «علیهمالسلام»
آیتالله👇
#مظاهری🎙
#سخنرانی📺
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕