فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️روضه خوانی رییسجمهور شهید:
ارزش هیچ چیزی مانند ارزش گریه کردن برای اباعبدالله نیست😭🖤
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۱۴۶
یکی یکی به جمع شون اضافه میشد. بهزاد تعجب میکرد،فرید هم.بقیه هم معلوم بود تعجب کردن.دوازده جوان و نوجوان با علی،دور هم نشسته بودن.
علی شروع به صحبت کرد.
-همه ی شما منو میشناسید ولی همدیگه رو نمیشناسید.همه ی ما مثل هم هستیم. تو گذشته اشتباهاتی داشتیم.خدا بهمون لطف کرد،کمکمون کرد تا تلاش کنیم آدمهای خوبی باشیم..من افشین مشرقی هستم ولی شما منو به اسم علی میشناسید.. حالا شما هم اگه دوست دارید،خودتون رو برای بقیه معرفی کنید.
اول فرید شروع کرد.
-من فرید نعمتی هستم.بیست وشش سالمه.هفت ساله که علی آقا رو میشناسم.
-بهزاد خسروی هستم.الان بیست و دو سالمه.از شونزده سالگی کنار علی آقا هستم.
-مسعود میرزایی هستم،بیست و هشت ساله.از بیست و دو سالگی با علی آقا آشنا شدم.
نفر چهارم:میلاد زمانی،بیست و یک ساله..
....
تا نفر آخر که گفت:
_سپهر میلانی هستم،پانزده ساله.
علی گفت:
_خواستم همه بیاین اینجا تا باهم آشنا بشین.ازتون میخوام تو سختی ها کنار هم باشین.برای هرکدوم تون مشکلی پیش اومد،همه کمکش کنید..ازتون میخوام اگه کسی رو دیدید که میتونه مثل شما درست زندگی کنه، #بخاطرخدا کمکش کنید...حالا همه باهم بریم بالای کوه.
علی باهاشون شوخی میکرد،
و همه میخندیدن.کم کم بقیه هم شروع کردن و فضای شادی شده بود.همه باهم دوست شده بودن.
امیررضا و محدثه هم خونه حاج محمود بودن.زهره خانوم به آشپزخونه رفت تا شام رو آماده کنه.محدثه مشغول بچه داری بود،علی برای کمک به زهره خانوم به آشپزخونه رفت.سالاد درست میکرد.
وقتی تموم شد مثل فاطمه تزیین کرد. شام قیمه داشتن.
علی خلال های سیب زمینی رو به شکل قلب تزیین کرد؛مثل آخرین باری که فاطمه براش غذا درست کرده بود.بغض داشت.چشم هاش پر اشک شد. جلوی اشک هاشو گرفت تا مادرش متوجه نشه. ولی زهره خانوم متوجه شد.
امیررضا گفت:
_به به! مامان خانوم،چه خوشگل خورشت رو تزیین کردین.
زهره خانوم گفت:
_کار علی آقا ست.
علی با لبخند گفت:
_از فاطمه یاد گرفتم.
امیررضا با ناراحتی گفت:
_داداش،چرا با خودت اینجوری میکنی؟ همین کارهارو میکنی زود پیر میشی دیگه.
علی سرشو انداخت پایین،
و چیزی نگفت.بعد چند ثانیه سرشو آورد بالا.با لبخند به حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا نگاه کرد،رفت تو حیاط و رو پله ها نشست.بیشتر از اون نمیتونست جلوی اشک شو بگیره.
زینب به زهره خانوم گفت:
_مامان جونم،بابام دلش برای مامانم خیلی تنگ شده.من چکار کنم بابام حالش بهتر بشه؟ اگه مامانم جای من بود،چکار میکرد؟
همه به زینب نگاه کردن؛با غصه.زهره خانوم،زینب رو بوسید و گفت:
-مامانت صبر میکرد تا حالش بهتر بشه.
-منم تا الان صبر کردم ولی هرچی بیشتر میگذره،بابام بیشتر دلش تنگ میشه.
زهره خانوم نمیدونست چی بگه.
حاج محمود به زینب گفت.....
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖🍃💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════💖.🍃💖.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۱۴۷
حاج محمود به زینب گفت:
_بیا اینجا.
به کنار خودش اشاره کرد.زینب کنار حاج محمود نشست.حاج محمود گفت:
_دخترم،تو حاضری برای اینکه بابات دیگه ناراحت و دلتنگ نباشه،بره پیش مامانت؟
همه با تعجب و سؤالی به حاج محمود نگاه کردن.بعد به زینب نگاه کردن.
زینب گفت:
_یعنی بابام هم نباشه؟!!!
چشم هاش پر اشک شد.سرشو انداخت پایین.بعد مدتی سرشو آورد بالا،به حاج محمود نگاه کرد و گفت:
_چون بابام اینجوری خوشحاله....منم راضیم.
ولی اشک هاش روی صورتش ریخت. حاج محمود بغلش کرد.اشک هاشو پاک کرد و سرشو بوسید.
تو دلش گفت
*تو هم مثل پدر و مادرت هستی.زندگی کنار تو از زندگی کنار مادرت و بعد پدرت سخت تره...خدایا امانتی هایی که بهم میدی بزرگتر میشن.
امیررضا رفت تو حیاط.
روی پله نشست و به علی نگاه میکرد. علی گفت:
_چرا اینجوری نگاهم میکنی؟!
-اون روزی که تو کلانتری با پا زدم تو دهانت،فکرش هم نمیکردم روزی بیاد که بهت بگم داداش.
علی خندید و گفت:
_وقتی با فاطمه ازدواج کردم،بهش گفتم بخاطر گذشته خیلی شرمنده م..گفت من فقط جاهای خوبش یادم مونده.
امیررضا دلخور از گذشته گفت:
_کجاش خوب بود؟!
-منم همین سؤال رو ازش پرسیدم..گفت دو بار سیلی زدم بهت.
امیررضا با تعجب گفت:
_فاطمه بهت سیلی زد؟!!
-آره..بعد گفت دو بار هم بابا زد تو گوشت.
چشم های امیررضا گرد شد.
_بابا دو بار زد تو گوش تو؟!!!
-آره،بعدش هم گفت امیررضا هم که نگم دیگه.
هر دو بلند خندیدن.امیررضا با خنده گفت:
_کلا قسمت های کتک خوردن تو خوب بوده.
هر دو مدتی سکوت کردن.امیررضا گفت:
_تا حالا شده از توبه کردنت پشیمان شده باشی؟
-قبل از توبه کردنم،تنها سختی زندگیم خانواده ای بود که نمیشد اسمشو گذاشت خانواده.ولی پول جایگزینش بود.با پول هرچی اراده میکردم،داشتم...اما وقتی توبه کردم، امتحان های سخت زندگیم شروع شد... عاشق فاطمه شده بودم. عشقی که خواب و خوراک برام نذاشته بود..ولی من اونقدر بدی کرده بودم که مطمئن بودم فاطمه باهام ازدواج نمیکنه.. هرروز میرفتم جلوی دانشگاه تا حداقل از دور ببینمش..چند وقت بعد حاج آقا موسوی درمورد نگاه به نامحرم برام گفت.تنها دلخوشی من دیدن فاطمه بود، حتی از دور.ولی باید بخاطر خدا از تنها دلخوشیم میگذشتم.خیلی سخت بود، خیلی..مدام با خودم کشمکش داشتم که نرم جلوی دانشگاه.ولی گاهی دیگه نمیتونستم.همش عذاب وجدان داشتم. بخاطر همین قبل از اومدن فاطمه از اونجا میرفتم...هنوز با ندیدن فاطمه کنار نیومده بودم که متوجه شدم اموالم حلال نیست.خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بالاخره همه چیز رو رها کردم و ازخونه زدم بیرون،بدون هیچ پولی.سه روز و سه شب تو خیابان ها آواره بودم،خسته و گرسنه.حتی به اندازه یه کلوچه هم پول نداشتم.بارها خواستم از یه ساندویچی ای،سوپری ای،چیزی گدایی کنم ولی غرورم اجازه نمیداد...گرسنگی اونقدر بهم فشار آورد که بالاخره یه ساندویچی رفتم.وقتی خواستم برم،فروشنده ازم پول خواست.تازه فهمیدم اون متوجه نشده بود من پول ندارم.داد و فریاد راه انداخت و آبرو ریزی کرد.همون موقع فاطمه رسید..دوست داشتم از خجالت بمیرم..دلم میخواست هرکسی بود جز فاطمه...فاطمه پول ساندویچ رو داد. نمیخواستم از اوضاعم چیزی بهش بگم. اما اونقدر سؤال پیچم کرد که گفتم... سخت تر از بی پولی و گرسنگی،رو به رو شدن با فاطمه بود،اونم بعد از ماه ها.. مخصوصا که حتی نباید نگاهش میکردم. لحظه های خیلی سختی بود برام.با اینکه عاشقش بودم و دلم خیلی براش تنگ شده بود،نمیخواستم باهاش باشم...اون شب فاطمه،منو به مسافرخانه برد و هزینه یه هفته رو حساب کرد..دو روز بعد حاج آقا موسوی رو اتفاقی دیدم.به آقای معتمد معرفیم کرد و اونجا مشغول به کار شدم..حاج آقا یه خونه هم بهم معرفی کرد و منم اجاره ش کردم.ولی بعد مرگ فاطمه متوجه شدم دیدن حاج آقا اون شب اتفاقی نبوده و هم کار تو مغازه آقای معتمد و هم اون خونه اجاره ای،کار فاطمه بوده...روزهام میگذشت و عشق فاطمه تو قلبم بیشتر میشد..به اصرار حاج آقا اومدم خاستگاری..
نفس غمگینی کشید و گفت:...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖🍃💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════💖.🍃💖.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۱۴۸ (قسمت آخر)
نفس غمگینی کشید و گفت:
_تا اون موقع سخت ترین شب زندگیم بود...یه هفته بعد رفتم سراغ فاطمه. نمیخواست با من حرف بزنه..گفت حرف من،حرف بابامه...من فقط میخواستم بدونم ازم متنفره یا نه.بهش گفتم فقط در صورتی که ازم متنفر باشه،از اصرار برای این ازدواج منصرف میشم..فاطمه گفت منو بخشیده...بعد از سختی هایی که کشیده بودم،اون حرف برام مثل شروع دوباره بود.گرچه میدونستم راه خیلی سختی رو باید برم...یک سال طول کشید تا بابا راضی شد...فکر میکردم وقتی با فاطمه ازدواج کنم تمام سختی هام تموم میشه ولی بعد ازدواج شرمندگی از گذشته خیلی سخت بود برام.
علی دیگه با اشک حرف میزد.
_هرروزی که از زندگی مون میگذشت عاشق تر از روز قبل بودم...بیماری فاطمه خیلی سخت بود برام.اما حاضر بودم بیماری شو تحمل کنم ولی فاطمه تنهام نذاره... سختی های زندگیم تمومی نداشت...فاطمه ی عزیزم،تنها کسی که تو زندگیم داشتم...رفت......من موندم و دنیای بی فاطمه.....ولی مرگ فاطمه آخرین امتحان زندگیم نبود..بعد از فاطمه امتحان های من،هم سخت تر شد، هم بیشتر.هر لحظه برام امتحان بود...دلم میخواست تا آخر عمرم کنار قبر فاطمه زندگی کنم ولی بخاطر خدا این کارو نکردم..دلم میخواست تنها باشم ولی بخاطر خدا باید با زینب زندگی میکردم... دلم نمیخواست پامو تو این خونه بذارم ولی بخاطر خدا هفت ساااله دارم تو این خونه زندگی میکنم..هفت ساااله هر وقت پامو تو این خونه میذارم،مثل اولین بار بعد فاطمه برام سخته...خونه ای که وجب به وجبش برام یادآور خاطره ای از فاطمه ست..از اینکه یاد خاطراتم با فاطمه باشم،خوشحال میشم ولی چون شما ناراحت میشین،سعی میکنم یادآوری نکنم..لبخند زدن برام سخته ولی بخاطر خدا میخندم...فاطمه و یاد فاطمه،همه ی زندگیمه ولی به خدا گفتم اگه تو بخوای ازدواج میکنم..خداروشکر این یکی رو بهم تخفیف داد..حتی تو این هفت سال، فاطمه رو یک بار تو خواب هم ندیدم که یه کم از دلتنگی هام کم بشه.خدا سخت تر ازم امتحان میگیره...هفت ساااله روزها رو به سختی شب میکنم،شب ها رو به سختی روز میکنم..هفت ساااله یه بغض مداوم،مثل خار،تو گلومه ولی هیچ وقت از توبه کردنم پشیمان نشدم..من تو آغوش خدا هستم و خدا رو شکر میکنم که خیلی فشارم میده.
سرشو روی زانو هاش گذاشت.
امیررضا تازه راز خیلی بزرگ شدن علی رو فهمید.اون شب علی نخوابید.امیررضا هم نخوابید.زینب هم نخوابید.گرچه به رفتن پدرش راضی بود ولی عاشق پدرش بود.حتی فکر نبودنش هم براش سخت بود.
فردای اون شب علی به مزار فاطمه رفت. براش فاتحه خوند.قرآن خوند.درد دل کرد.
-فاطمه..دلم خیلی برات تنگ شده...چرا از خدا نمیخوای بیام پیشت؟..مگه نمیگفتی دوستم داری؟..خودت گفتی دوست داری بهشت هم با من باشی..پس چطوری بهشت رو بی من تحمل میکنی؟
اذان ظهر شد.
به نزدیک ترین مسجد رفت.بعد از نماز، سمت ماشینش میرفت.چشمش به دو تا پسر شر افتاد که با خنده های شیطانی راه میرفتن.
رد نگاهشون رو گرفت.
سه تا دختر بدحجاب روی نیمکتی نشسته بودن.یکی از دخترها با لبخند بی حیایی به پسرها نگاه میکرد.اما اون دو تا دختر دیگه با اینکه وضع ظاهری شون خیلی بد بود ولی معلوم بود دنبال این چیزها هم نیستن.میخواستن برن که پسرها مانع شون شدن.
یکی ازدخترها داد میزدوکمک میخواست.
علی به سرعت به سمت شون رفت.یکی از پسرها رو با مشت نقش زمین کرد.اون یکی تا خواست به خودش بیاد،علی روی سینه ش نشسته بود.
پسر اولی از جیبش چاقو درآورد،
و تو پهلوی علی فرو کرد.علی سعی کرد چاقو شو بگیره ولی پسره مدام با چاقو به بدن علی ضربه میزد.علی دست پسر رو گرفت ولی پسر چاقو شو تو قلب علی فرو کرد.
چند مرد نزدیک میشدن.
پسرها فرار کردن.دختری که وضعش بدتر بود هم فرار کرد.ولی اون دو تا دختر مبهوت به علی نگاه میکردن.
یکی شون نزدیک رفت و با اضطراب گفت:
_آقا...حالتون خوبه؟!!
علی با جان کندن گفت:
_اشهد ان.. لا اله..الا الله..اشهد ان.. محمدا..رسول الله... اشهد..ان.. علیا..ولی.. الله.
دختر داد میزد:
_آقا!!...آقا!!...
رو به مَردها گفت:
_مُرده؟؟؟!!!....
به دوستش نگاه کرد:
_مُرده؟؟!!!
-سلام علی جانم
-سلام..فاطمه ی من
قسمت اول رمان 👇#سرباز
https://eitaa.com/NedayQran/92623
💥💥 #پایان💥💥
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖🍃💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════💖.🍃💖.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
⚫️ #اشتباهات_و_تحریفات رایج در روایت #وقایع_عاشورا (قسمت اول )
⛔️اشتباه اول:
اوج عزاداری #امام_حسین علیه السلام ده روز اول #ماه_محرم الحرام است.
بین سخنرانان و مداحان، مشهور است که هر شب را به یکی از شهدای کربلا اختصاص دهند؛
🔴 و همین قرار داد بین مداحان و منبری ها باعث شده است که عده ای گمان کنند، حضرت رقیه روز سوم محرم به شهادت رسیده است و یا حضرت اباالفضل روز تاسوعا!
✅اما حقیقت این است که تمام شهدای کربلا در روز عاشورا به شهادت رسیده اند و حضرات اباالفضل، علی اکبر و علی اصغر همه قبل از امام حسین(علیه السلام) و در روز عاشورا در پیکار با سپاه عمر سعد کشته شده اند.
🌹حضرت رقیه(سلام الله علیها) نیز پس از شهادت پدرش در شام از دنیا رفته است.
⛔️اشتباه دوم:
🔵باور عمومی این است که حضرت حسین بن علی(علیه السلام) و اهل بیت و اصحابش سه شبانه روز آب ننوشیدند و سپس تشنه کام به مقابله با دشمن رفته اند؛
✅ اما حقیقت این است که عمر سعد سه روز قبل از عاشورا عمروبن حجاج را با پانصد سوار فرستاد تا کنار شریعه فرود آیند و میان یاران حسین و آب فاصله اندازند.
اما این به این معنی نیست که هیچ ذخیره آبی در خیمه ها نبوده است.
💠در کتاب ارشاد نوشته شیخ مفید(ره) آمده است: « در شب عاشورا زینب...دست بر گریبان برده...و بیهوش بر زمین افتاد. حسین(علیه السلام) برخاسته آب بر روی خواهر پاشید و...» این نقل معتبر نشان می دهد که تا شب عاشورا هنوز آب در خیمه ها بوده و اصل تشنه کامی به روز عاشورا، گرمی هوا و شدت مبارزه مربوط است.
⛔️اشتباه سوم:
یکی از معروف ترین تحریف ها ماجرای حضرت لیلی مادر حضرت علی اکبر(علیه السلام) است وچه روضه ها که در این زمینه خوانده نمی شود؛
‼️در روضه ها ذکر می شود که حضرت علی اکبر قبل از رفتن به میدان با مادرش چه نجواهایی می کرد، یا اینکه حضرت لیلی در خیمه ها رفته و در آنجا دعا کرده که خداوند حضرت علی اکبر را سالم برگرداند که متأسفانه این موضوع محور بعضی تعزیه ها نیز شده است.
✅اما حقیقت این است که اصلاً لیلایی در کربلا نبوده است؛ البته لیلی مادر حضرت علی اکبر(علیه السلام) هست؛ اما حتی یک مورخ هم به حضور آن حضرت در کربلا و روز عاشورا گواهی نمی دهد.
⛔️اشتباه چهارم:
🔴مطلب بعدی مربوط به حضرت علی اکبر(علیه السلام) این است که آن حضرت قبل از رفتن به معرکه جنگ از پدر رخصت خواست و آن حضرت اذن میدان نداده اند و مثلاً فرموده اند که تو هنوز جوانی و حیف است که از دست بروی و چه اشعار و تعزیه ها که پیرامون آن نساخته ایم؛
✅ اما حقیقت این است که تمام مورخین نوشته اند، هر کس از امام حسین(علیه السلام) اذن میدان می خواست، اگر می شد حضرت برایشان عذری می آورد ولی در مورد جناب علی اکبر گفته اند: «فاستأذن اباه،فأذن له» یعنی تا اجازه خواست گفت برو...
ادامه دارد...
📚منبع: حماسه حسینی،، استاد شهید مرتضی مطهری.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
꧁꧂
#در_باب_حاجات_ومهمات
🌸✨برای هر حاجتی ده مرتبه صلوات بفرستد سپس صد مرتبه این دعا را بخواند
📢البته مطلب او برآورده شود و این دعا را بزرگان تجربه کرده اند و از نااهلان مخفی بماند
✨اللهُمَّ لا سَهْلَ اِلّا ما جَعَلْتَهُ سَهْلاً وَ اَنْ تَجْعَلَ الْحُزْنَ اِذا شِئْتَ سَهْلاً سَهِّلْ لَنا اُمُورَ الْدُّنْیا وَ الْاخِرَةِ و یا مُسَهِّلْ یا سَلیمُ یا فَرْدُ یا قَدیمُ بِرَحمَتِکَ یا اَرحَمَ الرّاحِمین ✨
سپس #حاجت خویش را طلب کند
📚منتخب الختوم صفحه۱۴۹و۱۵۰
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#آسان_شدن_شرایط_زندگی
✍ هر ڪس امور زندگیش
مشکلات فراوان دارد زیاد گوید
✨ رَبَّنَا افْتَح بَينَنا و بَينَ قَومِنا
بِالحَقِّ وأنتَ خَيرُ الماکرین ✨
📚 خزینة الاسرار ۲۴۳
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#عزیز_شدن
🌸✨جـهت محـبوب شدن در دلها
گفتن ذڪـر ↯
《یـا حــبیب》
مؤثر است و عدد آن ۲۲ مے باشد✨
📚ختوم و اذڪار
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#خانواده_شاد
🖋 به جهت خوشبختے
بعد از نمازها با ایمان بخوان
يا صالِحُ و يا أبا صالِحٍ أرشِدُونا
إلی الطَّريقِ يَرحَمُكُمُ اللَّه ➣●•
📚 دروالکلم و عبدالله فقینے
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#رفع_کسادی_فروش
🌸✨ به جهت رفع #کسادی
فروش کالا سوره مبارکه اذا زلزلت
را ۷ نوبت بخواند رفع شود✨
📚 سرالمستتر ۱۷۴
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
꧁꧂
#ختـــــــــمے_جهت_فتــوحـات_و_مــــال بینهایـــت
🌹هر کس طالب #مال فرآوان باشد بعد از نماز عشا؛
1⃣👈7مرتبه سوره شمس
2⃣👈7مرتبه سوره کافرون
3⃣👈7مرتبه سوره فلق
4⃣👈7مرتبه سوره ناس
5⃣👈7مرتبه اللهم اجعل لی من امری فرجا و مخرجا
در شب اول یا دوم یا سوم یا چهارم یا پنجم یا ششم مال بسیاری یابد ، واگر به اجابت نرسد در عمل للی باشد و یا در شرایط دعا کمبودی✨
📚ختومات مقدم ص 251
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫 حسینی بودن بدون مهدوی شدن، به درد نمیخوره!
#کلیپ | #استاد_شجاعی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ داستان کربلا،ثابت کرد، که بشر به بلوغ امامداری نرسیده است!
#استوری| #استاد_شجاعی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ترس های تکراری.mp3
7.99M
❌ ترسی که در روز عاشورا در رها کنندگان امام بود، امروز برای ما هم وجود دارد!
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی #استاد_عالی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
message-1720246710-93.mp3
4.51M
♨️رزق خاص ماه محرم
🎙 حجت الاسلام مسعود عالی
#محرم
#دهه_محرم
#ملت_امام_حسین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
7.mp3
4.68M
🎧 سخنرانی کوتاه
🏴 روضه شهادت حضرت مسلم بن عقیل
🎤 حجت الاسلام دکتر #عالی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
1525_DoaYastashir.mp3
43.8M
#ادعیه
📝دعای یستشیر
🎤حاج میثم #مطیعی
📌همه با هم به نیت ظهور #امام_زمان (عج) دعای یستشیر بخوانیم
🌻|↫#دعای_یستشیر
متن عربی دعا👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/886
متن ترجمه دعا 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/890
♥️ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر حسین بن علی(ع) بود چه میکرد؟
موشن دیوارنگاره جدید میدان ولیعصر تهران روایتی از اینکه؛ اگر حسین بن علی (ع) بود میگفت، شعار امروز تو باید #فلسطین باشد.
شمر 1300 سال پیش مرد و رفت، شمر امروزت را بشناس
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
14030417_44187_64k.mp3
10.67M
♨️ صوت کامل بیانات دیروز رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای هیئت دولت سیزدهم. ۱۴۰۳/۴/۱۷
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
♨️میراث خوبی که شهید رئیسی برای پزشکیان گذاشت
⬅️طبق اعلام بانک جهانی اقتصاد: ایران سال گذشته دومین کشور جهان در رشد اقتصادی(GDP) است که با افزایش ۵.۴ درصدی در تولید ناخالصی خود مواجهه شده است.
امیدواریم این رشد ۵.۴ درصدی تولید را دولت پزشکیان بتواند تکرار کند.
#شهید_جمهور
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️طرح انتقال آب دریای عمان
به اصفهان
ان شالله طرح، در حال اتمام است.
این کلیپ با صدای حقیر است و درستش کردم که اصلاح طلب ، زحمات دولت شهید رییسی را بنام خودش نزنه!!!..
#زاینده_رود
#شهید_جمهور
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
51.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌پیش بینی نتیجه انتخابات
⛔پیش بینی عملکرد مردم
🔞پیش بینی جنگ آمریکا
💯پیش بینی سپر قرار دادن ظریف
همش درست در اومد در مستند عجیب جنجالی شنود 👇👇👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕