📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصلپنجم( #عروسیوماهعسل) #قسمت64 شانزدهم شهریور روز عروسی آقا سعید بود. خ
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلپنجم( #عروسیوماهعسل)
#قسمت65
با پولی که مانده بود چند تا بنگاه سر زدیم،خیلی سخت می شد با این مبلغ خانه اجاره کرد.
مشاور املاک فلکه((شهید حسن پور))به ما آدرس خانه ای را داد که داخل خیابان نواب بود.
با حمید آدرس به دست راه افتادیم،از پیرمردی که داخل کوچه روی صندلی جلوی خانه خودشان نشسته بود آدرس منزل((آقای کشاورز))را پرسیدیم،
از نوع نگاه وپاسخ پیرمرد مسن متوجه اختلال حواس او شدیم.
کمی که جلوتر رفتیم خانه را پیدا کردیم،این اولین خانه ای بود که بعد از نصف شدن پول پس اندازمان می خواستیم ببینیم.
یک ساختمان دو طبقه که در نگاه اول خیلی قدیمی و کوچک به نظر می رسید.
حمید زنگ خانه را زد وکمی بعد پیرزنی چادر به سر بیرون آمد،بعد از سلام واحوال پرسی حمید اجازه خواست خانه را ببینیم.
چون مستاجر داشت وخانه به هم ریخته بود حمید داخل خانه نیامد.
من پذیرایی،آشپزخانه واتاق را دیدم وپسندیدم،خانه دلنشین وزیبایی در طبقه خیلی نُقلی وجمع و جور بود.
صاحب خانه هم طبقه بالا زندگی می کرد.
در که باز می شد یک پذیرایی بیست متری،اتاق خواب کوچک هجده متری که با چهارچوب های مشبک چوبی از پذیرایی جدا می شد.
آشپزخانه دوازده متری با حیاط کوچک و جمع جور که در ورودیش از پذیرایی باز می شد،
دستشویی طبقه ما هم داخل حیاط بود،داخل حیاط یک ردیفگلدان های شمعدانی چشم نواز بود.
این خانه با توجه به پولی داشتیم برای شروع زندگی خوب بود.
از خانه که بیرون آمدم به حمید گفتم:
همین جا خوبه،من پسندیدم
حمید همان روز خانه را با هفت میلیون قرض الحسنه به عنوان پول پیش وماهی نود وپنج هزار تومان اجاره،قولنامه کرد.
#ادامه_دارد...
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝