فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
أَلسَلامُ عَلَیکَ یَابنَ أَمیرِالمُؤمِنینْ..؛
سلام بر تو ای پسر امیرالمومنین♥️
#آقـا_سـلام✋
#صبحم_بنامتان☀️
#مجنونالحسین ✨
#صبحتون_حسینی ⛅️
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#سلام_امام_زمانم 😍✋
ای مهربان من تو کجایی که این دلم
مجنون روی توست که پیدا کند تو را
ای یوسف عزیز چو یعقوب صبح و شام
چشمم به کوی توست که پیدا کند تو را
#امید_غریبان_تنها_کجایی
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
•.❥︎.•
رَهبَــ♥️ــر
'نشوے ٺنها،[☝🏻]
مَنْیارِ|ٺو|مےگردم،
وَز جُرگہ ےعُشّاقت
سردارِ "ٺو" مےگردم ؛)
#رهبرانه[،🌱"☔️،]
#پروفایل[.⛈"⚡️.]
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
يک زن با حجاب🌸🍃
به اين معنا نيست که🌺🍂
او لباس زيبا پوشيدن و آرايش کردن🌸🍃
را بلد نيست...
بلکه او میداند🌺
_ چه بپوشد🌸🍃
_ کجا بپوشد🌺
_ و براى که بپوشد....
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ذکرروز👆
⚜﷽⚜
❣ذكر روز شنبه
يا رَبَّ العالَمين
🌸اي پروردگار جهانيان
#نمازحاجت_روزشنبه
#درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نمازرابخواندخدااورا
دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد
[۴رڪعت ودرهررڪعت
حمد،توحید،آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۳۸ مهیا ومریم، با کمک سارا؛ سفره شام را چیدند... صدای مح
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۳۹
مهیا، پایین تخت نشسته بود و مشغول چیدن لباس های شهاب بود.... با دست گرمی که بر دستان سردش نشست، دست از کار کشید.شهاب با صدای نگرانی گفت:
ــ دستات چرا اینقدر سردن؟!
مهیا، دستانش را از دست های شهاب کشید.
ــ چیزی نیست!
ــ مهیا، اینارو ول کن! خودم جمع میکنم.
مهیا، تند تند کارها را انجام میداد. شهاب، متوجه استرسش شد.دستان مهیا را، محکم با یک دست گرفت و با دست دیگرش، چانهی مهیا را گرفت؛ و به سمت خودش چرخاند. شهاب نگاهی به چشمان نمناک مهیا، انداخت. دستش را نوازش گونه روی گونه ی مهیا کشید. خم شد و بوسه ای بر چشمانش زد.بر تخت تکیه داد و مهیا را در آغوش کشید.
ــ پشیمونی؟!
ــ نه اصلا!
ــ پس چرا اینقدر پریشونی؟!
مهیا قطره اشکی را، قبل از اینکه بر لباس شهاب بچکد مهار کرد.
ــ میخوای پریشون نباشم؟!
شهاب میدانست، دل مهیا پر از حرف های ناگفته است؛ اما برای مراعات حال خودش، مهیا به زبان نیاورد.
ــ میدونم کلی حرف داری! مراعات منو نکن حرفات رو بزن...
ــ نه چیزی نیست باور کن!
ــ مهیا خانومی اگه حرفای دلت رو به من نزنی؟! به کی میخوای بزنی؟!
مهیا چشمانش را محکم روی هم فشار داد. باز هم نتوانست از شهاب چیزی را مخفی کند.
ــ میترسم...
مهیا منتظر ماند تا شهاب چیزی بگوید. اما با نشنیدن حرفی از شهاب متوجه شد، که شهاب میدان را به او سپرده تا حرف هایش را بزند.
ــ میترسم از اینکه بری و زخمی بشی! تیر بخوری یا...
حتی فکرش او را آزار می داد. با صدای لرزانی زمزمه کرد.
ــ یا برنگردی...!
دیگر نتوانست سد راه اشک هایش شود. اشک هایش پشت سر هم، پیراهن سورمه ای شهاب را خیس می کردند.
ــ تو الان، تنها تکیه گاه منی! اگه نباشی... میمیرم...
شهاب در دل خدانکنه ای گفت. خودش هم رازی به درد کشیدن مهیا نبود.
ــ وقتی فهمیدم میخوای بری سوریه... دیوونه شدم! میخواستم هر کاری کنم... که نری سوریه! جیغ بزنم... زار بزنم... کار دست خودم بدم که نری!
با دست های سرد و لرزانش اشک هایش را پاک کرد.
ــ اون شب که رفتم معراج؛ خیلی گله کردم. مثل یه طلبکاری که سهمشو ازش گرفته باشند. رفته بودم...
مهیا نگاهش به عکس شهاب وامیر علی افتاد.
ــ اما تو مراسم تشیع شهید موکل؛ وقتی بیقراری همسرش رو دیدم، با خودم گفتم... چطور شهید قبول کرده همسرش اینقدر اذیت بشه؟! یعنی بدون اینکه همسرش قبول کنه رفته؟! اما با حرفی که مریم زد...... شوکه شدم..... وقتی مریم گفت که خود مرضیه در مقابل مخالفتهای خانواده شهید برای رفتن ایستاده و پا به پای همسرش بوده... و اون رو همراهی کرده... از خودم بدم اومد! احساس بدی بهم دست داد. احساس میکردم خودخواه شدم...
سکوت کرد. از چیزی که میخواست بگوید شرم داشت.
ــ شهاب... من اون لحظه... شرمنده حضرت زینب(س)... شدم!😭
آرام هق هق کرد.
ــ من که ادعای مسلمون بودن و شیعه امام علی(ع) بودن میکردم، جلوی تو ایستادم و خواستم، تو از تصمیمی که گرفتی؛ صرف نظر کنی! من خیلی خودخواه بودم شهاب...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۳۹ مهیا، پایین تخت نشسته بود و مشغول چیدن لباس های شهاب
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۴۰
شهاب، دستان مهیا را در دست گرفت.
ــ مهیا! خانمی... آروم باش عزیزم. تو هیچکار اشتباهی نکردی. چیز عادیه؛ هر خانمی دوست نداره همسرش از پیشش بره...میدونم نمیتونم درست درکت کنم؛ ولی میدونم چه احساسی داری. من این چیزها رو چشیدم... اون شب که تو نبودی؛ دیوونه شدم!
آرام با دستانش اشک های مهیا را پاک کرد.
ــ یادم رفت بهت بگم...
مهیا با کنجکاوی در صورت شهاب خیره شد.
ــ چی؟!
شهاب لبخندی زد و گفت:
ــ وقتی گریه میکنی، زشت مییشی!!
مهیا با تعجب به شهاب نگاه می کرد. کم کم متوجه حرف شهاب شد. مشتی به بازوی شهاب زد.
ــ خیلی بدی! دلتم بخواد. همچین زنی گیرت اومده!
شهاب بلند خندید.
ــ من که چیزی نگفتم! اصلا دلمم خیلی میاد...
مهیا از جایش بلند شد.
ــ بریم پایین دیگه...
ــ باشه خانومی بریم.
هر دو از اتاق خارج شدند.از پله ها که پایین آمدند؛ اولین کسی که متوجه آمدنشان شد، سوسن خانم بود. چون همه وقت منتظر برگشتنشان بود.
به محض نشستن مهیا و شهاب؛ با صدایی ناراحت و دلخور گفت.
ـــ شهاب جان ما اومدیم تورو ببینیم! بعد شما دست زنتو میگیری، میری تو اتاق...
سکوت بر جمع حاکم شد. شهاب لبخندی زد.
ــ این چه حرفیه؟! من فقط برای یه ساعت با خانومم حرف زدم. الانم در خدمت شما هستم...
مژگان خانم، مادر سارا، لبخندی زد.
ــ قربونت برم خاله! حق داری. دیگه داری چند روز میری؛ خانومتو نمیبینی! اصلا به نظر من همین الان برید بیرون، خوش بگذرونید.
شهاب لبخندی به روی خاله ی عزیزش زد.
ــ نه ممنون خاله جان! همین که پیشتونیم داره بهمون خوش میگذره...
سوسن خانم نیشخندی زد.
ــ به تو آره شهاب جان! ولی فکر نکنم به خانومت خوش بگذره...
شهاب عصبی از حرف زن عمویش لب باز کرد، تا جوابش را بدهد؛ که با فشرده شدن دستش، نگاهش را به چشمان نگران مهیا دوخت. مهیا آرام لب زمزمه کرد:
ــ جان من چیزی نگو...
ــ ولی مهیا!
ــ بزار امشب بدون هیچ دلخوریی تموم بشه این قضیه!
محمد آقا، که متوجه متشنج شدن جمع شد؛ رو به آقا رضا، پدر سارا گفت:
ـــ حاجی چه خبر از کار حجره؟!
همین حرف کافی بود که آقایون مشغول صحبت بشوند.
شهاب به احترام مهیا، حرفی نزد.
اما اخمش را از زن عمویش دریغ نکرد.مهیا آرام سرش را طرف گوش شهاب برد.شهاب متوجه شد که میخواهد چیزی بگوید. برای همین خودش را به سمتش متمایل کرد.
ـــ یادم رفت یه چیزی رو بهت بگم...
ــ چی؟!
ــ اخم میکنی، زشت میشی...
اخم های شهاب کم کم جای خود را به لبخند دادند و بعد چند ثانیه خنده ی شهاب در جمع دونفرشان پخش شد.
دستان مهیا را در دست گرفت و فشرد.
ــ خانم، حالا حرفای خودم رو به خودم تحویل میدی؟!
مهیا فقط خندید...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۴۰ شهاب، دستان مهیا را در دست گرفت. ــ مهیا! خانمی... آر
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۴۱
کم کم، همه عزم رفتن کردند...
تنها کسی که دوست نداشت به این زودی؛ این مهمانی تمام شود؛ مهیا و شهاب بودند. اما با حرف احمد آقا با ناامیدی بهم نگاه کردند.
ـــ خب ماهم دیگه رفع زحمت کنیم.
همه در حیاط ایستاده بودند و از شام و دعوت، تشکر میکردند.اما مهیا گوشه ای ساکت با بغضی پنهان سرش را پایین انداخته بود و به سنگ فرش ها؛ خیره شده بود. میترسید که سرش را بالا بیاورد و اشک هایش سرازیر شوند.
شهاب کنارش ایستاد و دستانش را گرفت؛ که صدای نگران شهاب در گوشش پیچید.
ـــ چرا اینقدر سردن دستات، مهیا؟!
مهیا نمیتوانست چیزی بگویید...
چون مطمئن بود، با اولین حرفی که میزد؛ اشک هایش سرازیر می شوند. و اصلا دوست نداشت، با گریه کردن، عزیزش را آشفته و پریشان کند.فقط آرام زمزمه کرد:
ــ خوبم...
و بدون خداحافظی، همراه مادرش از خانه خارج شدند....شهاب قدمی برداشت که به سمت مهیا برود و از او دلیل حال پریشان و آن بغضی که سعی در مخفی کردنش دارد را، بپرسد؛ اما با باز شدن در خانه و رفتن مهیا به داخل خانه، قدم رفته را برگشت.
مهیا سریع از پله ها بالا رفت....
به محض باز کردن در ورودی، سریع خودش را به اتاق رساند و در را بست. مهلا خانم و احمد آقا متوجه ناراحتی مهیا شدند و ترجیح دادند او را تنها بگذرانند. چون دلداری دادن آن ها در این وضعیت حالش را بدتر می کرد.
پشت در ایستاد و اجازه داد، اشک هایش سرازیر شوند؛ تا آرام بگیرد...
اما حالش بدتر شد. روی زمین نشست. دستانش را جلوی دهانش گذاشت، تا صدای هق هقش به گوش مادر و پدرش نرسد.احساس خفگی می کرد، دوست داشت به اتاق قبلیش برود و پنجره بزرگ اتاقش را باز کند و نفس عمیقی بکشد. شاید بتواند از این بغض لعنتی، راحت شود.
به طرف چادر و سجاده اش رفت.
آن ها را برداشت و آرام در را باز کرد. کسی نبود به طرف بالکن رفت. در را باز کرد. هوا خنک بود. سجاده را پهن کرد. سریع وضو گرفت و چادرش را سرش کرد.
ــ الله اکبر!
دور رکعت نماز، شاید میتوانست دل این دختر عاشق و دلباخته که همسرش فردا راهی سوریه می شد را، آرام کند.
مهیا تسلط بر احساسات خود نداشت. حین نماز گریه می کرد. بعد اینکه سلام نمازش را داد؛ سر بر مهر گذاشت و به خودش اجازه داد که گریه کند. شاید ذره ای آرام بگیرد...سر از مهر بلند کرد و به مناره های نورانی مسجد، که از اینجا کامل دیده می شدند؛ خیره شد. در این هوای تاریک و خنک این مناره های روشن و غم رفتن شهاب و شرمندگی از حضرت زینب_س دلش را به بازی گرفتند.
گریه می کرد و التماس خدا می کرد، که شهاب را از او نگیرد. سرش را به در بالکن تکیه داده بود و دستش را جلوی دهانش گرفته بود و فقط خیره به مناره ها هق هق می کرد.
آرام زمزمه کرد:
ــ یا حضرت زینب_س... فقط از تو میخوام... بهم صبر بدی... فقط همین...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
برای زنی ڪـہ شیر ندارد یا شیرش ڪم است (شیر)
♓️ زنیڪـہ #شیر ندارد یا ڪم مے باشد و بچـہ را ڪفایت نمی ڪند
⚡️این آیات را سـہ مرتبـہ بر نمڪ بخواند و بر آن دمیدہ
⚡️در غذا از آن نمڪ استفادہ ڪند بـہ فضل الهے شیرش زیاد خواهد شد مجرب است
✨سورہ بقرہ آیـہ 261 ✨
🌿💛بسم اللـہ الرحمن الرحیم مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنبُلَةٍ مِّئَةُ حَبَّةٍ وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ 💛🌿
☝️☝️☝️☝️☝️
🌾دعا برای #ابطال #سحر🌾
هفت بار سحر شده بخواند: سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ.
✍🏻منبع : مکارم الاخلاق طبرسی ص 414
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#برای_بخشش_گناهان 💯
🍂 از رسول خدا صلے اللـہ علیـہ و آلـہ و سلم روایت شدہ است:
هر كس سـہ ایـہ پایانے سورہ
(✨ حشر✨)
🌴 را قرائت كند گناهان گذشتـہ و آیندہ اش بخشیدہ خواهد شد.
🌹🍃 هوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ 🍃🌹
📚مجمع البیان، ج9، ص 439
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ختم چهار آیه :
👈جهت عقد اللسان و رفعت و عزت و استجابت دعا و تسهیل امور و حب خلایق ۳۳۳۳ بار بخوان :
👈آیات ۱و ۲ سوره یس :
💚يس وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ
👈آیه ۱ سوره ص :
💚ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ
👈آیه ۱ سوره ق :
💚ق وَالْقُرْآنِ الْمَجِيدِ
👈آیه ۱ سوره قلم :
💚ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ
📚منبع : ختوم و اذکار ج ۱ص ۲۰۲
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
دعائی ازامام علی(ع) برای برآورده شدن تمامی #حاجات🌼
📜در حدیثی مهم امام صادق(ع) از پدر بزرگوارشان از عبدالله پسر جعفر (ع) نقل می کنند که ایشان فرمود👇
🌹عمویم علی بن ابی طالب به من گفت آیا دوست نداری کلماتی به تو بگویم که قسم به خدا تا بحال به حسن و حسینم نگفته ام؟!!
⚡️هنگامی که حاجتی به خدا داشتی و دوست داری به آن دست یابی بگو:👇
💥لا اِلهَ اِلّا اللهُ الحَلیمُ الکَریمُ لا اِلهَ اِلّا اللهُ العَلِیُّ العَظیمُ سُبحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ اَلسَّبعِ و ما فیهِنَّ و ما بَینَهُنَّ وَ رَبِّ العَرشِ العَظیمِ وَ الحَمدُللّهِ رَبِّ العالَمین اَللّهُمَّ اِنّی اَسئَلُکَ بِاَنَّکَ مَلِکٌ مُقتَدِرٌ وَ اَنتَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ ما تَشاءُ مِن کُلِّ شَیءٍ یَکونُ💥
👈سپس #حاجت خویش را از خدا طلب کن.
📚محاسن برقی صحفه ۳۴
📚بحارالانوار جلد ۹۵ صحفه ۱۵۷
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#فتح و #گشایش
🌹✨ اگر کسی سوره #نصر را هر روز۴۱ مرتبه بخواند از عالم غیب فتح
و گشایشی برای او خواهد شد
📗 بحرالغرائب ۲۰۹
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ذڪر_مجرب_برای_ڪفایت_امور_و_حاجات
💚هر ڪـہ در ڪارے درماندہ باشد یا مهمے دشوار 35 روز روزہ دارد و هر روز 56 بار بخواند حق تعالے آن مهم را بڪفایت رساند و اگر #بیمار خواند 75 بار بخواند حق تعالے #شفا دهد و اگر مدام خواند حق تعالے عمر او را دراز گرداند
🍃🌻یا قَدیمُ تَقَدّمتَ بالقَدَمِ و القَدَمُ فے قَدِمَ قِدمِڪَ یا قدیمُ🌻🍃
📘ڪونوز لااسرار ج 1 ص 119 و 120
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 ویژگی های عجیب آقا #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه)..
#اللهمعجللولیکالفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی_آنلاین_امام_زمان_عج_رو_برا_چی_میخوایی؟_استاد_رفیعی.mp3
3.36M
♨️ #امام_زمان عج رو برا چی میخوایی؟
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #رفیعی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_5773816585751892635.mp3
1.86M
🔸#کیمیای_صلوات
سیری در فضائل بیانتهای ذکر شریف صلوات
🎧 قسمت بیست و دوم
#صلوات
#دعای_مستجاب
#پادکست_مهدوی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا میگویید که بی حجابی موجب غضب خداوند میشه؟ غرب بی حجاب رو ببینید که سراسر نعمت هستند؟
🎤 استاد_رفیعی
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
5.28M
❌فوری فوری❌ مهم
#پانزده_راهکار_عالی برای تقویت طرح پلیس امنیت اخلاقی💪
و جمع شدن بساط بیحجابیها✊
✅ نشر طوفانی ✅
همه جا منتشر کنید
مگهمیشه همه این صوت رو گوش بدن و حرام سیاسی جمع نشه؟⁉️
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😒
پیتزابر اسرائیلی در اصفهان!
حقشونه همین اصفانیا خدمتشون برسن
#وعده_صادق
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
33.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طنز زیبا و جذاب 🎬 #تجاوز +۵۰ !!!
این قسمت فیلتر شکن😂🥴😄😄😄😁😁😉
اگر زدند چرا میسوزن؟؟؟؟😏😏
این دفاعی که ایران عزیز با اون همه م.و.ش.ک و پ.ه.پاد از خودش نشون داد رسماً تجاوز بود😂
#طنز امید و مجید 😂😜
بفرسین برا اونا که محتوای رسانه های دشمن رو دیدن و رنگ به رخ ندارن😏😏
#وعده_صادق
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
شعار مردم اصفهان با دیدن کوادکوپترس:
این چی چی بود آوردین؟
گندشو در آوردین!
کوادکوپترس ارزونیتون ،
قدس رومیگیریم ازتون 💪
#وعده_صادق
☆ــــــــــــــــــــ
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
زندگی در شهر تو زیباترین رویای ماست
همهٔ صحن تو پر از گرمای آغوش خداست
هر کسی که خاک را زر میکند با یک نگاه
خاک درگاه تو بر چشمان زارش توتیاست
زائرانت بی طواف خانهٔ حق حاجیند
مرقدت بیت الحرام هر فقیر و بی نواست
زشت و زیبا ، خوب یا بد در نگاهش درهمند
بر سر این سفره کی فرقی میان بنده هاست؟
ناز کردیم و کشیدی ناز ما را از وفا
قصهٔ معشوق و عاشق در حریمت جا به جاست
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
#زيارت_مختصر_امام_رضا ع👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/132
💌💌💌💌💌💌💌
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دعای_فرج
#سلام_امام_زمانم 😍✋
دیر گاهیست که ما تشنه ی دیدار تو ایم
قد رعنا بنما جمله خریدار تو ایم
گر چه با دست و زبان موجب آزار تو ایم
گل نرگس نظرے ما همگے خار تو ایم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
به رسم وفای هر شب بخوانیم
#دعای_فرج_و
#الهی_عظم_البلاء_رو😍
متن دعا و طریقه خواندن نماز #امام_زمان عج 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/102
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
کاش درد نداشتن تان را
همه حس میکردند
کاش می فهمیدیم که ما
فقط شما را کم داریم
که اگر شما باشید، دیگر غمی نیست!!
و وقتی شما نباشید
هر چیز دیگری هم باشد
باز دنیا دلگیر است ...
▪️یارب فــــرج امام ما را برسان
▫️آن صاحب انتقام ما را برسان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕