eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.9هزار دنبال‌کننده
31.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
سوره مبارکه از کتاب تفسیر یک جلدی مبین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
260-ebrahim-ta-1.mp3
4.47M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
260-ebrahim-ta-2.mp3
5.71M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺° @zohoreshgh ❣﷽❣ ☀️ (ع) 😊 ✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️ ❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨ ✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨ ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 °✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 ویژه 🔺قشنگ ترین واژه دنیا حسین خدا نوشته رو دلم یا حسین خیلی رفیق دارم تو دنیا ولی فرق میکنه رفاقت با حسین حاج 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
😍✋ اے يوسف زهرا، سفرت كے بہ سر آيد بادست تو كے، نخل عدالت بہ سرآيد از پيك صبا، كے شنوم آمدنت را كے بانگ اناالمهديت ازكعبہ برآيد 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
بر لبانـت هر زمانے خنـده پیدا مےشـود☺️ زندگی‌ام بیشتر از پیش زیبـا مے شـود😍 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌱 همہ حــیاے یڪ پسر اینہ ڪہ وقتے نگاهش بہ دخترے میفتہ سرشو بندازہ پایین بگہ میخوام با این چشــما آقامـو ببینم صحیح @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
"سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨یا ارحم الراحمین✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعدازحمدیک بارسوره تین توحیدفلق ناس 👇 جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع . ص 77 . @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
tavassol-mansuri.mp3
5.55M
❣️ با روضه 🕊💌 🎤 حاج مهدی الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج هر سه شنبه به نیت ظهور (عج) دعای توسل می خوانیم بارانی و دلگیر هوایِ بی تو محزون و غم انگیز نوای بی تو برگرد که بیقرارم و بیتابم بیزارم از این سه شنبه هایِ بی تو! تعجیل درظهور مولاعج متن دعا👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/135 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۶۱ او دنبالم تا اتاق اومد.گفت: _حاج آقا رو که میشناسید.بدون حاج خا
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۶۲ با بغض گفتم: _پدرتون خودشون منو با حرفهای تند وتیز اونشب حساس کردند..بهم حق بدید وقتی اسممو شنیدم کنجکاو بشم که چی قراره در موردم گفته شه.نه حاج کمیل من قرار نیست شما رو استنطاق کنم. چون فکر میکنم اگر براتون ارزش داشته باشم خودتون باهام راحت حرف میزنید.. و با حالت قهر به او پشت کردم و در حالیکه آهسته اشک میریختم خوابیدم. او دوباره نفسهاش نامرتب شده بود. همونطوری پشت به من روی تخت نشسته بود.زمانی طولانی گذشت.نه من اشکم بند می اومد نه او تکون میخورد. یکباره سکوت رو شکست. غمگین وافسرده گفت: _حاج آقا از شما بدشون نمیاد فقط یک اتفاقهایی داره میفته که ایشونو نگران کرده. با تمسخر گفتم: _بله امروز نگرانیهاشونو شنیدم ترس از بی آبرویی..ترس از اولاد بد..ترس از.. حرفم رو قطع کرد و با ناراحتی گفت: _اجازه میدید حرف بزنم یا بناست فقط افکار خودتون رو به زبون بیارید؟! اگر بنده رو به صداقت قبول دارید گوش بدید اگرنه که هیچ!! سکوت کردم.گفت: _منم نگران شمام.کل خانواده نگرانتونیم. هرکدوممونم برای نگرانیمون دلیلی داریم.حاج خانوم ودخترها بخاطر شرایط بارداری و ترس وناآرامیهای اخیرتون..حاج آقا بخاطر اینکه میترسند خدای نکرده شما به واسطه ی دوستان نا اهل دوباره متوجه خطر و آسیبی بشید ومن… آب دهانش رو قورت داد..وساکت شد. 🍃🌹🍃 روی تخت نشستم ونگاهش کردم. میخواستم بشنوم نگرانیش درمورد من به چه علته!پرسیدم: _وشما چی؟؟ چرخید سمتم و چهار زانو روی تخت نشست. چشمهاش خیس بود.دستهامو گرفت.اینبار او سرد بود ومن گرم! _نگرانم نتونم حامی خوبی برای شما باشم.من نگرانتونم..هر روز و هر لحظه.. میدونم خدا با شماست ولی من هم وظایفی درقبالتون دارم..من قبلا یکبار تنها شدم..این روزها نگرانم! دارم…کم میارم. 🍃🌹🍃 ناگهان سرش رو پایین انداخت و بلند بلند گریه کرد.من با ناباوری به او که روی تخت ازشدت ناراحتی مچاله شده بود وگریه میکرد نگاه میکردم. تازه میفهمیدم که گریه ی یک مرد چقدر دردناکه!درمیان هق هقش سر بلند کرد و زانوانش رو بغل گرفت: _رقیه سادات خانوم..نگرانی همه هرچی میخواد باشه باشه..من نگران یک چیزم.نگران اینم که شک کنم! به این چشمها ی پاک وزلال و آفتابی شک کنم..این روزها همه چیز دست به دست هم داده تا شما رو از چشم من بندازه.تا منو بترسونه از اعتمادم.من بخاطر این احساس معذبم.از خدای خودم و خودم شرمنده ام. باورم نمیشد که دغدغه ی این روزهای حاج مهدوی چنین چیزی بوده باشه. سرم رو به اطراف تکون دادم و با شرمندگی و تعجب گفتم: _یعنی دیشب بخاطر همین اون حرفها رو زدید؟! بخاطر اینکه فکر میکردید نباید به من شک کنید؟ او سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت: _من از شک میترسم.قبلا هم دچار شک شدم و الهام خاتون نجاتم دادند.. پرسیدم:_ شک به چی؟؟ آهی کشید: _در زمان طلبگی شک کردم به راهی که انتخاب کردم.سختیهای این راه و دروس سنگینش یک طرف،بار مسئولیت کمر شکنش از طرف دیگه دچار شکم کرد.. ولی جرات نداشتم در این مورد به کسی حرفی بزنم حتی به پدربزرگ خدابیامرزم که خودشون مشوق اصلی من بودند. از خدا خواستم یک چراغی، نوری سر راهم بزارن تا تصمیم درست بگیرم! به یک هفته نکشید الهام خاتون مقابل زندگیم سبز شد..او درسهاش از من خیلی عقب تر بود ولی به جدت قسم از من باسوادتر ودانا تر بود.اگه الهام خاتون نبود معلوم نبود عاقبت من چی میشد رقیه جان.. شاید الان طلبه نبودم.یا اگر بودم شاید با این عقیده نبودم.حالا باز هم دارن به شک میندازنم.نپرسید چه کسانی؟! چون این و باید خودم حلش کنم.درد اینجاست که خدا وبنده های خوبش به من همیشه اعتماد کردند. بهم فرصت دادند.من نمیخوام کاری که اونها با من کردند رو از بنده ی خوب و پشیمونش دریغ کنم. 🍃🌹🍃 سرم رو محکم گرفتم!!! وای خدایا او کجا بود و من کجا بودم؟؟ خدایا من واقعا به پاداش کدوم عمل خوبم لایق همسری این مرد بودم؟؟؟ من ماه هاست که فکر میکردم او هم گناه کبیره ای مرتکب شده در حالیکه او بخاطر شک وترس در انتخاب راهش و مسئولیت سنگینش اینقدر دچار عذاب وجدان بود.!!! وای به من!!! وای به من!!! من چقدرباید میدویدم تا به گرد راه او برسم.او تمام اضطرابش این بود که مبادا به من شک کنه!!! حالا نوبت من بود که از بندگی خالص و ناب او سر به سجده بزارم و بلند بلند گریه کنم و با هر اشک از دیده، خدا روشکر کنم بخاطر داشتن چنین مردی.. چه شب معنوی و زیبایی شد امشب.او سرم رو بلند کرد و هردو از پشت پلکهایی که ابرباران زای الهی خیسشون کرده بود همدیگر رو نگاه میکردیم.من پر از شوق بندگی بودم.هم بندگی او هم بندگی خدای او. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۶۲ با بغض گفتم: _پدرتون خودشون منو با حرفهای تند وتیز اونشب حساس ک
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۶۳ _حاج کمیل امشب بهم نشون دادید که هنوز هیج چیزی درمورد شما نمیدونم. میدونم من براتون الهام نمیشم ولی قول میدم اجازه ندم اعتمادتون به من سلب شه..من شما رو دارم حاج کمیل.تا وقتی شما هستی گناه غلط میکنه نزدیکم شه..تو این خونه من فقط صدای بال ملائک رو میشنوم. جایی که شما هستی جایگاه شیاطین نیست.. خیالتون راحت وقتی هم از شما فاصله دارم یادتون ذهنم رو متبرک میکنه. او را محکم در آغوش گرفتم و با ذوق کودکانه گفتم: _وااای خدااایا شکرت..ممنونم بخاطر داشتن چنین مردی. او اشکهاش تبدیل به خنده شد. زد روی شونه ام وگفت: _ای کلک…فردا هم صبحانه با من!! فقط بخاطر همین جمله ت. نگاهش کردم. اشکهامو با عشق و علاقه از صورتم پاک کرد .چشمهای خیسش رو بوسیدم. که کنار گوشم نجوا کرد: _چه حال خوبی دادی بهم دختر!! بریم سراغ یک عشق بازی چهار نفره؟ چشمم رو ریز کردم و با تعجب نگاهش کردم.او با لبخند زیبا ودلفریبش گفت: _من و شما و این کوچولو با اونی که بساط این حال خوب و فراهم کرد. 🍃🌹🍃 دقایقی بعد دو سجاده در اتاقی که عطر خدا میداد پهن بود.و من پشت مردی نماز شب اقامه کردم که هدیه ای الهی بود. سر سجاده بودیم که او با لبخند، نیم نگاهی به طرفم انداخت و تسبیح به دست گفت: _حوصله میکنید خوابی که شب پیش دیدم رو واستون تعریف کنم؟ عجب شب عجیبی شد امشب. من با خوشحالی با زانوهام نزدیکش شدم و گفتم: _خیره..چه خوابیه که صلاح دونستید واسم تعریف کنید؟ او لبخند رضایت آمیزی به لب داشت. گفت: _خوابی که تا حدودی دلم رو روشن کرد! میخوام واستون تعریف کنم تا دل شما هم روشن شه و اینقدر بیهوده از گذشته شرمنده نباشید. دستم رو زیر چانه گذاشتم و با علاقه چشم به دهانش دوختم! گفت: _خواب دیدم در ارتفاع یک  بلندی ایستادم. اونم تک وتنها..پایین پام دره ی عمیق و وحشتناکی بود.خیلی مضطرب بودم واحساس ناامنی میکردم.در اوج نا امیدی کمی اونطرفتر لبه ی پرتگاه چشمم افتاد به خودم..به خودم گفتم: میترسم. چطوری از این جا راه خونه رو پیدا کنم؟ خودم دستش رو برام دراز کرد و گفت:با من بیا.من با اطمینان سمتش رفتم و دستش رو گرفتم.ناگهان او منو به قعر دره هل داد و من با فریاد خدا خدا به ته دره سقوط کردم. همونطور که در حال سقوط بودم شما رو در بالای دره دیدم که دستتونو برام دراز کردید و صدام زدید دستم رو بگیر.من از شما خیلی فاصله داشتم ولی یک نیروی مکنده ی قوی از سمت شما منو به بالا کشید و دستم رو در دستانتون گذاشت. با ذوق دستم رو مقابل دهانم گذاشتم وگفتم: _وااای من تو خواب شما رو ازسقوط نجات دادم؟ او با عشق خندید و گفت: _هنوز تموم نشده سادات خانوم! وقتی دستتونو گرفتم با هم با سرعت هرچه بیشتر به بالا پرواز کردیم.اینقدر این پرواز زیبا و دلچسب بود که میخندیدم و به خودم در پایین با غرور نگاه میکردم.. این شد که صبحش با انرژی از خواب پاشدم و صبحانه آماده کردم. من با شوق پرسیدم: _تعبیرش چیه حاج کمیل؟! او شانه بالا انداخت وگفت: ادامه👇👇
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۶۳ _حاج کمیل امشب بهم نشون دادید که هنوز هیج چیزی درمورد شما نمید
👇ادامه قسمت ۱۶۳ 👆 او شانه بالا انداخت وگفت: _من حتم دارم شما در زندگی من باعث خیر و رحمتی..شاید در خواب خودتون بودید شاید هم جدتون ولی به هرحال منو از شر خودم نجات دادید.تا به امشب این جریان برام شببه یک خواب عجیب وامید بخش بود ولی امشب مطمئن شدم که خداوند با اون خواب دلم رو مطمئن کرد.و بهم فهموند من هرگز تصمیم اشتباهی نگرفتم. من از تعریفهای او غرق غرور شدم و ناخواسته لبم به لبخند وا میشد.نگفتم هر روز که با او صبحانه میخورم روز خوبیست؟! از فردا فقط با او صبحانه میخورم حتی اگر به مدرسه دیر برسم! 🍃🌹🍃 روز بعد با اینکه تا بعد از نماز صبح بیداربودیم و فقط چندساعت خوابیدیم ولی احساس خستگی و خمودگی نمیکردم.دلم میخواست برای صبحانه بیدارش کنم ولی او اینقدر آروم و معصوم خوابیده بود که دلم نمی اومد خوابش رو به هم بزنم.صورتش رو بوسیدم و آهسته کنار گوشش نجوا کردم _خداحافظ عزیزم..نور زندگیم. دوستت دارم. او عمیق خوابیده بود.صدام رو نشنید! دل کندن از او برام سخت بود.احساس دلتنگی و اضطراب با بوسه ی خداحافظی دوباره در جانم رخنه کرد. تسبیح الهام رو از داخل جانماز برداشتم و به مچم بستم. به مدرسه رفتم.در همان ابتدای ورودم به اتاق یکی از دانش آموزان رو دیدم که قبلا چندباری باهم درمورد شهیدان صحبت کرده بودیم.او دختر پاک وبا ایمانی بود که بزرگترین آرزویش شهادت بود. با دیدن من گل از گلش شکفت و سلام کرد. صورتش رو بوسیدم و جوابش رو باخوشرویی دادم و داخل اتاقم هدایتش کردم.در دستش بسته ی کادو پیچ شده ای بود.بسته رو مقابلم گرفت و با خضوع شرمندگی گفت: _ناقابله خانوم. 🚫دوستان عزیز منظور از اقامه ی نماز پشت سر حاج کمیل به معنی اقامه ی جماعت نیست.🚫 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌼.🍃🌼═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👇ادامه قسمت ۱۶۳ #رهایی_ازشب👆 او شانه بالا انداخت وگفت: _من حتم دارم شما در زندگی من باعث خیر و رحمت
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۶۴ _ناقابله خانوم.من تعریف شما رو واسه مادرم خیلی کرده بودم.مادرم رفته بودن کربلا این رو به نیت شما گرفتند. من هیحان زده از این لطف ومحبت او بسته رو گرفتم و با خوشحالی گفتم: _واااای عزیزم ممنونم. مادرت برام سوغات کربلا آورده ومیگی ناقابل؟! او با شرم لبخند زد و گفت: _حق با شماست.. او را بوسیدم و گفتم: _سلام منو به مادرت برسون و بهشون بگو برام خیلی دعا کنند. او گفت: _من و مادرم همیشه برای شما دعا میکنیم. شما هم دعا کنید امتحان امروزم رو خوب بدم. گفتم: _ان شالله همینطور خواهد بود. واو را تا دم در مشایعت کردم.وقتی وارد سالن امتحان شد به اتاقم برگشتم و بسته رو باز کردم. چادر نماز دوخته شده و زیبایی داخل بسته بود. و یک جانماز سبزرنگ که مهرکربلا مثل مروارید داخلش میدرخشید.سوغات رو داخل کیفم گذاشتم و مانیتور رو روشن کردم تا به کارهام برسم. 🍃🌹🍃 مشغول انجام کارم بودم که تلفنم زنگ خورد.حاج کمیل با صدایی خواب آلود سلام کرد.شنیدن صداش اینقدر خوشحالم کرد که ناخواسته لبخند برلبم نشست. _سلام آقای گل خودم.احوال شما؟! او با همان صدای گرفته گفت: _کی رفتید؟ چرا بیدارم نکردید؟ چشمم به مانیتور بود و روحم اسیر حاج کمیل!گفتم: _اینقدر عمیق و زیبا خوابیده بودید دلم نیومد بیدارتون کنم. _دیگه هیچ وقت همینطوری نرید.وقتی چشم باز میکنم و یک دفعه با جای خالیتون مواجه میشم دلم میگیره. در دلم قند که نه کله قند آب شد.گفتم: _رو چشمم حاج کمیل.چشم. _من به فدای اون چشمها که ما رو اسیر کرده.. خندیدم: _خدا حفظتون کنه.. پرسید: _امروز برنامه تون چیه؟ گفتم: _برنامه ی خاصی ندارم.شما کی میخواین برین کلاس؟ گفت: _الان دیگه کم کم آماده میشم برم. لحنش تغییر کرد: _میشه اگر کار خارج از برنامه ای داشتید به من اطلاع بدید؟ با تعجب گفتم: _بله حتما.ولی چطور مگه؟! او خیلی عادی گفت: _دلیل خاصی نداره.شاید بتونم برنامه هامو مرتب کنم بریم بیرون. یادم افتاد که ساعت یازده ونیم وقت دکتر زنان دارم.گفتم: _آهان راستی امروز من وقت دکتر دارم ساعت یازده ونیم او گفت: _بسیار خب.اون زمان من کلاسم.وگرنه میومدم دنبالتون با هم میرفتیم.ولی قول میدم زود خودم وبرسونم تا بریم یه چرخی بزنیم. فکر کردم که او قطعا میخواد کاری که حاج آقا ازش خواسته رو انجام بده با خنده گفتم: _حاج کمیل، ما با گردش بی گردش مخلص شماییم. او هم با لحن من گفت: _ما بیشتررر.مزاحم وقتتون نمیشم.در امان خدا. 🍃🌹🍃 امروز پراز انرژی و شادی بودم وحتی درصدی فکر نمیکردم که اون روز حادثه ی بدی متوجهم بشه.با اینکه بخاطر پایان سال تحصیلی کارهای عقب افتاده زیاد داشتم ولی کارهام با سرعت سرو سامون گرفت و به سمت مطب حرکت کردم. 🍃🌹🍃 در راه تلفنم زنگ خورد.نسیم بود.جواب دادم:_سلام نسیم جان! او با صدای افسرده ای سلام گفت. پرسیدم: _خوبی؟! مامانت بهتره؟! با بغض گفت: _بابام داره از بیمارستان میارتش اینجا. من نمیدونم واقعا چیکار کنم.میگه حالش بده.عسل..عسل من خیلی میترسم. دلداریش دادم: _نگران نباش نسیم جان.ان شالله ازش پرستاری میکنی بهش محبت میکنی بهتر میشه. او با گریه گفت: _اگه ازت یه خواهشی کنم نه نمیاری؟! گفتم:اگه کاری از دستم بربیاد حتما. او گفت: _میشه بیای اینجا ..اون اگه تو رو ببینه خیالش از جانب من راحت میشه.تو سرو شکلت درست وحسابیه.واقعا شبیه مومنایی ولی من هنوز نتونستم مثل آدمیزاد لباس بپوشم.تو روخدا بیا..خیلی تنهام.خیلی دلم گرفته. و شروع کرد به گریستن!نمیدونستم باید چیکار کنم و چطوری بهش نه بگم. گفتم: _نسیم جان من الان وقت دکتر زنان دارم. نمیدونم کارم چقدر اونجا طول بکشه.هروقت ویزیت شدم میام. با حسرت گفت: _ای باباا.بیخیال خواهر..میدونستم نه میشنوم. خودتم میدونی این حرفها بهونست. تو دوست نداری با من بگردی. حقم داری.من برات دردسرم.آبرو تو میبرم..من کاری کردم که اگر خودتم بخوای نمیتونی بهم اعتماد کنی.. آدمهایی مثل من هیچ وقت نمیتونن تغییر کنن.. خدافظ برای همیشه… و تماس قطع شد.. من حیرت زده از رفتار او دوباره شماره رو گرفتم.چندبار زنگ زدم تا بالأخره جواب داد.با ناراحتی گفتم: _این چه رفتاریه دختر؟ چرا واسه خودت میبری ومیدوزی؟! من که گفتم بعد از اینکه کارم تو مطب تموم شد یه سر با حاج کمیل میام دیدنت. او با پوزخند تلخی گفت: _من میخواستم باهات تنها باشم. میخواستم باهات درددل کنم.مامانم ببینتت.تو با شوهرت بیای میخوای زود برگردی خونه ت.من میدونم شوهرت از من خوشش نمیاد..فکر من نباش.برو زندگیتو کن.منم خدایی دارم. دلم براش سوخت.او چقدر مظلوم و درمانده شده بود.دوباره یاد خودم افتادم! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇
آیت الله بهجت (ره) : 🔸اگر میخواهید درکارتان نیفتد و موفق شوید تا میتوانید استغفار کنید . اگر اثر نکرد ، جواب گویش من عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر خاص 🔸با اون ذکر خاص نجات میابی، هر ذکری مناسب حال و وقت باید ملاحظه کنی نه مطلق ذکر، مثلا فقیر یاشافی میگی مناسبت نداره بگو یارزاق، مریض یارزاق بگی نه باید یاشافی بگی. 📚آیت الله بهجت عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔶مزایای خواندن همراه داشتن ایمنی در سفر دفع همه آفات برای رفع فقر و کمک الهی از غیب رفع ترس در تنهایی در هنگام خواب باعث می شود خداوند فرشته ای نگهبان و محافظ بگمارد تا صبح سلامت بمانی. رفع درد چشم دور شدن شیطان رفع هم و غم شفای مریض زیاد شدن نور چشم برکت مزرعه و رونق گرفتن کسب زیاد شدن حافظه آسان شدن مرگ حفظ مال و جان 🌟امام رضا (ع) فرمود:که پیامبر(ص) فرموده اند: که هرکسی آیت الکرسی را صد بار بخواند، مثل کسی است که خداوند را در تمام عمر خود، عبادت و بندگی کرده است. وقت غروب ۴۱ بار آیه الکرسی را بخوانی حاجت‌روا می‌شوی ۰ ( ۴۱ بار تا علی العظیم بخوان یعنی یک آیه) مجرب است و برای رفع هم و غم؛ شفای مریض؛ درمان درد؛ رحمت خداوند و زیاد شدن نور چشم آیه‌الکرسی را مدام بخوانید. اگر فواید آیه الکرسی را بدانید حاضرید هر ساعت یکبار آن را بخوانید. عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
آرام کردن فرد ✨ برای کسانیکه دارند ایه ی ۱۱۵/سوره انعام را ۴۰ مرتبه بخوانید و به آن شخص بدمید و یا ۴۰ مرتبه به خوراکی(شیرینی ویا هر چیز شیرین) بخوانید وبدمید وبدهید شخص مورد نظر بخورد . تا ان شاءالله و به خواست خدا مهربان گردد (وتمت کلمت ربک صدقا...(تا) وهو السمیع العلیم) 🔮 امام صادق (ع) می فرمایند :در گوش کسی که بداخلاق است  اذان بگویید عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌟 در كارهاى بسته 🔸در خواص القرآن آمده: برای باز شدن کارهای ک کسی که در کارش فرومانده و متحیر مانده : 🌹خواندن آیه 186سوره بقره🌹  باعث گشایش در کارها گشایش روزی و نجات هم و غم موثر می باشد بسیار مجرب است ✨و اذا سئلک عبادی انی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبو لی فلیومنو بی لعلهم یرشدون✨       عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👈ختم سوره ذاریات 🔸امام صادق ع فرمودند:  هرکس این سوره را بخواند و‌مداومت کند خداوند زندگیش را اصلاح می کند و معیشت و زندگی شامل و مسئولیت های زندگی و‌کارهای روزمره می شود. هرکس بخواهد زندگیش مدیریت شود از خواندن این سوره غافل نشود . تا قبل از ازدواج بخواند به نیت ازدواج و وقتی ان شاالله ازدواج کرد بخواند برای مدیریت شدن زندگیش. 📚خواص ایات عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕