ندای قـرآن و دعا📕
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۱۰۵ و ۱۰۶ مامان نگاهی به بابا کرد بابا ب
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
🌿 #عشق_پاک
🌟قسمت ۱۰۷ و ۱۰۸
صبح با صدای بابا چشمامو باز کردم
_پاشو حسنا محسن اومده دنبالت!
انقدر خوابم میومد که متوجه نشدم بابا چی گفت صدای محسنو شنیدم که بالای سرم ایستاده دارم خواب میبینم!
اومدم جابه جا بشم دیدم نه انگار واقعا خود محسن سریع از جام بلند شدم و نشستم
_به به سلام علیکم خانوم خواب آلود ساعت خواب؟
_وااای سلام محسن ببخشید نمیدونم چرا انقدر خوابم برد!
_فدای سرت پاشو آماده شو صبحانه بخور که کلی کار داریما!
_چشم
لبخندی زدم و از روی تختم بلند شدم.و آماده شدم و از مامان و بابا و فاطمه خداحافظی کردیم و رفتیم!
_خب خانوم اول بریم کارت عروسیمونو سفارش بدیم و بعد بریم کجا؟
ادامه حرفش گفتم:
_خونهههههه
_عا باریکلا
هردو خندیدیم
رسیدیم دست محسن و گرفتم و رفتیم داخل یه خانومی اومد جلو و مدل های کارت ها رو نشون داد.
اولین کارتی که آورد خیلی چشممو گرفت به محسن نگاهی کردم و گفتم:
_این خیلی قشنگه!
لبخندی زد و گفت:
_اره خیلی
خانومه که دید چی میگیم گفت
_عزیزم عجله نکن مدل های به روز ترم داریم
رفت و چندتا مدل دیگه آورد اما باز من فقط همون به دلم نشسته. محسنم نگاهم کرد و گفت:
_کدومو؟
_همون اولیه!
خانومه باز گفت
_عزیزم این کار به روز تریه اونی که شما انتخاب کردید خیلی مثل این جدید نیست
محسن گفت:
_خانومم چشمش همینو گرفته همینو میخوایم کجا سفارش بدم؟!
_چی بگم دیگه سلیقه شماست!
محسن با لحن خیلی جدی گفت:
_کجا باید سفارش بدم؟
راهنمایی کرد و رفت
بالاخره به تعداد مهمون ها کارت رو سفارش دادیم و دوتا کارت هم اضافه تر از تعداد محسن سفارش داد! از مغازه بیرون اومدیم پرسیدم!
_محسن!
_جانم؟..
_چرا دوتا اضافه تر سفارش دادی؟
_حالا بعدا میگم بهت!
_عههه همین حالا بگو!
_بزار کارتها که رسید دستمون چشم به روی چشم..
دیگه اصرار نکردم چون میدونم که بی فایده است. رفتیم خونه محسن ماشینو پارک کرد و رفتیم داخل
_خاله خونه نیست؟
_نه صبح رفت خرید!
محسن کلید رو گرفت جلوم و گفت:
_برو خونه تا من برم طی و جارو و دستمال بیارم!
کلیدو ازش گرفتم و چشمکی زدم و رفتم بالا درو باز کردم با ذوق نگاه به دور تا دور خونمون کردم نور گیر خیلی خوبی داره پنجره ها هم از بالا تا پایینن حتی توی آشپزخونه هم پنجره است!
در اتاق ها رو باز کردم و توی ذهنم جای تخت خواب و آیینه رو مشخص کردم توی همین افکار بودم که صدای زنگ اومد از اتاق اومدم بیرون و از چشمی در نگاه کردم محسن بود!
درو باز کردم نگاهی به سر تا پاش انداختم. خندید و گفت:
_چیه! لباس کار پوشیدم دیگه!
خیلی قیافش باحال شده بود دستمال به سرش بسته بود و لباسای کهنه پوشیده بود! همینطور هاج و واج نگاهش کردم گفت:
_عه ببخشید خانوم اشتباه اومدم!؟
خندیدم و گفتم:
_بستگی داره براچی اومده باشی برای پس گرفتن دلتون یا؟...
خندید و گفت:
_نه اونکه اصلا قابل شما رو نداره فعلا دنبال کار میگردم!
از سر راه کنار رفتم داخل خونه شد و روی اپن نشست و به خونه اشاره کرد و گفت:
_ظاهرا قراره امروز خیلی بهمون خوش بگذره هوم؟!
رفتم کنارش و دستمالو دادم دستش و گفتم:
_بلههه چه خوشیم بگذره بفرمایید پنجره هارو تمیز کنید!
خندید و گفت:
_گفتم قراره خوش بگذره ولی نه انقد خوشی زیاد که!
👈 #ادامه_دارد....
رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
#عشق_پاک
✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖.🍂.💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
ندای قـرآن و دعا📕
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۱۰۷ و ۱۰۸ صبح با صدای بابا چشمامو باز کر
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
🌿 #عشق_پاک
🌟قسمت ۱۰۹ و ۱۱۰
با کمک همدیگه خونه رو تمیز کردیم. محسن پنجره ها رو دستمال میکشید منم توی کابینت ها رو تمیز کردم و کل خونه رو به کمک هم درست کردیم کارهای راحت رو میداد من انجام بدم سختها رو خودش!
بالاخره بعد از تموم شدن کارها با خستگی به کل خونه نگاه کردیم از تمیزی برق میزد! به محسن نگاهی کردم و خندیدم و گفتم:
_ایوووول چقد کارگرمون خوب کار کرد!
خندید و گفت:
_نوکر حاج خانوم!
_خب حاج اقا شما تا یکم بشینید من برم براتون چایی بیارم خستگیتون در بره!
رفتم پایین خاله کنار پذیرایی خوابش برده بود آروم رفتم دوتا استکان برداشتم و چایی ریختم و نبات هم گذاشتم کنار سینی و رفتم بالا.
محسن کنار پذیرایی دراز کشیده بود رفتم جلو و گفتم:
_عه اینو از کجا آوردی؟
_از حیاط اوردم یکم استراحت کنیم چی آوردی برامون خانوم؟
لبخندی زدم و گفتم:
_چایی!
خندید و گفت:
_به به دست شما درد نکنه!
_قربان شما
کنار محسن نشستم و چایی رو خوردیم و یکم دراز کشیدیم خوابمون برد از خستگی. چشممو باز کردم دیدم همه جا تاریکه و هیچی پیدا نیست!
نشستم و نگاه به محسن کردم خواب بود! بلند شدم و چراغ ها رو روشن کردم که محسن بیدار شد
_حسنا کجایی؟
از راه رو اومدم بیرون و گفتم:
_اینجام!
_ساعت چنده.؟
نگاهی به گوشیم انداختم
_ساعت نُه و نیم
_اوه چقدر خوابیدیم
بلند شدیم و محسن حصیر رو جمع کرد و منم سینی چایی رو برداشتم و رفتیم پایین محسن آروم چند ضربه به در زد و رفت داخل.
حسن اقا روی مبل دراز کشیده بود با دیدنم بلند شد و نشست! رفتم جلو و دست دادم بهش و خاله از آشپزخونه گفت:
_اومدید؟
محسن گفت:
_بله مامان جان!
_بیا عزیزم منتظر بودیم تا شام بخوریم
سینی رو بردم توی آشپزخونه و کمک خاله ترشی ها رو توی ظرف ریختم و سفره رو آماده کردیم و چیدیم. حسن اقا گفت:
_خب به سلامتی امروز خونه رو تمیز کردید؟
محسن لقمشو قورت داد و گفت
_بله دیگه تمیزش کردیم پس فردا جهیزیه رو بچینن!
_مبارک باشه
_ممنون بابا جان
سفره رو جمع کردیم و به محسن گفتم دیگه دیره و برم خونه با حسن آقا و خاله خداحافظی کردم و رفتم خونه. با محسن خداحافظی کردم و رفتم درو باز کردم و رفتم داخل.
فاطمه لبخند به لب داشت و گفت
_خب خب خوبه ماشاالله همیشه هم بیرونی بزار نوبت منم میشه!
+باشه شما خواستگار نپرون برید بیرون
_دیگه نمیپرونم
+عههه جواب دادی؟
_حالا دیگه!
+خیلی بدی برو نبینمت
خندید و گفت:
_باشه باشه میگم اره قبول کردم
جیغ زدم و پریدم بغلش
👈 #ادامه_دارد....
رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
#عشق_پاک
✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖.🍂.💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
#سوره_درمانے
✨جهت سربراهی #اولاد
🌹امام صادق ع
هرکس.باایمان سوره ی مبارکه"صف"را ۱۰۷ بار با نیت خالص وتوجه بخدا بخواند
فرزندانش مطیع و فرمانبردار او میشوند
📚خواص آیات قران ص173
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#رفع_کدورت میــان
دو طایفه یا دو شخص
✍🏻به جهت تسخیر قلوب میان دو طایفه یا دو شخص که #کدورت دارند وضو بسازد و دو رکعت نماز به همین نیت بخواند در رکعت اول بعد از حمد یک بار و بعد از سوره هفت مرتبه این دعا را بخواند و آن شخص چنان مسخر گردد که تصور آن را نتوان کرد به تجربه رسیده است
عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَاللَّهُ قَدِيرٌ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ
اَللهُمَ لِیِّن لی قَلبِ > فلانبنفلان < كَما لَیِّنتَ الحَدیدَ لِداوُد و سَخِّر لی قَلبَهُ کَما سَخَّرْتَ لِسُلَيْمانَ جُنُودَهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ
منبع : سر المستتر ص ۹۶ و ۹۷
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#مطیع_شدن_زن
✍🏼 اگر این آیہ را بر
قطعه نانے نوشتہ
و به زن سرڪش
دهند تا بخورد
ان شاءالله تعالۍ
آن زن مطیع و فرمانبردار گردد
🍃آیہ ۱۴۲ سوره انعام🍃
📚منبع:
📋عشق و محبت ،ص۹۸
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#خواص_سوره_های_قرانی
🍃حاجت روایی در #امرخاصومهم
🌸برای طلب حاجت درامورمهم
ابتدا نیت کند وصدقه بدهدو
🍃سوره فلق رابه همان
نیت تارواشدن #حاجت
🌸روز7 #مرتبه قرائت کند
📚درمان با قرآن
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#زیادی_رزق
✳️اگر کسی این دو آیه را نقش کند در لوح و در دیوار خانه یا دکان خود نصب کند یا بر کاغذی با نیت خالص و توجه به خدا و معنی آن بنویسد و در میان متاع خود نهد
👈 اسباب #رزق او به سهولت مهیا شود و منابع و منافع بسیار یابد .
📖آِیات ۱۹ و ۲۰ سوره حجر :
وَالأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ شَيْءٍ مَّوْزُونٍ
وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ
📚خواص آیات قرآن کریم ص ۹۹
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#نمازی_بسیارمجرب_روایت_شده
#ازامام_صادق_برای_حاجات
💯✍🏻ابی بصیر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که حضرت فرمود: « کسی که حاجتی بخداوند دارد و خواستار برآورده شدن آن هست پس چهار رکعت نماز با فاتحة الکتاب و سوره انعام بخواند و پس از نماز هنگامی که ازقرائت آن فارغ شد بگوید.
« یا کریم، یا کریم، یا کریم، یا عظیم، یا عظیم، یا عظیم، یا اعظمُ من کلُّ عظیم، یا سمیعَ الدُّعاءِ، یا من لا تُغَیّرُهُ الایّامُ و اللّیالی، صلّ علی محمدٍ و آل محمد، وارحَم ضعْفی و فقری وَ فاقَتی وَ مسْکَنَتی، فانّکَ اَعْلَمُ بها منّی، و انت اعلمُ بحاجتی، یا من رَحِمَ الشیْخَ یعقوب، حین رَدَّ علیه یوسفُ، قرّةَ عَیْنِهِ، یا منْ رَحِمَ ایّوبَ بعد حُلُولِ بلائهِ، یا من رحم محمداً وَ منْ الْیُتْمِ آواهُ، وَ نَصَرَهُ علی جبابرةِ قریشٍ وَ طَواغیتها، وَ امْکَنَهُ منهم، یا مُغیثُ، یا مُغیثُ، یا مُغیث»
مکرر آن را می گویی. قسم به خدایی که جان من در دست قدرت اوست اگر خدا را به این نام ها بخوانی و سپس تمامی حوائج خود را از او بخواهی به تو عطا خواهد فرمود. ان شاءالله
📚تفسیر البرهان
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#جلب_محبت_همسر
🖊 اگر کسے سوره یوسف را
خالصانه بنویسد و در جامه پاک
بپیچد و با خود بدارد حلال را با
او الفتی ایجاد شود ••❥
📚 خواص آیات قرآن ۹۲
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 راه میانبر دوستی با امام زمان
🔵 از دو مسیر می توان به صورت ویژه به امام زمان (عج) نزدیک شد
🎙 #استاد_عالی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 دعا و استغاثه میتواند وقایع تلخ نزدیک ظهور را تغییر دهد!
#استاد_شجاعی
منبع #استوری : جلسه ۳۹ از مبحث «انسان شناسی در آئینه صحیفه سجادیه»
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ظهور و بداء.mp3
6.16M
🎙️#پادکست
✍ بازوهای منطقهای در جریان ظهور
💢 سفیانی، نشانهای ثابت برای فهم جغرافیای ظهور
* بداء چگونه حاصل میشود؟
📌برگرفته از جلسات « منطق و منطقه ظهور»
#نیمه_شعبان #مقاومت #سفیانی #وعده_صادق #ظهور #میلاد_امام_زمان
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕