eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.8هزار دنبال‌کننده
31.1هزار عکس
6.3هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۷۰ _به به! چشم و دلم روشن! دیگه کارت به جایی رسیده که میای
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۷۱ مهیا از شنیدن این حرف، دلش به درد آمد... _یعنی چی جاموندید؟! شهاب، نگاهی به عکس انداخت.... مهیا احساس میکرد، که شهاب درگذشته سیر می کند... _این عملیات، به عهده ما دو تا بود،نقشه لو رفته بود... محاصره شده بودیم... اوضاع خیلی بد بود...مهماتمون هم روبه اتمام بودند... مسعود هم با یکی از بچه ها مجروح شده بودند! شهاب نفس عمیقی کشید....مهیا احساس می کرد، شهاب از یادآوری آن روز عذاب می کشید! _میخواستم اول اون رو از اونجا دور کنم، اما قبول نکرد. گفت: اول بچه ها... بعد از اینکه یکی از بچه ها رو از اونجا دور کردم تا برگشتم که مسعود رو هم بیارم، اونجا دست دشمن افتاده بود.... مهیا، دستش را جلوی دهانش گرفت؛ و قطره ی اشکی، از چشمانش، بر گونه اش سرازیر شد. _یعنی اون... _بله! پیکرش هنوز برنگشته! شهاب عکس کوچکی از یک پسر بچه را از گوشه ی قاب عکس برداشت. _اینم امیر علی پسرش... مهیا نالید: _متاهل بود؟! شهاب سری تکان داد. _وای خدای من... مهیا روی صندلی، کنار میز کار شهاب، نشست.شهاب، دستی به صورتش کشید....بیش از حد، کنار مهیا مانده بود. نباید پیشش می ماند و با او آنقدر حرف می زد. خودش هم نمی دانست چرا این حرف ها را به مهیا می گفت؟؟! دستی به صورتش کشید...و از جایش بلند شد. _من دیگه برم، که شما راحت باشید. شهاب به سمت در رفت، که با صدای مهیا ایستاد. _ببخشید... نمیخواستم با یادآوری گذشته، ناراحت بشید. _نه... نه... مشکلی نیست! شهاب از اتاق خارج شد. مهیا هم، با مرتب کردن چادرش، از اتاق خارج شد. از پله ها پایین آمد.مهمان ها رفته بودند....مهیا با کمک سارا وسایل پذیرایی را جمع کردند. _نمیخواهی بپرسی که جوابم چی بود؟! مهیا، به مریم نگاهی انداخت. _به نظرت با این قیافه ی ضایعی که تو داری، من نمیدونم جوابت چیه؟! _خیلی بدی مهیا... مهیا و سارا شروع به خندیدن کردند. _والا... دروغ که نگفتم. مهیا برای پرسیدن سوالش دو دل بود. اما، باید می پرسید. _مریم، عموت برا چی اون حرف رو زد؟! _میدونم ناراحت شدی، شرمندتم. _بحث این نیست، فقط شوکه شدم. چون اصلا جای مناسبی برای گفتن اون حرف نبود. مریم روی صندلی نشست.... _زن عموم، یه داداش داره که پارسال اومد خواستگاری من! من قبول نکردم. نه اینکه من توقعم زیاده؛ نه. ولی اون اصلا هم عقیده ی من نبود. اصلا همه چیز ما باهم متفاوت بود. شهاب هم، با این وصلت مخالف بود.منم که جوابم، از اول نه بود. از اون روز به بعد عموم و زن عموم، سعی در به هم زدن مراسم خواستگاری من میکنند. مهیا، نفس عمیقی کشید.... باورش نمی شد، عموی مریم به جای اینکه طرفداری دختر برادرش را بکند؛ علیه او عمل می کرد. کارهایشان تمام شد. مهیا با همه خداحافظی کرد و به طرف خانه شان راه افتاد.موبایلش را روشن کرد، و آیفون را زد. ـــ کیه؟! ـــ منم! در با صدای تیکی باز شد. همزمان صدای پیامک موبایل مهیا بلند شد. پیام را باز کرد. _سلام! مهرانم. فردا به این آدرس بیا... تا جزوه ات رو بهت بدم. ممنون شبت خوش! مهیا هم باشه ای برایش ارسال کرد. و از پله ها بالا رفت... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۷۱ مهیا از شنیدن این حرف، دلش به درد آمد... _یعنی چی جامو
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۷۲ نگاهی به آدرس انداخت. _آره خودشه... سرش را بالا آورد و به رستورانی مجلل نگاهی کرد.موبایلش را درآورد و پیامی به مهران داد. _تو رستورانی؟؟؟ منتظر جواب ماند....بعد از یک هفته چادر سر کردن، الآن با مانتو، کمی معذب بود. هی، مانتویش را پایین میکشید. نمیدانست چرا این همه سال چادر نپوشیدن، او را معذب نکرده بود ولی الآن...!!با صدای پیامک، به خودش آمد. _آره! بیا تو... به سمت در رفت. یک مرد، که کت و شلوار پوشیده بود، در را برایش باز کرد.تشکری کرد و وارد شد. گارسون به طرفش آمد. _خانم رضایی؟! _بله! گارسون، با دست به میزی اشاره کرد. _بله بفرمایید... آقای صولتی اونجا منتظر هستند. مهیا، دوباره تشکری کرد و به سمت میزی که مهران، روی آن نشسته بود، رفت.مهران سر جایش ایستاد. _سلام! مهران، با تعجب به دست شکسته مهیا نگاهی کرد. _سلام...این چه وضعیه؟! مهیا با چهره ای متعجب و پر سوال نگاهش کرد. _چیزی نیست... یه شکستگیه! مهران سر جایش نشست. _چی میخوری؟! _ممنون! چیزی نمیخورم. فقط جزوه ام رو بدید. مهران با تعجب به مهیا نگاه کرد. _چیزی شده مهــ... ببخشید، خانم رضایی؟! _نه! چطور؟! مهران، به صندلیش تکیه داد. _نمیدونم... بعد دو هفته اومدی... دستت شکسته... رفتارت... با دست، به لباس های مهیا اشاره کرد. _تیپت عوض شده... چی شده؟!خبریه به ماهم بگو... مهیا، سرش را پایین انداخت و شروع به بازی با دستبندش، کرد. _نه! چیزی نشده... فقط لطفا جزوه رو بدید. دستش را به سمت مهران دراز کرد، تا جزوه را بگیرد؛ که مهران، دست مهیا را در دستانش گرفت.مهیا، دستش را محکم از دست مهران کشید. تمام بندنش به لرزش افتاده بود.مهران، دستش را جلو برد تا دوباره دستش را بگیرد... که مهیا با صدای بلندی گفت: _دستت رو بکش عوضی! نگاه ها، همه به طرفشان برگشت.مهران، به بقیه لبخندی زد. _چته مهیا...آروم همه دارند نگاه میکنند. _بگزار نگاه کنند...به درک! _من که کاری نمی خواستم بکنم،چرا اینقدر عکس العمل نشون میدی! مهیا فریاد زد: _تو غلط میکنی دست منو بگیری! کثافت! کیفش را از روی میز برداشت و به طرف بیرون رستوران، دوید... قدم های تند و بلندی برمی داشت.احساس بدی به او دست داده بود. دستش را به لباس هایش می کشید. خودش هم نمی دانست چه به سرش آمده بود! وقتی که مهران دستش را گرفته بود احساس بدی به او دست داده بود.با دیدن شیر آبی، به طرفش رفت.آب سرد بود.... دستانش را زیر آب گذاشت. و بی توجه به هوای سرد، دستانش را شست.دستانش از سرما و آب سرد، سرخ شده بودند.آن ها را در جیب پالتویش گذاشت.وبه راهش ادامه داد. نمیدانست چقدر پیاده روی کرده بود؛ اما با بلند کردن سرش و دیدن نوری سبز، ناخوداگاه به سمتش رفت... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
✍ برای کسب سعادت وتوسعه رزق وپایان یافتن بدهی و کلیه امور این دعا را پس از هر نماز ۷ بار بخوان ♦️بسم الله الرحمن الرحیم♦️ ✨ ما شاءَ الله وَ لاحول ولا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ العَلی العَظیم تَوَكَّلْتُ عَلَی الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً و لا وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً✨ 📚 دو هزار دستور العمل مجرب @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
@zohoreshgh ❣﷽❣🍫 آسان شدن امر 🍫 🍰اگر فرد مجردی دوست دارد که ازدواج کند سه روز روزه بگیرد و در هر شب آن پیش از رفتن به رختخواب 21 بار آیات 74 -76 سوره فرقان را بخواند و از خداوند بخواهد تا خواسته اش را برآورده سازد خداوند امر ازدواج او را آسان میکند.🍰 🍫والَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا ﴿٧٤﴾ 🍫أولَئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَیُلَقَّوْنَ فِیهَا تَحِیَّةً وَسَلامًا ﴿٧٥﴾ 🍫خالِدِینَ فِیهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا ﴿٧٦ 🔄 مستدرک الوسائل، ج14، ص211🔄 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
❥◆ تکرار ذکر ﴿ لٰا حَوْلَ وَ لٰا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ﴾ 🌼 موجب رفع بیماری است و مجرب است. 📜 گره گشایی با آیات الهے @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍀 🌹 🍀 🌲 و 🌲 ⬅️ خواندن چهل مرتبه ( سوره مبارکه تکاثر ) در روزهای و عامل و و میشود برای شخص که در باشد 📚رهنمای گرفتان/آیت الله بروجردی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌴 🌴 👈 جهت رسیدن به مقصود این عمل را انجام بده که مجرب است. ⬅️ اول یک دور تسبیــ📿ـــح ✨صلوات✨ بگیرید (یعنی صد مرتبه صلوات بفرستید ) 🔹 سپس ۱۰۰۰ مرتبه بگویید 🌷 ✨ الغالِبُ العَزیزُ ✨ 🌷 سپس صد مرتبه بگویید 🌹🍃و کَفی باللهِ حَسیباً و کَفی بِاللهِ عَلیماً  و کَفی بِاللهِ وَلیّاً و کَفی بِاللهِ شَهیداً مُحَمَِد رَسولُ اللهِ 🍃🌹 📚منبع : منتخب الختوم صفحه ۱۳۲ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
37.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| قسمت پایانی 🎙 آنچه در بدن شما هنگام روزه‌داری اتفاق می‌افتد وقتی که به ۷۲ ساعت یا بیشتر رسیدید در این حالت به دلیل کمبودهای تغذیه‌ای ممکن است سرگیجه و ضعف داشته باشید. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی_آنلاین_تعریف_عید_و_عید_واقعی.mp3
6.75M
🌺 ♨️چرا به عید؛ عید گفته می‌شود؟ 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام استاد 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی_آنلاین_قطره_ای_از_فضائل_و_صفات_حضرت_خدیجه_کبری_استاد_دارستانی.mp3
7.45M
🏴 (س) ♨️قطره ای از فضائل و صفات حضرت خدیجه کبری 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی_آنلاین_جان_محمد_استاد_حسینی_قمی.mp3
3.41M
🏴 (س) ♨️جان محمد (ص) 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی_آنلاین_درس_بزرگ_زندگی_استاد_عالی.mp3
2.74M
🏴 (س) ♨️درس بزرگ زندگی حضرت خدیجه(س) 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
نفس بده که نفس پای این علم بزنم نفس بده که فقط از حسین دم بزنم سرم فدای قدم هات آرزو دارم که سرنوشت خودم را به خون رقم بزنم سرم هوای تو دارد دلم هوای ضریح چه می شود که سری گوشه ی حرم بزنم 🌙 🌷 🌙 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
روزهای حاجت است دوایم به دست توست 💔مادربزرگ! کرب و بلایم به دست توست 🌙 ﴿س﴾🥀 . 🏴🥀 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی آنلاین - دلتنگ حرم - هلالی.mp3
5.25M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃شبای جمعه دلتنگ حرم میشم 🍃به یادم باش 🎙 🌙 🌷 🌙 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Farahmand.Komeil.mp3
30.74M
🌺 مخصوص شب های جمعه☝️☝️ 🎙 👈 متن دعای کمیل👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/51 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/192 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/51 و دعای پر فیض شب جمعه 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/198 برای دستیابی به پست مورد نظر روی لینک کلیک کنید 🌺😍👆👆👆
تشنه ام شد دم لبم گفت حسین از عطش تاکه شدم زار لبم گفت حسین یادلبهای ترک خورده ی سقا کردم به نیابت ز علمدار لبم گفت حسین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ فردوس کجا،حال و هوای حرم تو دیوانه کننده است صفای حرم تو هم بوی نجف آید و هم بوی مدینه هم بوی حسین از همه جای حرم تو 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
حیف از این آقا ڪہ بی یاور میان ما رهاست بر دلش هر دم هجوم غصہ ها و اشڪهاست خوش بہ حال آنڪہ با اخلاص گردد نوڪرش بر لبش گوید دمادم حضرت مهدی ڪجاست.. 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
،روضه ی ناموس خدا من بمیرم که تو راسوی اسارت بردند یازده شد عددماه و دلم بی تاب است که از این روز به بعد قافله بی ارباب است @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
•🌙• •🏴• روضــه‌ے شــام بايد خوانــد •😔• دَخَـلَــتْ زيـــنبُ‌س •✋• شرمنــده •😭• زبانــم لــال بــاد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ •| •| •| @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
YEKNET.IR - monajat - shabe 6 ramezan 1401 - arzi.mp3
3.81M
ویژه 🍃شد بنده پشیمان و خدایش بخشید 🍃هر کس که رسید و زد صدایش، بخشید 🎤حاج 👌بسیار دلنشین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این پست هر شب تکرار می شود یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد ...: 🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻 ( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀 🌺سلامتی امام زمان وتعجیل در ظهورش 🌺