من آمده ام حضرتِ خورشید سلام
در محضرِ تو ای گلِ توحید سلام
لبخند ضریحِ تو مرا درمان است
با حالِ خراب و پُر ز امید سلام
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#سلام_امام_زمانم 😍✋
#یاصاحب_الزمان_عج
ما عاشق بے قرار یاریم همہ
بر درد فراق او دچاریم همہ
از پاے بہ جان او نخواهیم نشسٺ
تا سر بہ قدومش بسپاریم همہ
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
من به قلبم قفل ایمان میزنم
پیش تو دل را به دریا میزنم
تا بگویم رهبرم سید علی
من خودم دشمنت را به خاک میزنم
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مدافع حرم حضرت زینب س نمیتونم باشم ولی مدافع چادر حضرت زهرا س که هستم.
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ذکرروز "سه شنبه"﷽"
"۱۰۰مرتبه"
✨یا ارحم الراحمین✨
✨ای مهربان ترین مهربانان✨
🌙دیگرگناه نمی کنم #آقابیا🌙
#اللهم_عجل_الوليك_الفرج🌻
#نماز_سه_شنبه
✅هرکس نمــازسهشنبه را
بخواندبرایش هزاران شهرازطلا
دربهشت بسازند↯
دورکعت؛
درهر رکعت بعدازحمدیک بارسوره
تین توحیدفلق ناس
#منبع👇
جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع . ص 77 .
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
tavassol-mansuri.mp3
5.55M
#سه_شنبه_های_جمکرانی
❣️ #دعای #توسل با روضه
#امام_زمان_ارواحنا_فداه 🕊💌
🎤 حاج مهدی#منصوری
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
هر سه شنبه به نیت ظهور #امام_زمان (عج) دعای توسل می خوانیم
بارانی و دلگیر هوایِ بی تو
محزون و غم انگیز نوای بی تو
برگرد که بیقرارم و بیتابم
بیزارم از این سه شنبه هایِ بی تو!
تعجیل درظهور مولاعج #۱۴صلوات
متن دعا👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/135
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۸۳ بعد از یک ساعت دردودل با زهرا،... از زهرا ومادرش خدا
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۸۴
گوشی را با عصبانیت روی تخت پرت کرد و نگاهش را به ساعت سوق داد...ساعت پنج و نیم بامداد بود ولی شهاب تماسی نگرفته بود و مهیا به شدت نگران و ترسیده بود....
آشفته روز تخت نشست...
و از استرس ناخون هایش را می جوید با صدای گوشی، مهیا سریع گوشی را برداشت اما با دیدن پیامی از مریم ناخوداگاه قطره اشکی بر روی گونه هایش سرازیر شد ،...
پیام را خواندوآهی کشید
"مهیا خبری نشد دارم از نگرانی میمرم "
مهیا پشیمان شده بود و خود را سرزنش کرد که چرا به مریم موضوع را گفته بود واو را هم بی قرار کرده بود،...
سریع برایش تایپ کرد
_"نه هنوز"
و گوشی را روی تخت انداخت.
با پیچیدن صدای اذان لبخند غمگینی زد، سریع وضو گرفت و سجاده اش را پهن کرد و دورکعت نمازش را خواند کنار سجاده اش دراز کشید و به اتاق تاریک خود نگاهی انداخت...
همیشه اتاقش او را سرحال می کرد اما الان این اتاق برای او دلگیر بود.آنقدر خسته بود که از خستگی زیاد چشمانش گرم خواب شدند..
****
با صدای موبایل از خواب بیدار شد، با فکر اینکه شهاب باشد باز هم به سمت گوشی رفت اما تماس بی پاسخ از مریم بود، دیگر تحمل نداشت ساعت ۱۰ شده بود اما خبری از شهاب نبود،
حتما باید به محل کار شهاب می رفت شاید خبری داشته باشند،سریع اماده شد و به طرف آشپزخانه رفت صبح بخیری گفت و بر روی صندلی نشست...
با اینکه سفره را جمع کرده بودند اما مهلا خانم دوباره برای مهیا صبحانه را اماده کرد.
مهیا دستی بر گردنش کشید که از درد چشمانش را بست،اثرات خوابیدن روی زمین بود اما این درد برایش اهمیتی نداشت...
فقط میخواست سریع صبحانه از بخورد و برود تا شاید خبری از شهاب باشد،
صدای رادیوی کوچکی که مهلا خانم در آشپزخانه گذاشته بود در فضای کوچک آشپزخانه پیچیده بود،
مهیا لیوان چایی اش را برداشت وارام ارام چایی اش را می نوشید... که با صدای مجری که اخبار روز را میگفت...
لیوان را روی میز گذاشت و شوکه به چشمان نگران مادرش خیره شد
ـــ 5شهید پاسدار... وچند زخمی... در عملیات آزادسازی در سوریه... در این باره و برای اطلاعات بیشتر در خصوص این خبر در خدمت سردار ...
مهیا دیگر چیزی نمی شنید...
و فقط جمله پنج شهید پاسدار در ذهنش میچرخید و اسم شهاب را آرام ریز لب زمزمه می کرد
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۸۴ گوشی را با عصبانیت روی تخت پرت کرد و نگاهش را به ساعت
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۸۵
مهیا سریع از جایش بلند شود و به طرف در دوید...سریع کفش هایش را پا کرد از پلهها پایین رفت و توجه ای به صداکردن های مهلا خانم نکرد.
نگاهی به در باز خانه شهاب انداخت دو تا ماشین بودند...
و دلش فشرد شد که نکند خبری شده؟نکند اتفاقی برای شهاب افتاده که همه به خانه ی شهاب آمدند ؟
سریع وارد خانه شد..
همه در حیاط نشسته بودند ،با دیدن شهین خانم که درآغوش مریم گریه می کرد دیگر نایی برای ایستادن نداشت،پس آن ها خبر را شنیدند، اشک هایش بی مهابا بر روی گونه هایش سرازیر می شدند
محمد آقا اولین نفری بود که متوجه حضور مهیا شده بود که با نگرانی صدایش کرد:
ــ مهیا دخترم
با صدای محمد آقا همه با نگرانی به مهیا نگاه کردند حتی شهین خانم از آغوش مریم جدا شد و با چشمان اشکی به مهیا خیره شد ،
سارا متوجه حال بد مهیا شد سریع به سمتش رفت و دستش را گرفت و کمکش کرد که بشیند...
اما مهیا دستش را پس زد و به روبه روی شهین خانم زانو زد و با چشمون اشکی و لبان لرزون خیره به چشان بی قرار شهین خانم زمزمه کرد:
ــ شهاب...
نمی توانست چیزی بگوید اما باید میپرسید
ــ شهین جون شهابم کجاست
نتوانست جلوی خودش را بگیرد بلند شروع به هق هق کرد که باعث شد شهین خانم بی تاب تر شود و اورا همراهی کند؛
_چرا گریه میکنید ،مگه چیزی شده؟اخبار گفت پنج تا پاسدار شهید شدند نگفت که...
نتوانست ادامه دهد و سرش را پایین انداخت و اجازه داد هق هق اش دل همه را به درد بیاورد
با حرف هایی که میزد میخواست هم دل خودش و هم شهین خانم را آرام کند اما ان حس بدی که گوشه ی دلش رخنه کرده بود و اورادر چشمان شهین خانم هم می دید را چه می کرد؟
مگر احساس یک مادر اشتباه می کرد؟؟
***
_ بیا عزیزم ،بخور
مهیا به لیوان اب قندی که در دستان سارا بود نگاهی انداخت و زمزمه کرد:
ــ نمیخوام
صدای شهین خانم که از شدت گریه گرفته بود به گوشش رسید:
ــ بخور عزیزم ،بخور مهیا رنگت پریده بخور مادرم
مهیا لیوان را از دستان سارا گرفت و ارام به لب هایش نزدیک کرد و در همان حال به صحبت های سارا که سعی در ارام کردنش بود گوش میداد
ــ عزیزم شما که هنوز چیزی بهتون نگفتن، همینطور زود زانوی غم بغل کردید ،مگه فقط شهاب تو اون عملیان بوده؟؟... کلی پاسدار و نیروهای دیگه
مهیا کمی ارام گرفته بود اما این آرامش طولی نکشید که با شنیدن صدای آیفون و تصویر چند مرد غریبه با لباس نظامی بی حال بر روی مبل نشست و چشمانش را محکم بر روی هم فشار داد و با خود تکرار می کرد:
ــ اگر چیزی نشده پس اینا اینجا چیکار میکنن؟؟
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۸۵ مهیا سریع از جایش بلند شود و به طرف در دوید...سریع کف
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۸۶
آرام چشمانش را باز می ڪند ،به اطراف نگاه می اندازد تا شاید یادش بیاید کجاست؟
با دیدن سِرم وصل به دستش و تختی که روی آن خوابیده بود ،کم کم همه ی اتفاقات که رخ داده را به یاد می آورد.
حرف های سردار هنوز در گوشش می پیچید ،اشک هایش روی گونه های سردش سرازیر شد!!باورش نمی شد ،شهاب به او قول داده بود برگردد اما ....
سارا و مهلاخانم وارد اتاقش شدند، مهلا خانم با نگرانی به صورت رنگ پریده ی دخترکش نگاهی انداخت،آه عمیقی کشید و دستی بر موهای مهیا ڪشید،مهیا با گریه مقطع گفت:
_دیدی دیدی مامان شهاب ،شهاب بهم قول داده بود برگرده اما،... اما.... مامان تنهام گذاشت
مهلاخانم اشک هایش را پاک کرد و با نگاهی غمگین به دخترکش خیره شد و آرام زمزمه کرد؛
ــ مادر هنوز که چیزی نشده؟چرا اینقدر به دلت بد راه میدی؟به جای توکل به خدا نشستی گریه میکنی ؟
ــ مامان نشنیدی سردار چی گفت؟از شهاب خبری نیست. یعنی شهاب برنگشته
مهیا با صدای بلند هق هق می کرد،
سارا با نگرانی سعی در ارام کردنش می کرد ،اما مهیا احساس می کرد دیگر پایان راه است و دیگر شهاب را در کنار خودش ندارد.
در باز شد و پرستار وارد اتاق شد و شاکی گفت:
ــ قرار بود اذیتش نکنید،شما حالشو که بدتر کردید،لطفا بیرون باشید
و سریع آرامبخشی به سِرم زد و سارا ومهلا خانم را از اتاق بیرون برد .
مهیا دیگر هق هق اش آرامتر شده بود، احساس می کرد که چشمانش کم کم بسته می شدند،هرچقدر می خواست مقاومت کند اما دیگر نتوانست و چشمانش بسته شد...
****
سردار به خانه شهاب آمده بود و اتفاق تلخی که همه را نگران کرده بود چه دوستان چه همکاران شهاب،را با خانواده شهاب درمیان گذاشت... که مهیا و شهین خانم را، راهی بیمارستان کرده بود،
شهاب بعد آن شب که عملیات با موفقیت انجام شده بود اثری از او نبود، رزمندههایی که همراه آن بودند ،گفته بودند که؛
شهاب همراه گروه اول که شش نفر بودند وارد منطقه شده بودند و دیگر او را ندیده بودند،... و وقتی سراغ آن پنج نفر را گرفتند ،خبر شهادت آن ها را خبر دادند.
هیچ خبری از شهاب نبود ،...
نه جسدی که بدانند شهید شده ،
نه خبری که شاید اسیر شده باشد ،
و تنها یک جمله به همه گفته می شود
"شهاب مفقود شده"...
و از آن صحبت های سردار سه روز گذشته بود... اما خبری از شهاب نبود....
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
#دعای_حضرت_یعقوب(ع)
برای #رفع #غم امدن #غایب و #مسافر
این دعا برای رفع غم و تعجیل فرج و آمدن غایب یا آمدن مسافر اثر عجیبی دارد و حضرت یعقوب(ع) بعد از خواندن این دعا بوی پیراهن یوسف به مشامش رسید...
✨یا حَسَنَ الْصُّحْبَهِ یا کَریمَ الْمَعْرِفَهِ یا خَیْرَ اِلهٍ أئْتِنی بِرَوْحٍ مِنْکَ وَ فَرَجٍ مِنْ عِنْدِکَ یا منْ لا یَعْلَمُ کَیْفَ هُوَ اِلاّ هُوَ یا مَنْ سَدَّ الْهَواءَ بِالسَّماءِ وَ کَبَسَ الْأَرْضَ عَلَی الماءِ واخْتارَ لِنَفْسِهِ اَحْسَنَ الأَسْماءِ اِئْتِنی بِرَوْحٍ مِنْکَ وَ فَرَجٍ مِنْ عِندِکَ✨
📚ختوم و اذکار، جلد اول، صفحه265
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📝 #قوت #حافظه
👈 هر کس آیه285 سوره بقره
🍂 ( امن الرسول ) 🍂را بر ظرف پاکی با زعفران بنویسد ✍و با آب چاه
( آب چاه همین آبهای درون لوله هاست که تصفیه شده نیز می باشد ) شسته هر صبح ناشتا بیاشامد قوت حافظه اش باذن الله
بسیار خوب خواهد شد.
🌹🍃 آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن
رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ
مَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ
بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَقَالُواْ سَمِعْنَا
وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ 🍃🌹
📚کشکول سیاح ج 2 ص252
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#بـہ_جهت_ڪفایت_امور_مهم
🔆 گفتـہ اند بـہ جهت ڪفایت امور مهم دو رڪعت #نماز هدیـہ بـہ حضرت رسول صل اللـہ علیـہ و آلـہ بگذارد
♨️ و در هر رڪعتے حمد و سورہ اے بخواند
♨️ و بعد ازآن دہ مرتبـہ صلوات بفرستد
♨️ و سیصد مرتبـہ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ بگوید
📚 گوهر شب چراغ ج 1 ص 265
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#براے_بدست_آوردن_آنچـہ_ڪـہ_گمانش_را_نمےڪنید
🍡جهت بزرگے و #عزت و طلب جاـہ و الفت دل ها و فراخے روزے و هر آرزویے ڪـہ دارید هر روز 1001 بگویید :
✨آیـہ 19 سورہ شورے✨
🌿🍇 اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِيُّ العَزِيزُ 🍇🌿
➿ آنچـہ مقصودتان باشد زودتر از آنڪـہ گمان ڪنید بشما عنایت مے گردد
📚 هزار و یڪ ختم ص 285
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#جهت_جلاے_قلب
🔆 هر ڪس 40 روز هر روز 16650 مرتبـہ ذڪر شریف البصیر را بگوید
♊️ براے او جلاے قلب حاصل مے شود بـہ طورے ڪـہ اگر ڪسے از پیش روے او بگذرد ضمیر و مزاج و خوے بلڪـہ نام او را هم بداند بـہ جمیع مرادات دین و دنیا و صفاے ظاهر و باطن برسد و ڪارهاے پریشان او جمع مے گردد
♨️ البتـہ بـہ شرطے ڪـہ ڪم بخورد ڪم بگوید ڪم بخوابد و چشمش را از حرام نگـہ دارد در صورت امڪان در شب انجام دهد و از مردم ڪنارہ گیرے نماید
📚 بحرالغرائب ص 59
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#رفع_خستگی_و_تقویت_اراده
✍ به مدت ۱۴ روز و هر روز
۱۱۰ مرتبه بعد از نماز صبح بگوید
✨《یا مُرید یا فَعّال یا قَوی》✨
#ذکر
📗 مجربات باقر
✳️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج✳️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 «شناخت امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف»
🔹 اصلیترین وظیفه هرکس شناخت امام زمانشه
استاد رائفی_پور
#امام_زمان عج
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨چقدر زیبا و پر مغز
👌لطف خدارو حتما گوش کنید.
استاد فاطمی نیا
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
یاد خدا ۶۹.mp3
9.9M
مجموعه #یاد_خدا ۶۹
#رهبری |#استاد_شجاعی
صدق اهل ذکر، در دو حالت آزموده میشه
۱- وقتی که مشکلات و مصائب ازشون برداشته میشه!
۲- وقتی که با نعمت بزرگ و شادیبخشی روبرو میشن!
حالت یک ذاکر صادق در این دو موقعیت چگونه است؟
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
یه آدمایی هم هستن چون «گناه نکردن»، میرن جهنم ‼️
منبع : ولادت امام حسن علیه السلام
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
هر زمانی که دلم بهر ضریحت تنگ شد
نامتان در قلب من مانند ضرب آهنگ شد
در دلم آتش بپا کردی و سیلابی به چشم
بین آتشدان دل با اشک چشمم جنگ شد
در مُشَبّک های صحنت این دل من ساکن است
پنجره در پنجره این عشق ، تنگاتنگ شد
غصه ای شد در دلم این دوری و این دوستی
هر وجب از فاصله مانند صد فرسنگ شد
من حسادت میکنم بر سنگفرش صحنتان
تا که زیر پا بیفتد ، این دلم از سنگ شد
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
#زيارت_مختصر_امام_رضا ع👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/132
💌💌💌💌💌💌💌
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دعای_فرج
ای مهربان من تو کجایی که این دلم
مجنون روی توست که پیدا کند تو را
ای یوسف عزیز چو یعقوب صبح و شام
چشمم به کوی توست که پیدا کند تو را
#امید_غریبان_تنها_کجایی
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
به رسم وفای هر شب بخوانیم
#دعای_فرج_و
#الهی_عظم_البلاء_رو😍
متن دعا و طریقه خواندن نماز #امام_زمان عج 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/102
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💬امام زمان علیه السلام فرمودند:
▫️هر زمان قصد کردید به سبب ما،
به سوی خداوند و به سوی ما توجه کنید،
بگوئيد : سلام على آل یس...
📚الاحتجاج (طبرسی) جلد ۲ صفحه ۴۹۲
#امام_زمان عج
#روایت
#بحق_الزینب_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕