eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.9هزار دنبال‌کننده
31.1هزار عکس
6.3هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
این هر شب تکرار می‌شود یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد ...: 🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻 ( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀 💚دائم سوره قل‌هو الله‌احد را بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به 💔این کار عمر شما را با برکت می‌کند و 💔 مورد توجه خاص حضرت قرار می‌گیرید• رحمه الله علیه⚘ ❤️✨هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست... 🌺سلامتی عج و تعجیل در ظهورش 🌺
🌹 🌹 👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان سوره مبارکه @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه (https://erfan.ir) @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
190-tobe-fa-ansarian.mp3
3.63M
سوره مبارکه منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
سوره مبارکه از کتاب تفسیر یک جلدی مبین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
190-tobe-ta-1.mp3
3.76M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
190-tobe-ta-2.mp3
2.77M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 @NedayQran ❣﷽❣ 🌺 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ 🌺 🌺 ✨"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"✨ 🌺 🌺 ✨ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى✨ ❤️ ❤️ ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ 🌺 ✨« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک» (ای تغییردهنده‌ی قلب‌ها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.)✨ 💎 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن خدایا منور کن قلبهایمان را به نور قرآن و مزین کن اخلاق مارا به زینت قرآن خدایا روزیمان کن شفاعت قرآن💎 🌹🕊🌹🕊🌹 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
دعای هر روز ماه صفر .mp3
429.7K
🤲 بدان كه ماه صفر معروف به نحوست است و براى رفع نحوست هيچ چيز بهتر از صدقه دادن و ادعيه و استعاذات وارده نيست‏ اگر کسی خواهد که محفوظ ماند از بلاهای نازله در این ماه در هر روز 🔟 ده مرتبه این دعا را بخواند ☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️ یَا شَدِیدَ الْقُوَى وَ یَا شَدِیدَ الْمِحَالِ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمِیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنِی شَرَّ خَلْقِکَ یَا مُحْسِنُ یَا مُجْمِلُ یَا مُنْعِمُ یَا مُفْضِلُ یَا لا إِلَهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ. اى سخت نیرو، و سخت کیفر، اى عزیز، اى عزیز، اى عزیز، همه آفریدگانت در برابر عظمت خوار گشته، مرا از شهر آفریدگانت کفایت کن، اى نیکوکار، اى زیباکار، اى نعمت ‏بخش، اى افزون‏ کن، اى که معبودى جز تو نیست، منزّهى تو، من از ستمکارانم، پس دعایش را مستجاب کردیم، و او را [اشاره به رهایى حضرت یونس از دل ماهى] از اندوه نجات دادیم، و این چنین مؤمنان را نجات مى ‏دهیم، درود خدا بر محمّد و خاندان پاک و پاکیزه‏ اش 📚 مفاتیح الجنان @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🌸 اول صـــــبح به سمت حرمت رو کردم دست برسینه سلامۍبه تو دادم ارباب پسر صبحی شده و باز دلم دلتنگ شده السلام ای سبب سینه تنگم اربابم 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✋🌸 این روزها بیشتر از قبل، این حسرت ندبه را زمزمه می‌کنم: «لَيْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوىٰ...» کاش می‌دانستم نشانی خانه‌تان کجاست؟! کاش می‌دانستم کجا عزاخانه به پا کرده‌اید؟! کاش یک روز مرا هم به محفل روضه‌تان راه دهید! کاش برسد روزی که کنارتان باشم و پابه‌پای شما اشک بریزم! کاش روزی‌ام شود شال عزایتان را به چشم‌هایم بکشم ای‌کاش‌ که‌ آرزوي‌ قلبم‌ بشوے عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
طعنه و خنده به اشعار و شعارم بزنید تیر غم بر دل دیوانه و زارم بزنید در حفاظت ز امیر دلم علی خامنه ای میثم تمار شوم تا که به دارم بزنید... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
لطافتــ دختــرانہ ام را زیر چادر مشڪے پنهان میڪنم😌 تا مبادا به دنیاے صورتــے ام خدشہ وارد شود...😰 آخر میدانے دنیاے صورتے دخترانہ حساس استـ .😍🎀 😌 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
پیاده محض تَسلای قلبِ خواهرتان وظیفه بود بیایم... ببخش جاماندم تا 🏴 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
YEKNET.IR - shoor 3 - shabe 4 moharram1399 - hasan ataee.mp3
3.03M
🔳 🌴نعمت اشک و گریه هارو قدر ندونستیم 🌴محبت امام رضا رو قدر ندونستیم 🎤 👌بسیار دلنشین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✍هر کس نمــاز دوشنبه را بخواند ثواب ۱۰ حج و ۱۰ عمره برایش نوشته شود دو رکعت ؛ در هر رکعت بعد از حمد یک آیة‌الکرسی ، توحید ، فلق و ناس بعد از سلام ۱۰ استغفار🌸🍃 🌸✨هر کس در روز دوشنبه دو رکعت نمازحاجت بگذارد و پس از نماز در سجده هفتاد مرتبه《 》بگوید تـوانگـر شـود✨ 📚 صحیفه مهدیه ۱۴۰ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر۲ #قسمت_بیست_سوم🎬: رابرت، محیا را به سمت اتاقی که به نظر می رسید اتاق کنفرانس هست راهنما
🎬: رضا همانطور که نگاهی به چهره مادرش رقیه که حالا حالت شکرگزاری به خودش گرفته بود می کرد، شماره مهدی را گرفت. مهدی با اولین بوق گوشی را برداشت و با لحنی غم انگیز جواب داد: سلام عزیزم، اینجا خبری نیست فعلا یک جوری جو خونه را آروم کن به محض اینکه خبری شد بهت میگم.. رضا با لحنی سرشار از هیجان گفت: سلام جناب سرهنگ، صادق...صادق الان به من زنگ زد، انگار دکتر کیسان محرابی واقعا پسر شما و آبجی محیاست، نمی دونم چی شده اما صادق با یه شماره غریبه بهم زنگ زد، باید کیسان را رد یابی کنم، صادق گفت: به زودی خودش میاد اما سفارش کرد شما را در جریان بگذارم و با همکاری شما کیسان را... لرزشی بر اندام مهدی افتاد و مهدی همانطور که بغض چندین ساله گلوش را فرو میداد گفت: مطمئنی کیسان.... آه خدای من! قضیه رد یابی چیه توضیح بده ببینم... رضا اهسته نفسش را بیرون داد و گفت: من میرم پشت سیستم میشینم، قضیه اش مفصل هست برای چند هفته قبل است، شما زودتر خودتون را برسونید و اگر لازم بقیه هم در جریان بگذارید، انگار کیسان در حال فرار هست، باید ردیابیش کنیم و به موقع بریم سراغش... مهدی نگاهی به بالا انداخت و زیر لب گفت: خدایا شکرت و بلندتر ادامه داد: باشه من و چند تا از همکارا میایم اونجا، به رقیه خانم بسپارید که چند تا مهمون ناخوانده هم دارن. رضا چشمی گفت و گوشی را قطع کرد و به طرف مادرش رفت، دست های سرد رقیه را در دست گرفت و بوسه ای به اون زد و گفت: مامان خدا داره حاجتت را میده، دخترت پیدا میشه، کاش بابا هم همینجا بود، الانم آقا مهدی با چند نفر دیگه میان اینجا و با زدن این حرف در بین بهت و حیرت رؤیا و اقدس و محمد هادی، به سمت اتاقش رفت. رضا رایانه اش را روشن کرد و در دل دعا می کرد دستگاهی را که ترکیبی از چند دستگاه ریز اما کاربردی بود و خودش با صادق درست کرده بودند، جواب بده وارد فایل مورد نظر شد، کلید واژه را وارد کرد، چشمانش را بست و زیر لب بسم اللهی گفت و ارام آرام چشماش را باز کرد و با دیدن نقشه و نقطه قرمز رنگی که روی آن مدام چشمک میزد نفسش را بیرون داد و گفت: خدایا شکر داره کار میکنه و بعد هدفن را روی گوشش گذاشت، اول سکوت بود و بعد صداهایی که اصلا واضح نبود به گوشش خورد، باید تنظیماتش را دستکاری می کرد و شروع به کار کردن نمود... 👈 .... فصل دوم ✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر۲ #قسمت_بیست_سوم🎬: رضا همانطور که نگاهی به چهره مادرش رقیه که حالا حالت شکرگزاری به خود
🎬: رضا خیره به صفحهٔ مانیتور بود که تقه ای به در خورد و پشت سرش صدای آقا مهدی بلند شد. رضا از جا برخاست و در را باز کرد و همانطور که سلام و علیک و خوش و بشی با آقامهدی و دوستاش می کرد، آنها داخل اتاقش دعوت کرد. رضا، صندلی پشت مانیتور را به آقا مهدی تعارف کرد و خودش پشت صندلی ایستاد و دو مردی که آقا مهدی آنها را فرید و مجتبی معرفی کرده بود دو طرف رضا ایستادند. رضا نقطه قرمز را روی مانیتور نشان داد و گفت: تقریبا یک ربع هست که اینجا ثابت مونده به نظرم یا به مقصد رسیده یا می خواد استراحت کنه. مهدی سرش را جلوتر برد و همانطور که با دقت صفحه را نگاه می کرد گفت: کجاست؟! و بعد خودش ادامه داد: فکر می کنم یزد باشه درسته؟! رضا سری تکان داد و گفت: دقیقا، یکی از خیابان های فرعی شهر یزد هست. مهدی رو به مجتبی گفت: سریع مرکز یزد را بگیرین مجتبی چشمی گفت و مشغول شماره گرفتن شد و بعد از چند دقیقه گوشی را به مهدی داد، مهدی بعد از معرفی خودش و توضیحاتی درباره عملیات و کیسان، گفت: ببین داداش، فرد مورد نظر که الان ظاهرا در شهر یزد متوقف شده برای ما خیلی مهم هست، هم از لحاظ اطلاعاتی مهم هست و هم اینکه وجودش اینجا لازم و ضروری ست، لطفا به این جی پی اس که براتون ارسال می کنم مراجعه کنید ایشون را با کمال احترام به مرکز بیارین و هر وقت کار انجام شد به ما اطلاع بدین و من با اولین پرواز خودم را به اونجا می رسونم، مهدی نفسش را آهسته بیرون داد و گفت: تاکید می کنم، سلامت این آقای دکتر کیسان محرابی برای ما مهم هست، قرار نباشه کوچکترین گزندی بهش برسه حتی اگر دیدین بین فرار کردنش و کشتنش یکی را باید انتخاب کنید، بزارید فرار کنه.. از ان طرف خط گفتن: چشم جناب سرهنگ، فقط جسارتا برای بازداشتش حکم قاضی می خواد... مهدی گفت: حکم را من گرفتم براتون میفرستم، فقط حواستون باشه با احترام، طوری نباشه طرف فکر کنه زندانی هست و سلامتش تضمین باشه... از پشت خط صدای چشمی آمد و مهدی گفت: الان حرکت کنید، به محض اینکه رؤیتش کردین، ما را هم در جریان بگذارید و تماس قطع شد. مجتبی و فرید روی تخت رضا نشستند و فرید رو به رضا گفت: آقا رضا، اینجور که آقا صادق می گفتم سیستم این رد یابه با اونکه ما استفاده می کنیم متفاوت هست، میشه برام توضیح بدین چه جوریاست و چه چیزی اضافه تر از بقیه ردیاب ها داره؟! رضا به طرف مبل تک نفره کنار تخت رفت و شروع به توضیح دادن کرد، هر چه که رضا بیشتر توضیح میداد، فرید و مجتبی که عمری خودشان توی این کار بودن متعجب تر می شدند. بعد از صحبت های رضا، مجتبی رو به سرهنگ کرد و گفت: چه هوشمندانه! آقای سرهنگ به نظرم رضا هم دعوت کنیم مرکز خودمون، این آقا مهندس اونجا به کار ما و مملکت بیشتر می خوره هااا مهدی که اصلا توی حال و هوای دیگه ای سیر می کرد لبخندی به روی رضا زد و گفت: اگر آقا رضا خودش بخواد چرا که نه... حرف مهدی نیمکاره مانده بود که تلفن مجتبی به صدا درآمد. مجتبی نگاهی روی صفحه گوشی کرد و گفت: از مرکزمون توی یزد هست و سپس تلفن را وصل کرد و روی بلندگو زد. از اون طرف خط صدای پخته ای بلند شد: سلام مجدد جناب سرهنگ! مهدی با حالتی دستپاچه همانطور که چشم به گوشی دوخته بود گفت: دکتر...دکتر را موفق شدین که... از ان طرف خط گفتن: قربان! ما دیر رسیدیم، انگار ماشینی که دکتر محرابی سوار بودن از یه آژانس کرایه کرده بودن و قبل از اینکه ما برسیم، ماشین را تحویل دادن و رفتن،در ضمن ماشینی که مشخصاتش را شما دادین به نام دکتر محرابی کرایه نشده بود، یه اسم دیگه بود... انگار دنیا دور سر مهدی به چرخش افتاده بود، دیگه چیزی از حرفهای همکارش نمی فهمید، آخه در یک قدمی پسرش کیسان بود و الان..... 👈 .... فصل دوم ✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر۲ #قسمت_بیست_چهارم🎬: رضا خیره به صفحهٔ مانیتور بود که تقه ای به در خورد و پشت سرش صدای آ
🎬: کیسان ماشینی را که برایش کرایه کرده بودند، تحویل داد، بعد از کلی کار کردن توی ایران و آموزش هایی که قبل از آن از طرف سرویس موساد دیده بود، می دانست در شرایطی که بیم ان بود مورد تعقیب قرار گیرد، نه به قطار و نه اتوبوس و نه هواپیما اعتمادی نیست. او باید به مشهد میرفت، قول داده بود و گذشته از قولش او دل داده بود، بدون اینکه بداند چه طور شده! بدون آنکه بفهمد چه اتفاقی افتاد که کارش به عشق و عاشقی کشیده! اسیر دو چشم درشت و مشکی، دقیقا مانند چشمان مادرش محیا شده بود. کیسان تا قبل از دیدن ژاله نمی دانست که می شود چنین حس خارق العاده ای در این دنیا تجربه کرد. او از دار دنیا یک مادر داشت و فقط عشق مادرانه را در سینه داشت و چون همیشه دست ظلم روزگار او را از مادر جدا کرده بود، این لذت دوست داشتن را در رؤیاهای خود می جست. حالا بعد از سالها زندگی، حسی شبیه همان مهر و محبت اما از نوعی دیگر در خود احساس می کرد، حسی که در یک لحظه و با یک نگاه در بدنش پیچید. او هر وقت لحظه دیدن ژاله را در ذهنش یاد آوری میکرد، عجیب قلبش به تپش می افتاد، اصلا برایش عجیب بود، کیسانی که الان می بایست با تمام وسایل و نتایج تحقیقاتش در خدمت بیژن که مهرهٔ موساد در ایران بود، باشد، الان دنبال کرایه ماشین شخصی بود که مستقیم او را به مشهد برساند‌. کیسان روی نیمکت نزدیک ترمینال نشسته بود، دقایقی قبل دسته ای اسکناس به پسرکی سیه چرده داده بود تا برایش ماشینی به مقصد مشهد کرایه کند و حالا همانطور که چمدان مسافرتی جلوی پایش بود و کیف لپ تاپ را روی زانو گذاشته بود خیره به نقطه ای نامعلوم به ژاله فکر می کرد. کیسان صحنه ای را به یاد آورد که بعد از کلی من من کردن به ژاله ابراز علاقه کرده بود و ژاله این دختر زیبا با شنیدن این حرف لپ هایش گل انداخته بود و با گفتن این جمله که: من باید بروم، قلب کیسان هم با خود برد. کیسان اینقدر دنبال قضیه را گرفت تا اسم و رسم و شماره ژاله را به دست آورد و نمی دانست این سماجت در کجای وجودش نهفته بود که حالا اینچنین بروز کرده بود. کیسان گوشی اش را از جیبش بیرون آورد و می خواست شمارهٔ دخترک زیبا را لمس کند، دخترک زیبا اسمی بود که کیسان روی ژاله گذاشته بود و همین اسم نشان دهندهٔ اوج سادگی و محبت کیسان بود. انگشتش را روی اسم کشید و ناگهان بدون اینکه تماس وصل شود، آن را قطع کرد. کیسان واقعا نمی دانست الان زنگ میزند چه باید بگوید، باید حرفهایش را ردیف می کرد و بعد زنگ می زد، اما برای کیسان که تا به حال به هیچ دختری نزدیک نشده بود خیلی سخت بود که الان بخواهد از خواستگاری حرف بزند، اصلا او نمی دانست چگونه باید شروع کند؟ چه بگوید؟! کیسان اوفی کرد و نگاهی به آسمان که تازه ستاره های شب یکی یکی در آن پدیدار میشد کرد و آرام زمزمه کرد: مادر! این وظیفه توست... من که نمی دونم... من چه جوری؟! در همین حین صدای پسرک به گوشش خورد: آقا...آقا بیاین ماشین گرفتم براتون و همانطور که لبخند میزد انگار سخت ترین خوان رستم را فتح کرده گفت: دربستش کردم براتون، قبول نمی کرد اما آق مسلم بلده چطور ردیف کنه آقا، همچی مغزش را با حرفام تیلیت کردم که قبول کرد و بعد اشاره به پشت سرش کرد و گفت: اون سمند نقره ای هست بیاین آقا و بعد جلوتر آمد و دسته چمدان کیسان را گرفت و کشان کشان به سمت ماشین برد... 👈 .... فصل دوم ✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
🍃🍂 باز شدن بخت🍃🍂 ✍ هرڪس آیہ ۴۹ «سوره ذاریات» را بنویسد و برگردن دخترے ببندد ڪہ شوهر نڪرده بہ لطف خدا بہ زودے ازدواج میڪند Ⓜ️ قرآن درمانی روحی وجسمی۲۲۶ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍃🍂 فراموشی عشق 🍃🍂 🖊 آیه ۲۷ از سوره مبارکه ابراهیم را ۷ مرتبه قرائت کند و بر کف دستهایش بدمد و سپس دستهایش را به صورت و بدن بکشد @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕